گنجور

غزل شمارهٔ ۹۳

تب دوشین در آن بت چون اثر کرد
مرا فرمود و هم در شب خبر کرد
برفتم دست و لب‌خایان که یارب
چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد
بدیدم زردرویش گرم و لرزان
چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد
بفرمودم که حاضر گشت فصّاد
برای فصد، قصد نیشتر کرد
بهر نیشی که بر قیفال او زد
مرا صد نیش هندی در جگر کرد
مرا خون از رگ جان ریخت لیکن
ورا خون از رگ و بازو بدر کرد
به نوک غمزه هر خون کو ز من ریخت
ز راه دستش اندر طشت زر کرد
تو گفتی روی خاقانی است آن طشت
که خونِ دیده بر وی رهگذر کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تب دوشین در آن بت چون اثر کرد
مرا فرمود و هم در شب خبر کرد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که عشق و جذبه‌ای که به معشوق دارد، او را به شدت تحت تأثیر قرار داده است و حتی در شب هم از احساساتش با خبر شده است. به نوعی، این عشق و دلدادگی او را به فکر واداشته و حالتی جادویی و رازآلود به او داده است.
برفتم دست و لب‌خایان که یارب
چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد
هوش مصنوعی: من از شدت شوق و شادی دست به دندان‌هایم زدم و گفتم: خدایا، این چه احساسی است که در وجودم به وجود آمده و بر دل محبوب تأثیر گذاشته است؟
بدیدم زردرویش گرم و لرزان
چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد
هوش مصنوعی: نفرینی را دیدم که چهره‌اش زرد و لرزان است، مانند خورشیدی که در حال غروب از سمت مغرب می‌رود.
بفرمودم که حاضر گشت فصّاد
برای فصد، قصد نیشتر کرد
هوش مصنوعی: من دستور دادم که فصّاد آماده شود برای عمل فصد (خون‌گیری)، و او نیت آوردن نیشتر را کرد.
بهر نیشی که بر قیفال او زد
مرا صد نیش هندی در جگر کرد
هوش مصنوعی: به خاطر ضربه‌ای که به سر او زدم، مرا صد ضربه‌ی شدیدتر در دل زجر داد.
مرا خون از رگ جان ریخت لیکن
ورا خون از رگ و بازو بدر کرد
هوش مصنوعی: من جانم را به خاطر او فدای می‌کنم، اما او از درد و رنج من بی‌خبر است و به راحتی از تمام زخم‌ها و مشکلاتش عبور می‌کند.
به نوک غمزه هر خون کو ز من ریخت
ز راه دستش اندر طشت زر کرد
هوش مصنوعی: به نوک انگشتانش، هر قطره‌ی خونی که از من ریخت، در ظرف طلایی جمع کرده است.
تو گفتی روی خاقانی است آن طشت
که خونِ دیده بر وی رهگذر کرد
هوش مصنوعی: تو گفتی که آن طشت که چشم‌هایم خون می‌ریزد و بر آن اثر می‌گذارد، به یاد خاقانی است.