غزل شمارهٔ ۳۰
زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل
شمشادوار تازه و خرم پدید نیست
هرک اندرون پنجرهٔ آسمان نشست
از پنجهٔ زمانه مسلم پدید نیست
ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند
وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست
دردا که چنگ عمر شد ز ساز و بدتر آنک
سرنای گم به بودهٔ ماتم پدید نیست
خاقانیا دمی که وبال حیات توست
در سینه کن به گور که همدم پدید نیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
هوش مصنوعی: زمانه زخمهایی به وجود میآورد که نمیتوان به راحتی آنها را درمان کرد و در جهان هیچ دارویی برای رفع این زخمها وجود ندارد.
در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل
شمشادوار تازه و خرم پدید نیست
هوش مصنوعی: در زیر درختان تیره و سیاه شب و روز، هیچ دلی شاداب و سرزنده مانند دل درخت شمشاد، به چشم نمیخورد.
هرک اندرون پنجرهٔ آسمان نشست
از پنجهٔ زمانه مسلم پدید نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که در آسمان به تماشای زیباییها نشسته، نمیتواند به راحتی از چنگال زمانه و تغییرات آن در امان باشد.
ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند
وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست
هوش مصنوعی: ای دل، در غم زندگی کن، چرا که در آن آرامش پنهان است. ای جم، به عزای خود بیایید که هیچ نشانی از پایان کار وجود ندارد.
دردا که چنگ عمر شد ز ساز و بدتر آنک
سرنای گم به بودهٔ ماتم پدید نیست
هوش مصنوعی: آه که عمر به مانند چنگ (ساز) به پایان رسیده و از بدتر این که نشانی از سرنای شادی در فراز اندوه و ماتم دیده نمیشود.
خاقانیا دمی که وبال حیات توست
در سینه کن به گور که همدم پدید نیست
هوش مصنوعی: ای خاقانی، زمانی که زندگیات به بار سنگینی تبدیل شده، در سینه خود آن را به خاک بسپار، زیرا هیچکس در این سفر تنها نیست.