گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۱

از دو عالم دامن جان درکشم هر صبح‌دم
پای نومیدی به دامان درکشم هر صبح‌دم
سایه با من هم‌نشین و ناله با من هم‌دم است
جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبح‌دم
ساقیی دارم چو اشک و مطربی دارم چو آه
شاهد غم را ببر زان درکشم هر صبح‌دم
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان او
من دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبح‌دم
ناگزیر جان بود جانان و از جان ناگزیر
پیش جانان شاید ار جان درکشم هر صبح‌دم
هم مژه مسمار سازم هم بهای نعل را
دیده پیش اسب جانان درکشم هر صبح‌دم
بس که می‌جویم سواری بر سر میدان عقل
تا عنان گیرم به میدان درکشم هر صبح‌دم
هر شب از سلطان عشقم در ستکانی‌ها رسد
تا به یاد روی سلطان در کشم هر صبح‌دم
دوستکانی کان به مهر خاص سلطان آورند
گر همه زهر است آسان درکشم هر صبح‌دم
نوش خندیدن به وقت زهر خوردن واجب است
من بسا زهرا که خندان درکشم هر صبح‌دم
دوستان خون رزان پنهان کشند از دور و من
آشکارا خون مژگان درکشم هر صبح‌دم
گر همه مستند از آن راوق منم هم مست از آنک
خون چشم رواق افشان درکشم هر صبح‌دم
دهر ویران را به جز آرایش طاقی نماند
خویشتن زین طاق ویران درکشم هر صبح‌دم
آفتم عقل است میل آتشین سازم ز آه
پس به چشم عقل پنهان درکشم هر صبح‌دم
چند ازین دوران که هستند این خدا دوران در او
شاید ار دامن ز دوران درکشم هر صبح‌دم
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط به خاقانی و خاقان درکشم هر صبح‌دم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از دو عالم دامن جان درکشم هر صبح‌دم
پای نومیدی به دامان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: هر روز صبح به دو جهان وابسته‌ام را از خود دور می‌کنم و ناامیدی را از خود دور می‌زنم.
سایه با من هم‌نشین و ناله با من هم‌دم است
جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: سایه‌ام همیشه همراه من است و از غم و اندوه با هم سخن می‌گوییم. هر صبح، این درد و غم را بر وجود خودم احساس می‌کنم.
ساقیی دارم چو اشک و مطربی دارم چو آه
شاهد غم را ببر زان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: من ساقی‌ای دارم که مانند اشک است و نوازنده‌ای که مانند آه می‌نوازد. ای معشوق غم‌انگیز، تو را از آن در خارج کن تا من هر صبح درد و غصه‌ام را رها کنم.
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان او
من دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: عشق به عنوان مهمانی در دل ما جا دارد و روح و دل ما نیز پذیرای او هستند. من هر صبح با عشق و محبت، دل و جانم را به این مهمان پیشکش می‌کنم.
ناگزیر جان بود جانان و از جان ناگزیر
پیش جانان شاید ار جان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: عشق به معشوق به گونه‌ای است که حتی اگر جانم را هم بدهیم، از او جدا نخواهم شد. هر صبح که روز نو آغاز می‌شود، ممکن است برای او جانم را فدای عشقش کنم.
هم مژه مسمار سازم هم بهای نعل را
دیده پیش اسب جانان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: من هم مژه‌هایم را به شکل میخ می‌سازم و هم قیمت نعل را. هر صبح به چشم‌های محبوبم نگاه می‌کنم.
بس که می‌جویم سواری بر سر میدان عقل
تا عنان گیرم به میدان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: من به دنبال کسی هستم که بر سوار میدان عقل بنشیند، تا با او هر صبح زود به عمق درک و فهم برسم.
هر شب از سلطان عشقم در ستکانی‌ها رسد
تا به یاد روی سلطان در کشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: هر شب از طرف محبوبم گاهی خبری می‌رسد، تا اینکه صبح‌ها با یاد چهره‌اش بیدار بشوم.
دوستکانی کان به مهر خاص سلطان آورند
گر همه زهر است آسان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: عزیزانی که به خاطر علاقه به سلطان، مهر و محبت او را نشان می‌دهند، اگرچه همه چیز زهرآلود باشد، باز هم هر روز با آسانی آن را تحمل می‌کنم.
نوش خندیدن به وقت زهر خوردن واجب است
من بسا زهرا که خندان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: وقت‌هایی که با مشکلات و تلخی‌ها مواجه هستیم، مهم است که همچنان لبخند بزنیم و شاد باشیم. من بارها دیده‌ام که افرادی که با وجود سختی‌ها و دردها، با لبخند به زندگی ادامه می‌دهند.
دوستان خون رزان پنهان کشند از دور و من
آشکارا خون مژگان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: دوستان در خفا و به دور از چشم، دلی پر از درد و غم را تحمل می‌کنند، اما من هر صبح با چشمی پر از اشک، این احساس را به وضوح ابراز می‌کنم.
گر همه مستند از آن راوق منم هم مست از آنک
خون چشم رواق افشان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: اگر همه موجودات به خاطر آن زیبایی مست هستند، من نیز به خاطر آن beauty خمار و مستم زیرا هر صبح که چشمانم را به زیبایی می‌دوزم، اشک‌هایم بر زمین می‌ریزد.
دهر ویران را به جز آرایش طاقی نماند
خویشتن زین طاق ویران درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: زمانه خراب شده جز زیبایی یک سقف چیز دیگری نمانده است. من هر صبح از این سقف ویران خودم را بیرون می‌کشم.
آفتم عقل است میل آتشین سازم ز آه
پس به چشم عقل پنهان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: عقل من به شدت تحت تاثیر شور و شوق قرار گرفته است، و از درد و اندوهی که دارم، در تلاش هستم تا هر روز صبح به عمق این احساسات پی ببرم و آن را در ذهنم پنهان نگه دارم.
چند ازین دوران که هستند این خدا دوران در او
شاید ار دامن ز دوران درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: چند روز از این زندگی باقی مانده است که در آن خدا در کنار ما باشد؟ شاید اگر هر روز صبح به دنبال او بگردم، بتوانم کمی از این ایام را درک کنم.
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط به خاقانی و خاقان درکشم هر صبح‌دم
هوش مصنوعی: من آنقدر از خود و دیگران رها شدم که به خاطر این رهایی، هر روز صبح در حال نوشتن درباره خاقانی و مقام و ویژگی‌های او خواهم بود.