غزل شمارهٔ ۲۱۰
بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم
آتشین آب و گلین رطل کند درمانم
دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا
گر دهد جام زرم دست بر او افشانم
منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می
کو برم جام زر ایمه که نه نرگسدانم
رطل دریا صفت آرید که جام زردشت
گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم
دوستانم همه انصاف دهند از پی من
که چه انصاف ده و جورکش دورانم
گوش ماهی است نه خورد من و نه هم جام است
به گلین رطل دل از بند خرد برهانم
من که دریاکش و سرمست چو دریا باشم
گوش ماهی چه کنم؟ جام صدف چه ستانم
بوی خاکی که من از رطل گلین میشنوم
بردمد از بن هر موی گل و ریحانم
همه ماهی تن و آورده به کف جام صدف
من نهنگم نه حریف صدف ایشانم
ساقی است آهوی سیمین و از آن زرین گاو
خون خرگوش کند آبخور مارانم
گاو زر ده به کف سامری و در کف من
آب خضری که در او آتش موسی رانم
جز بدین رطل گلین هیچ عمارت نکنم
چار دیوار گلین را که در او مهمانم
آهنین جامم و پر آه و انین دارم جان
نزیم بیدمکی آب که هم حیوانم
جوهری مغ شده و درج سفالین خم می
وز نگین گهر و رطل گلین میزانم
سیصد وشصت رگم زنده شود چون بدهد
سیصد و شصت درم سنگ گهر وزانم
هر که گوهر به دهان داشت جگر تشنه نماند
من که گوهر بخورم تشنه جگر چون مانم
ای عجب دل سبک و درد گرانتر شودم
هرچه من رطل گران سنگ سبکتر رانم
دوش با رطل گلین و می رنگین گفتم
کز شما گشت غمآباد دل ویرانم
ای می و رطل ندانم ز کدام آب و گلید
کاتش درد نشاندن به شما نتوانم
رطل بگریست که من ز آب و گل پرویزم
می بنالید که من خون دل خاقانم
چون به می خون جهان در گل افسرده خورم
چه عجب گر نتوان یافت به دل شادانم
من که خاقانیم از خون دل تاجوران
میکنم قوت و ندانم چه عجب نادانم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم
آتشین آب و گلین رطل کند درمانم
هوش مصنوعی: لبهای آن معشوقه مانند سفال، چهرهاش مانند خاک و جانش سنگین و پرشور است. آتشین و پر حرارت است و وجودش مانند گلی است که میتواند دردهای من را درمان کند.
دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا
گر دهد جام زرم دست بر او افشانم
هوش مصنوعی: من دست کسی را میبوسم که یارم را با مقدار زیادی گل (ناب) نوازش کند؛ اگر او به من جام زر بدهد، من دستم را بر او میافشانم.
منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می
کو برم جام زر ایمه که نه نرگسدانم
هوش مصنوعی: من از گل یک رطل نوشیدنی گلگون میزنم و با جام زرین به سوی عشق میروم، هرچند که نرگسها را نمیشناسم.
رطل دریا صفت آرید که جام زردشت
گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم
هوش مصنوعی: به یاد بیاورید که اگرچه ظرفی بزرگ و گرانبهاتر از دریا را بسازید، اما آن را با یک جام کوچک و ظریف که مانند گوش ماهی است، پر نکنید، چرا که آتش عشق و احساسات من را در آن نمیتوان به نمایش گذاشت.
دوستانم همه انصاف دهند از پی من
که چه انصاف ده و جورکش دورانم
هوش مصنوعی: دوستانم همه بر من قضاوت کنند که چه اندازه من درستکار و چه اندازه ظالم و بیرحم هستم.
گوش ماهی است نه خورد من و نه هم جام است
به گلین رطل دل از بند خرد برهانم
هوش مصنوعی: گوش ماهی مثل آن است که نه میتواند چیزی را بخورد و نه جامی دارد. من میخواهم دل خود را که در بند خرد و عقل است، از این قید آزاد کنم.
من که دریاکش و سرمست چو دریا باشم
گوش ماهی چه کنم؟ جام صدف چه ستانم
هوش مصنوعی: من که در عمق دریا غرق در شادی هستم، چه کار میتوانم با گوش ماهی انجام دهم؟ چه نیازی به جام صدف دارم؟
بوی خاکی که من از رطل گلین میشنوم
بردمد از بن هر موی گل و ریحانم
هوش مصنوعی: من عطری از خاک میشنوم که از گل و ریحان من برمیخیزد و در هر موی من جاری است.
