گنجور

غزل شمارهٔ ۹۲

صد یک حسن تو نوبهار ندارد
طاقت جور تو روزگار ندارد
عشق تو گر برقرار کار بماند
کار جهان تا ابد قرار ندارد
تیغ جفا در نیام کن که زمانه
مرد نبرد چو تو سوار ندارد
بر تو مرا اختیار نیست که شرط است
کانکه تو را دارد اختیار ندارد
از تو نشاید گریخت خاصه در این دور
مردم آزاده زینهار ندارد
آنکه غم عشق توست ناگزرانش
عذر چه آرد که غمگسار ندارد
خوی تو دانم حدیث بوسه نگویم
مارگزیده قوام مار ندارد
ای دل خاقانی از سلامت بس کن
عشق و سلامت بهم شمار ندارد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صد یک حسن تو نوبهار ندارد
طاقت جور تو روزگار ندارد
هوش مصنوعی: حسن تو در فصل بهار بی‌نظیر است و هیچ چیزی قادر به تحمل سختی‌های ناشی از رفتار تو نیست. روزگار تحمل چنین بار سنگینی را ندارد.
عشق تو گر برقرار کار بماند
کار جهان تا ابد قرار ندارد
هوش مصنوعی: اگر عشق تو ادامه داشته باشد، کارهای دنیا هیچ‌گاه به ثبات نخواهد رسید.
تیغ جفا در نیام کن که زمانه
مرد نبرد چو تو سوار ندارد
هوش مصنوعی: تیغ سختی را از غلاف بیرون بیاور، زیرا که زمانه هیچ مردی چون تو که در میدان نبرد باشد، ندارد.
بر تو مرا اختیار نیست که شرط است
کانکه تو را دارد اختیار ندارد
هوش مصنوعی: من در مقابل تو هیچ اختیاری ندارم، زیرا شرط این است که کسی که تو را دارد، اختیاری ندارد.
از تو نشاید گریخت خاصه در این دور
مردم آزاده زینهار ندارد
هوش مصنوعی: در این دوران، فرار از وجود تو ناممکن است، زیرا انسان‌های آزادی‌خواه هیچ ترسی ندارند.
آنکه غم عشق توست ناگزرانش
عذر چه آرد که غمگسار ندارد
هوش مصنوعی: کسی که در عشق تو دچار غم و اندوه است، چگونه می‌تواند برای این درد دلش بهانه‌ای بیاورد، در حالی که هیچ کس نیست که دلداری‌اش دهد؟
خوی تو دانم حدیث بوسه نگویم
مارگزیده قوام مار ندارد
هوش مصنوعی: می‌دانم که چه‌طور هستی و نیازی به گفتن داستان بوسه نیست. کسی که زخم مار را تجربه کرده، دیگر به قوام و استحکام مار توجه نمی‌کند.
ای دل خاقانی از سلامت بس کن
عشق و سلامت بهم شمار ندارد
هوش مصنوعی: ای دل خاقانی، دیگر از سلامت دست بردار؛ عشق و سلامتی هرگز با هم شمرده نمی‌شوند.