غزل شمارهٔ ۳۱
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهانِ حسن، تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کُشی
زمانه از همه خونریزها پشیمان است
بر آن دیار که بادِ فراق تو بگذشت
به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است
شکست روزم، در شب چه روزِ امید است
گذشت آب من از سر، چه جای دامان است
ز وصل گوئی کم گوی، آن مرا گویند
مرا ز درد چه پروای وصل و هجران است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
چه آفتی هستی که کمترین غم تو هجران است؛ و چه گوهری، که کمترین بهایت، جان!
جهانِ حسن، تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
هوش مصنوعی: دنیا زیباییات را زیر بند موهایت میبیند و جادوگری و قدرت نام تو مانند سلیمان است.
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کُشی
زمانه از همه خونریزها پشیمان است
هوش مصنوعی: از وقتی که نام تو به عنوان کسی که دلها را میشکند و به دیگران آسیب میزند، شناخته شده است، تمام آدمهای بیرحم و خطرناک، از کارهای خود پشیمان شدهاند.
بر آن دیار که بادِ فراق تو بگذشت
به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که بادی از دوری تو وزید، هر جا که بروی، به ویرانهای از یاد تو برمیخوری.
شکست روزم، در شب چه روزِ امید است
گذشت آب من از سر، چه جای دامان است
هوش مصنوعی: روز من در شب شکسته شده است و حالا دیگر امیدی به روز آینده ندارم. مانند آبی که از سر گذشته، دیگر جایی برای نجات ندارم.
ز وصل گوئی کم گوی، آن مرا گویند
مرا ز درد چه پروای وصل و هجران است
هوش مصنوعی: از وصال و نزدیکی صحبت کم کن، چرا که میگویند من به درد و رنجی که میکشم، اهمیتی به فاصله و جدایی نمیدهم.

خاقانی