غزل شمارهٔ ۷۷
به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست
سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست
برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت
درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست
مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد
مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست
فغان از بلای عشق که در جانم اوفتاد
تو گفتی خدنگ بود که در پرنیان نشست
مرا دی فریب داد که خاقانی آن ماست
به امید این حدیث چگونه توان نشست
اطلاعات
وزن: فعولن مفاعلن فعولن مفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست
سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست
هوش مصنوعی: عشق به اوج و مقام بلندی رسید که دیگر تاروپود وجود را به تسخیر خود درآورد. عشق به گونهای آرامش و قرار را در دل ایجاد کرد که خود عشق نیز در مرکز این احساس قرار گرفت.
برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت
درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست
هوش مصنوعی: سپاه عشق به میدان دل حمله کرد و از آنجا، تصویر دوست به درون جانم راه یافت و در آنجا جا گرفت.
مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد
مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست
هوش مصنوعی: صبر من به پایان رسید و تیزتر از همیشه شد، به گونهای که زنگار بر روی آن نشسته و تنها رنگ بخت و اقبال را نشان میدهد.
فغان از بلای عشق که در جانم اوفتاد
تو گفتی خدنگ بود که در پرنیان نشست
هوش مصنوعی: آه از درد عشق که به جانم نفوذ کرده است. تو گفتی که این احساس مانند تیرکی است که در پارچه لطیف فرورفته است.
مرا دی فریب داد که خاقانی آن ماست
به امید این حدیث چگونه توان نشست
هوش مصنوعی: مرا روزی فریب داد که خاقانی آن روزگار مانند من بود. به امید این گفته چگونه میتوان بیحرکت ماند؟