همه ماهی تن و آورده به کف جام صدف
من نهنگم نه حریف صدف ایشانم
هوش مصنوعی: همه موجودات دریا را به جویبار خودم آوردهام، اما من مانند نهنگی هستم که به هیچ کدام از صدفهای آنها نمیخورد.
ساقی است آهوی سیمین و از آن زرین گاو
خون خرگوش کند آبخور مارانم
هوش مصنوعی: ساقی مانند آهویی با رنگ نقرهای است و از شیر گاو زرین، برای من آب مینوشاند که مارها از آن میخورند.
گاو زر ده به کف سامری و در کف من
آب خضری که در او آتش موسی رانم
هوش مصنوعی: گاو طلایی که سامری به دست آورد، در اختیار اوست، اما من در دستانم آب زلالی دارم که میتوانم با آن آتش موسی را خاموش کنم.
جز بدین رطل گلین هیچ عمارت نکنم
چار دیوار گلین را که در او مهمانم
هوش مصنوعی: من فقط برای ساختن مکانی از گل، بدون هیچ چیز دیگری، تلاش میکنم، زیرا در این دیوارهای گلی، مهمان هستم.
آهنین جامم و پر آه و انین دارم جان
نزیم بیدمکی آب که هم حیوانم
هوش مصنوعی: من لباسی از آهن به تن دارم و در درونم پر از sigh و درد است. جانم در تنگناست و نمیتوانم بیدمی نفس بکشم، زیرا که هم به حیوانیت شباهت دارم.
جوهری مغ شده و درج سفالین خم می
وز نگین گهر و رطل گلین میزانم
هوش مصنوعی: معدنی از جواهرات ارزشمند و ظرفی از سفال را به هم میزنم، و در کنار نگینی از گوهر و وزنی از گل، ترازویی از خود میسازم.
سیصد وشصت رگم زنده شود چون بدهد
سیصد و شصت درم سنگ گهر وزانم
هوش مصنوعی: وقتی که سه صد و شصت درهم سنگ جواهر به من بدهد، تمام رگهای بدنم زنده میشوند.
هر که گوهر به دهان داشت جگر تشنه نماند
من که گوهر بخورم تشنه جگر چون مانم
هوش مصنوعی: هر کسی که جواهر و ثروت در اختیار داشته باشد، هرگز از کمبود و نیاز رنج نخواهد برد. اما من که از این ثروت برخوردارم، هنوز هم احساس تشنگی و کمبود میکنم.
ای عجب دل سبک و درد گرانتر شودم
هرچه من رطل گران سنگ سبکتر رانم
هوش مصنوعی: عجبا که هرچه دل من سبکتر میشود، درد و غم بیشتر میشود. هرچه تلاش کنم تا بار سنگین آن را کمتر کنم، سنگینی آن بیشتر احساس میشود.
دوش با رطل گلین و می رنگین گفتم
کز شما گشت غمآباد دل ویرانم
هوش مصنوعی: شب گذشته با مقداری گل و می رنگین صحبت کردم و گفتم که از شما دل تیره و ویرانم.
ای می و رطل ندانم ز کدام آب و گلید
کاتش درد نشاندن به شما نتوانم
هوش مصنوعی: ای می، و ای پیمانهی سنگین، نمیدانم شما از کدام خاک و آب ساخته شدهاید که آتش درد و رنجی که در دلم دارم، نمیتوانم به شما منتقل کنم.
رطل بگریست که من ز آب و گل پرویزم
می بنالید که من خون دل خاقانم
هوش مصنوعی: رطل به حالت غمگینی گفت که من از خاک و گل پرویز (پادشاه) هستم و به خاطر اینکه من از دل خاقان خون میریزم، مینالم.
چون به می خون جهان در گل افسرده خورم
چه عجب گر نتوان یافت به دل شادانم
هوش مصنوعی: وقتی که از شراب زندگی مینوشم و در شرایط ناراحتکنندهای قرار دارم، چه جای تعجب دارد اگر نتوانم دل شاد و خوشحال داشته باشم؟
من که خاقانیم از خون دل تاجوران
میکنم قوت و ندانم چه عجب نادانم
هوش مصنوعی: من که فرمانروای بزرگی هستم، از رنجها و اندوههای خود تاج و تخت میسازم و نمیدانم چه شگفتی وجود دارد که نادانم.