گنجور

غزل شمارهٔ ۴۷

رخ تو، رونق قمر بشکست
لب تو، قیمت شکر بشکست
لشکرِ غمزهٔ تو بیرون تاخت
صف عقلم به یک نظر بشکست
بر در دل رسید و حلقه بزد
پاسبان خفته دید و در بشکست
من خود از غم، شکسته‌دل بودم
عشقت آمد، تمام‌تر بشکست
نیش مژگان چنان زدی به دلم
که سر نیش در جگر بشکست
نرسد نامه‌های من به تو ز آنک
پر مرغانِ نامه‌بر بشکست
قصه‌ای می‌نوشت خاقانی
قلم این جا رسید و سر بشکست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخ تو، رونق قمر بشکست
لب تو، قیمت شکر بشکست
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو زیبایی ماه را تحت‌الشعاع قرار داد و لب‌های تو به قدری شیرین هستند که ارزش شکر را کم کرده‌اند.
لشکرِ غمزهٔ تو بیرون تاخت
صف عقلم به یک نظر بشکست
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی نگاه تو چنان تأثیری بر من گذاشت که تمام تفکر و عقل من را در یک لحظه از بین برد.
بر در دل رسید و حلقه بزد
پاسبان خفته دید و در بشکست
هوش مصنوعی: نگهبان بر در دل رسید و وقتی که دید خواب است، در را شکست.
من خود از غم، شکسته‌دل بودم
عشقت آمد، تمام‌تر بشکست
هوش مصنوعی: من خود به خاطر غم و اندوه دلbroken بودم، اما وقتی عشق تو آمد، تمام غم‌هایم بیشتر شد و حتی دلbroken‌تری شدم.
نیش مژگان چنان زدی به دلم
که سر نیش در جگر بشکست
هوش مصنوعی: نیش مژگان تو آن‌قدر به قلبم ضربه زد که تیغش در دل من شکست.
نرسد نامه‌های من به تو ز آنک
پر مرغانِ نامه‌بر بشکست
هوش مصنوعی: نامه‌های من به تو نمی‌رسد، زیرا پرندگان حامل نامه‌ها در هم شکستند.
قصه‌ای می‌نوشت خاقانی
قلم این جا رسید و سر بشکست
هوش مصنوعی: خاقانی در حین نوشتن داستانی به نقطه‌ای رسید که نتوانست ادامه دهد و نوشتنش را ناتمام گذاشت.

حاشیه ها

1389/11/07 21:02
ناشناس

باسمه تعالی
مصرع آخر این شعر(قلم اینجا رسید سر بشکست) در حوزه های علمیه مثل سایر گردیده است زیرا مرحوم آخوند خراسانی در کتاب کفایه الاصول پس از بحث سنگین جبر و اختیار که به مناسبت در بحث اوامر مطرح شده است برای بیان غموض بحث متمثل به این شعر میشود.

1397/03/26 02:05
یاسین

نوش لب لعل تو، قیمت شکر شکست
چین سر زلف تو، رونق عنبر شکست
انوری ابیوردی

1399/05/02 01:08
فیض بارش

در ترانه های محلی ما (پنجشیر) مصراع پنجم را چنین می خوانند:
تا که چشمت مرا به نیزه بزد
سر آن نیزه در جیگر بشکست