گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۲

این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
«واخجلتا»سُرایان سر ز آسمان برآرد
یارب چه عشق داری کآزرم کس ندارد
آن را که آشنا شد از خانمان برآرد
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
در زلف تو فروشد کار دل جهانی
لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد
ای هجر! مردمی کن، پای از میان برون نه
تا وصل بی‌تکلف دست از میان برآرد
خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را
تا ناگهی نیاید کز تو فغان برآرد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هوش مصنوعی: این عشق سوزان من چنان شد که دودی از جهان برمی‌افرازد و این زلف‌های خوشبو و دلربایت شعله‌ای از وجود من برمی‌افروزد.
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
«واخجلتا»سُرایان سر ز آسمان برآرد
هوش مصنوعی: هر صبحگاه، خورشید از حسادت به خاک پای تو با شرم و افتخار از آسمان طلوع می‌کند.
یارب چه عشق داری کآزرم کس ندارد
آن را که آشنا شد از خانمان برآرد
هوش مصنوعی: ای خدا، چه عشق بی‌نظیری داری که هیچ‌کس توانایی درک آن را ندارد؛ کسی که به این عشق آشنا شود، به راحتی از خانه و کاشانه‌اش جدا می‌شود.
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
هوش مصنوعی: من به سمت لب تو قصد کردم، اما زلف تو به من گفت که از فراق غافل نباش، که این موضوع می‌تواند به کل زندگی‌ات پایان دهد.
در زلف تو فروشد کار دل جهانی
لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد
هوش مصنوعی: دل‌های زیادی به زیبایی‌های زلف تو وابسته‌اند. با یک اشاره‌ای به لب‌های خود، می‌توانی آن‌ها را به مرادشان برسانی.
ای هجر! مردمی کن، پای از میان برون نه
تا وصل بی‌تکلف دست از میان برآرد
هوش مصنوعی: ای جدایی! کمی مهربان باش و از میان کنار برو تا وصل و دیدار، بدون هیچ مشکلی و با آرامش برقرار شود.
خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را
تا ناگهی نیاید کز تو فغان برآرد
هوش مصنوعی: خاقانی می‌گوید که او این سخن را بیان کرد و زبانش را به پایان رساند تا ناگهان ندا و فریادی از دل او بیرون نیاید.

حاشیه ها

1402/09/30 16:11
امیرحسین صباغی

بنظر در مصرع دوم بیت چهارم، خاقانی یکی از اختیارات عروضی را اعمال کرده باشد که دیگر قرن‌هاست در شعر فارسی رایج نیست. منظورم عکس اختیار تسکین در قسمت «که دمار» است. جالب اینکه کمتر کسی امروز به تغییر قوانین عروض فارسی در طی قرون توجه می‌کند و بعضا حتی اساتید بدون توجه به این مساله دست به تصحیح دیوان شعرای قدیم می‌زنند.