غزل شمارهٔ ۵۴
شمع شبها به جز خیال تو نیست
باغ جانها به جز جمال تو نیست
رو که خورشید عشق را همه روز
طالعی به ز اتصال تو نیست
شو که سلطان فتنه را همه سال
سپهی به ز زلف و خال تو نیست
رخش شوخی مران که عالم را
طاقت ضربت دوال تو نیست
سغبهٔ وعدهٔ محال توام
کیست کو سغبهٔ محال تو نیست
همه روز ار ز روی تو دورست
همه شب خالی از خیال تو نیست
ز آرزوها که داشت خاقانی
هیچ و همی به جز وصال تو نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شمع شبها به جز خیال تو نیست
باغ جانها به جز جمال تو نیست
هوش مصنوعی: شمعها در شبها فقط به یاد تو میفروزند و درختان باغ زندگی بدون زیبایی تو هیچ معنایی ندارند.
رو که خورشید عشق را همه روز
طالعی به ز اتصال تو نیست
هوش مصنوعی: در زندگی، عشق همچون خورشید همواره در حال درخشش است و هیچ چیزی نمیتواند به پای اتصال و نزدیکی تو برسد.
شو که سلطان فتنه را همه سال
سپهی به ز زلف و خال تو نیست
هوش مصنوعی: همه سال در دنیا چه آشفتگی و گرفتاریهایی وجود دارد، اما این مشکلات هیچگاه به زیباییها و جذابیتهای عشق تو وابسته نیستند.
رخش شوخی مران که عالم را
طاقت ضربت دوال تو نیست
هوش مصنوعی: صورت خود را به بازی مگیر، زیرا تحمل ضربههای تو برای جهان طاقتفرساست.
سغبهٔ وعدهٔ محال توام
کیست کو سغبهٔ محال تو نیست
هوش مصنوعی: کیست که بتواند از وعده ناممکنی که تو دادهای، چشمپوشی کند یا به آن بیاعتنا باشد؟
همه روز ار ز روی تو دورست
همه شب خالی از خیال تو نیست
هوش مصنوعی: هر روز اگر از چهره تو دور باشم، شبها هیچ وقت از یاد تو خالی نیستم.
ز آرزوها که داشت خاقانی
هیچ و همی به جز وصال تو نیست
هوش مصنوعی: خاقانی هیچ آرزویی ندارد و تنها چیزی که برایش اهمیت دارد، رسیدن به توست.