گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۲

زهر با یاد تو شکر گردد
شام با روی تو سحر گردد
درد عشق تو بوالعجب دردی است
که چو درمان کنم بتر گردد
نتواند نشاند درد دلم
گر صفاهان به گل‌شکر گردد
می‌کشم رطل عشق تا بغداد
هم کشم گر ز سر بدر گردد
بر تو تا زنده‌ام دگر نکنم
گرچه کار جهان دگر گردد
برنگردم من از تو تا عمر است
آن ندانم که عمر بر گردد
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد
بنده خاقانی از تو سرور گشت
بس نماند که تاجور گردد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهر با یاد تو شکر گردد
شام با روی تو سحر گردد
هوش مصنوعی: هر چیزی که تلخ و ناگوار باشد، با یاد تو به شیرینی و خوشی تبدیل می‌شود و شب با زیبایی تو به بامداد روشن و دل‌انگیز مبدل می‌شود.
درد عشق تو بوالعجب دردی است
که چو درمان کنم بتر گردد
هوش مصنوعی: درد عشق تو دردی عجیبی است که هرگاه سعی می‌کنم آن را درمان کنم، بدتر می‌شود.
نتواند نشاند درد دلم
گر صفاهان به گل‌شکر گردد
هوش مصنوعی: اگرچه اصفهان به زیبایی گل و شیرینی شکری تبدیل شود، اما هیچ چیزی نمی‌تواند درد دل من را تسکین دهد.
می‌کشم رطل عشق تا بغداد
هم کشم گر ز سر بدر گردد
هوش مصنوعی: عشق را با خود به سفر می‌برم و حتی اگر نیاز باشد بار سنگینی را برای رسیدن به بغداد تحمل می‌کنم، تا وقتی که عشق از دل‌ام بیرون نرود.
بر تو تا زنده‌ام دگر نکنم
گرچه کار جهان دگر گردد
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ام، هرگز کاری که می‌خواهی را انجام نخواهم داد، حتی اگر اوضاع دنیا تغییر کند.
برنگردم من از تو تا عمر است
آن ندانم که عمر بر گردد
هوش مصنوعی: من هرگز از تو برنمی‌گردم تا زمانی که زنده‌ام، چون نمی‌دانم عمر چه زمانی به پایان می‌رسد.
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد
هوش مصنوعی: بنده خاقانی مانند خاکی می‌باشد که اگر تو را بپذیرد و به رسمیت بشناسد، به مشهور و نامدار تبدیل خواهد شد.
بنده خاقانی از تو سرور گشت
بس نماند که تاجور گردد
هوش مصنوعی: من، بنده خاقانی، از تو سرور و مالک خود شدم و دیگر چیزی نمانده که تو نیز به مقام پادشاهی برسی.