غزل شمارهٔ ۱۶۴
آن را که غمگسار تو باشی چه غم خورد
و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد
شادی به روی آنکه به روی تو جام می
از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد
بر درگه تو ناله کسی را رسد که او
چون کوس هرچه زخم بود بر شکم خورد
هرکس که پای داشت به عشق تو هر زمان
از دست روزگار دوال ستم خورد
عشق تو بر سر مه عشاق آب خورد
گر مرد اوست بر سر ابدال هم خورد
زلف تو کافری است که هر دم به تازگی
خون هزار کس خورد آنگه که کم خورد
عالم تو را و گوئی خاقانی آن ماست
او آن حریف نیست کز این گونه دم خورد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن را که غمگسار تو باشی چه غم خورد
و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد
هوش مصنوعی: اگر کسی باشد که تسلیدهنده غمهایت است، دیگر چه دلیلی برای غم خوردن وجود دارد؟ و اگر تو خود زندگی و جان او باشی، پس چرا باید از نبودن و عدم ناراحت شود؟
شادی به روی آنکه به روی تو جام می
از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد
هوش مصنوعی: شادی برای کسی است که به خاطر تو، غم را کنار میگذارد و به یاد غم، نوشیدنی مینوشد.
بر درگه تو ناله کسی را رسد که او
چون کوس هرچه زخم بود بر شکم خورد
هوش مصنوعی: در درگاه تو، صدای ناله کسی به گوش میرسد که مانند کوس، زخمهای زیادی را بر بدنش تحمل کرده است.
هرکس که پای داشت به عشق تو هر زمان
از دست روزگار دوال ستم خورد
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق تو پایبند بود، در هر زمانی از سختیها و ظلمهای زمانه آسیب دید.
عشق تو بر سر مه عشاق آب خورد
گر مرد اوست بر سر ابدال هم خورد
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آبی است که بر سر عاشقان میافتد؛ اگر مردی باشد، بر سر زمینی که امن و آرامش دارد، هم میریزد.
زلف تو کافری است که هر دم به تازگی
خون هزار کس خورد آنگه که کم خورد
هوش مصنوعی: زلف تو مانند کافری است که هر لحظه به تازگی جان هزاران نفر را میگیرد، هرچند که گاهی کمتر از این کار را میکند.
عالم تو را و گوئی خاقانی آن ماست
او آن حریف نیست کز این گونه دم خورد
هوش مصنوعی: تو میگویی که خاقانی عالم است، اما او چنین دوستی نیست که از این نوع حرفها بزند.