گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۳

تا مرا عشق یار غار افتاد
پای من در دهان مار افتاد
چکنم چون ز گلستان امید
دیده‌ام را نصیب خار افتاد
کشتی صبر من چو از غرقاب
نتوانست بر کنار افتاد
سود نکند نصیحتم که مرا
این مصیبت هزار بار افتاد
گفتی از صبر ساز دست آویز
که تو را عشق پایدار افتاد
بی‌من است این سخن تو دانی و دل
که تو را با من این قرار افتاد
رفت در شهر، آب خاقانی
کار با لطف کردگار افتاد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا مرا عشق یار غار افتاد
پای من در دهان مار افتاد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق محبوبم به من رسید، به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم و به مانند کسی شدم که در خطر افتاده است.
چکنم چون ز گلستان امید
دیده‌ام را نصیب خار افتاد
هوش مصنوعی: چه کار کنم که به جای زیبایی‌ها و امیدها، به من فقط تلخی و ناامیدی رسیده است؟
کشتی صبر من چو از غرقاب
نتوانست بر کنار افتاد
هوش مصنوعی: کشتی صبر من نتوانست از عمق دریا نجات پیدا کند و به ساحل برسد.
سود نکند نصیحتم که مرا
این مصیبت هزار بار افتاد
هوش مصنوعی: نصیحت من هیچ فایده‌ای ندارد، چون این درد و رنج بارها بر من گذشته است.
گفتی از صبر ساز دست آویز
که تو را عشق پایدار افتاد
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که از صبر کمک بگیر، چرا که عشق واقعی و ماندگار به تو روی آورده است.
بی‌من است این سخن تو دانی و دل
که تو را با من این قرار افتاد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که صحبت‌های تو، بدون من هیچ ارزشی ندارد و همواره دلت به من وابسته است، چون بین ما توافق و عهدی وجود دارد.
رفت در شهر، آب خاقانی
کار با لطف کردگار افتاد
هوش مصنوعی: خاقانی به شهر رفت و در آنجا با کمک و لطف خداوند کارهایش به سامان رسید.