غزل شمارهٔ ۲۷
در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است
جهان دست جفا بگشاد آوخ
وفا را زورِ بازویی نمانده است
چه آتش سوخت بستان وفا را
که از خشک و ترش بویی نمانده است
فلک جائی به موی آویخت جانم
کز آنجا تا اجل مویی نمانده است
به که نالم که اندر نسل آدم
بدیدم آدمیخویی نمانده است
نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است
هوش مصنوعی: در این زمان، دیگر نشانهای از وفاداری باقی نمانده و در جهان، هیچ دوستی که از همدیگر آشنا باشند، وجود ندارد.
جهان دست جفا بگشاد آوخ
وفا را زورِ بازویی نمانده است
هوش مصنوعی: دنیا به ما سختیها و ظلمهای زیادی نشان داده و افسوس که دیگر قدرتی برای وفا و وفاداری باقی نمانده است.
چه آتش سوخت بستان وفا را
که از خشک و ترش بویی نمانده است
هوش مصنوعی: درختان وفا به شدت آسیب دیدهاند و دیگر هیچ نشانهای از زندگی در آنها باقی نمانده است.
فلک جائی به موی آویخت جانم
کز آنجا تا اجل مویی نمانده است
هوش مصنوعی: 天地 به موهایی که آویزان شده، جانم وابسته است و از آنجا تا زمانی که زندگیام به پایان برسد، هیچ مویی باقی نخواهد ماند.
به که نالم که اندر نسل آدم
بدیدم آدمیخویی نمانده است
هوش مصنوعی: چه کسی را صدا بزنم؟ در این نسل آدم، دیگر نشانی از انسانیت و خوبی نمانده است.
نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است
هوش مصنوعی: به خاقانی نگاه کن و از افراد پست دوری کن؛ زیرا هیچ دلجویی و تسلی وجود ندارد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۷ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
1399/03/09 00:06
سیدحسن _ معلم جغرافیا
چقدر به اوضاع امروز جامعه ی دنیا پرستان دون ما میاد این شعر