گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۴

دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد
ماه سی روزه به از چارده شب
که نه سگ نه عسسش نشناسد
مست به عاشق و پوشیده چنانک
کس خمار هوسش نشناسد
دل هم از درد به جانی به از آنک
هر طبیبی مجسش نشناسد
بخ‌بخ آن بختی سرمست که کس
های و هوی جرسش نشناسد
کو سواری که شود کشتهٔ عشق
عقل داغ فرسش نشناسد
عاشق از روی شناسی به بلاست
خرم آن کس که کسش نشناسد
عشق را مرغ هوائی باید
کاین هوا گون قفسش نشناسد
استخوانی طلبد جان همای
که به صحرا مگسش نشناسد
آسمان هرچه بزاید بکشد
زانکه فریاد رسش نشناسد
روستم بین که به خون ریز پسر
کند آهنگ و پسش نشناسد
خوش نفس دارد خاقانی لیک
چرخ، قدر نفسش نشناسد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد
هوش مصنوعی: دوست حقیقی بهتر است که کسی او را نشناسد و تنهایی او را مورد توجه قرار ندهد. همچنین چیزهای باارزش وقتی کمتر شناخته شده‌اند، ارزش بیشتری دارند.
ماه سی روزه به از چارده شب
که نه سگ نه عسسش نشناسد
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که یک ماه کامل با تمام زیبایی‌هایش به مراتب بهتر از شب‌های نیمه است که در آن، هیچ‌کس حتی سگ‌ها و نگهبانان هم از آن خبر ندارند. به زبان ساده‌تر، زیبایی و درخشندگی کامل چیزی، ارزش بیشتری دارد و در موقعیتی که کسی آن را نمی‌بیند، کمتر به چشم می‌آید.
مست به عاشق و پوشیده چنانک
کس خمار هوسش نشناسد
هوش مصنوعی: مست و شاداب به عشق و علاقه‌ای است که کسی متوجه خواسته و آرزوی او نمی‌شود.
دل هم از درد به جانی به از آنک
هر طبیبی مجسش نشناسد
هوش مصنوعی: دل از درد رنج می‌برد، اما دردش به قدری عمیق است که حتی بهترین پزشکان هم نمی‌توانند آن را تشخیص دهند.
بخ‌بخ آن بختی سرمست که کس
های و هوی جرسش نشناسد
هوش مصنوعی: بخت خوشی که هیچ‌کس صدای جرس آن را نشنیده و خبری از آن ندارد.
کو سواری که شود کشتهٔ عشق
عقل داغ فرسش نشناسد
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق قدم می‌گذارد و به خاطر آن جانش را فدای احساسات می‌کند، هرگز نمی‌تواند رنج و درد ناشی از عقل را درک کند.
عاشق از روی شناسی به بلاست
خرم آن کس که کسش نشناسد
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر عشق و احساساتش در معرض درد و رنج است، اما خوشبختی و راحتی نصیب کسی می‌شود که به درد و رنج عشاق آگاه نیست.
عشق را مرغ هوائی باید
کاین هوا گون قفسش نشناسد
هوش مصنوعی: برای احساس عشق، لازم است که مانند پرنده‌ای پرواز کند، به گونه‌ای که این قفس که در آن زندانی است، او را نشناسد و آزادی را تجربه کند.
استخوانی طلبد جان همای
که به صحرا مگسش نشناسد
هوش مصنوعی: روانی دلغشایی کلام می‌گوید، که روح یک پرنده به نام همای، استخوانی را می‌خواهد که در دنیای وسیع و بی‌پایان صحرا، هیچ مگسی آن را نشناسد. یعنی او به دنبال چیزی است که در دنیای بزرگ و آزاد، به طوری ناشناخته بماند و توجه کسی را جلب نکند.
آسمان هرچه بزاید بکشد
زانکه فریاد رسش نشناسد
هوش مصنوعی: هر چیزی که در آسمان به وجود آید، سرانجام نابود خواهد شد، زیرا کسی نیست که در مقام یاری و کمک به آن باشد.
روستم بین که به خون ریز پسر
کند آهنگ و پسش نشناسد
هوش مصنوعی: می‌توانی ببینی که چطور پسر خونریزی می‌کند و در ادامه، هیچ‌کس او را نمی‌شناسد.
خوش نفس دارد خاقانی لیک
چرخ، قدر نفسش نشناسد
هوش مصنوعی: خاقانی دارای نفسی خوش و دلنشین است، اما دنیا و زمانه ارزش او را درک نمی‌کنند.