غزل شمارهٔ ۵۵
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
شیر مردان را از نافهٔ آهو کم نیست
هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت
خانقاهش به جز از زلف خم اندر خم نیست
بیدلی را که دمی با تو مهیا گردد
قیمت هر دو جهان نیمهٔ آن یکدم نیست
دیدهٔ شوخ تو را کشتن خلق آئین شد
تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست
زین خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر
کاین سیه جامگی از کفر است از ماتم نیست
رو که سلطان جمالی تو و در عالم عشق
آخرین صف ز گدایان تو جز آدم نیست
چون به صد تیر بخستی دل خاقانی را
خود در آن، حقهٔ نوشین تو یک مرهم نیست
غزل شمارهٔ ۵۴: شمع شبها به جز خیال تو نیستغزل شمارهٔ ۵۶: ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
هوش مصنوعی: دل ما از عشق تو آنقدر پر است که هیچ چیز را جز خودت نمیتواند تحمل کند. حتی روح فرشتگان هم درک نمیکند چه حالی داریم.
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
هوش مصنوعی: کدام جسمی میتواند زیبایی وصالت را ببیند، در حالی که حتی جان انسان نیز در درگاه تو راهی برای ورود ندارد؟
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
شیر مردان را از نافهٔ آهو کم نیست
هوش مصنوعی: خاکی که سگ کوی تو بر آن راه رفته است، برای مردان دلیر و شجاع کمتر از پارچهای از پشم آهو نیست.
هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت
خانقاهش به جز از زلف خم اندر خم نیست
هوش مصنوعی: هر دلی که از لبهای سرخ تو آسیب دیده باشد، تنها محلی برای آرامش و پناهش در زلفهای پیچیده توست.
بیدلی را که دمی با تو مهیا گردد
قیمت هر دو جهان نیمهٔ آن یکدم نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون دل و جان با تو لحظاتی را بگذارند، ارزش آن یک لحظه به اندازهی دو جهان است و این ارزش را نمیتوان در هیچ چیز دیگری پیدا کرد.
دیدهٔ شوخ تو را کشتن خلق آئین شد
تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست
هوش مصنوعی: چشم شوخ و بازیگوش تو باعث مرگ دیگران شده و این به یک عادت تبدیل شده است. اما تا کی باید این بیعدالتی ادامه یابد؟ در واقع در این چشم، هیچ نوری وجود ندارد.
زین خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر
کاین سیه جامگی از کفر است از ماتم نیست
هوش مصنوعی: خبر زلف تو نشان از شادی دارد، به رنگ آن ننگر که این رنگ سیاه نشانه کفر است و از اندوه نیست.
رو که سلطان جمالی تو و در عالم عشق
آخرین صف ز گدایان تو جز آدم نیست
هوش مصنوعی: تو چهرهای زیبا و جذاب داری و در دنیای عشق، در میان عاشقان، تنها یک نفر به نام آدم وجود دارد که حال و روزش به تو وابسته است.
چون به صد تیر بخستی دل خاقانی را
خود در آن، حقهٔ نوشین تو یک مرهم نیست
هوش مصنوعی: وقتی که با صد تیر دل خاقانی را نشانه میگیری، بدان که در آن تیرها، درمانی برای زخمها وجود ندارد.