غزل شمارهٔ ۲۲
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست
گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا
یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست
خون به خون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست
خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک
هرگز از کاشانهٔ کرکس همائی برنخاست
باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون
از زمین مردمی مردم گیائی برنخاست
وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر
کز میان انس و جان وحشت زدائی برنخاست
کوس وحدت زن درین پیروزه گنبد کاندراو
از نوای کوس وحدت به نوائی برنخاست
درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را
کاندر او تا اوست خصل بیدغائی برنخاست
میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان
کز جهان تاریکتر زندان سرائی برنخاست
از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک
هرگز از گوگرد تنها کیمیائی برنخاست
از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان
هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دنیا وجود دارد، افرادی با وفا پیدا نخواهند شد و عهد و پیمان نیک به وجود نمیآید و دوستی واقعی شکل نمیگیرد.
گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا
یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در کشور ما راستگویی و وفاداری وجود ندارد، یا اینکه در تمام نقاط دنیا چنین چیزی یافت نمیشود.
خون به خون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست
خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست
هوش مصنوعی: دل بیقرار و غمگین، از آن روزهایی که آرامش و راحتی داشتیم، هیچ نشانهای باقی نمانده است. به ناچار باید خود را بسازیم، زیرا از دوستان و همدلان وفاداری نمیتوانیم انتظار داشته باشیم.
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک
هرگز از کاشانهٔ کرکس همائی برنخاست
هوش مصنوعی: از ویژگیهای مردم دنیا این است که به دنبال چیزهای با ارزش نیستند، چون هیچگاه از لانهی پرندهای مانند کرکس که به کارهای زشت معروف است، چیز خوبی به دنیا نیامده است.
باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون
از زمین مردمی مردم گیائی برنخاست
هوش مصنوعی: به من ایمان بیاور که از زمان به وجود آمدن آدم تا کنون، هیچ انسان واقعی از زمین برخاسته نیست.
وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر
کز میان انس و جان وحشت زدائی برنخاست
هوش مصنوعی: اگر از چیزی میترسی، به دل صحرا برو و با زندگی وحشی آنجا آشنا شو. زیرا از دل ارتباطات انسانی و روحی، ترس و وحشت برطرف نمیشود.
کوس وحدت زن درین پیروزه گنبد کاندراو
از نوای کوس وحدت به نوائی برنخاست
هوش مصنوعی: صدای یکتایی و هماهنگی در این گنبد زیبای آسمانی به گوش نمیرسد. اگرچه نغمهی یکتایی باید طنین انداز شود، اما از این آسمان صدایی دیگر برنمیخیزد.
درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را
کاندر او تا اوست خصل بیدغائی برنخاست
هوش مصنوعی: از این تخت سبز نرد، با آه سرد عبور کن، زیرا در اینجا هیچگونه درد و رنجی وجود ندارد و تمام خوبیها و صفات در آن جا وجود دارد.
میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان
کز جهان تاریکتر زندان سرائی برنخاست
هوش مصنوعی: آرزو و خواستهات را در دل خود نگهدار تا به این دنیا نگاه نکند، زیرا این دنیا از مکانی که در آن هستی، دردناکتر و تیرهتر است.
از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک
هرگز از گوگرد تنها کیمیائی برنخاست
هوش مصنوعی: دل بیمار هیچ آسایش و راحتی پیدا نمیکند، زیرا از گوگرد هیچگاه به تنهایی خالصی بیرون نمیآید.
از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان
هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست
هوش مصنوعی: از آدمهای بیمقدار دوری کن، چرا که از میان انسانها هیچکس که دچار درد و مشکل باشد، هنوز به درمانی نرسیده است.