غزل شمارهٔ ۱۵۰
عقل ز دست غمت دست به سر میرود
بر سر کوی تو باد هم به خطر میرود
در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر میرود
از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر میرود
گرچه من اینجا حدیث از سر جان میکنم
نزد تو آنجا سخن از سر و زر میرود
جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک
شعر به وصف توام چون زر تر میرود
نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو
حال چو خاقانیی زیر و زبر میرود
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عقل ز دست غمت دست به سر میرود
بر سر کوی تو باد هم به خطر میرود
هوش مصنوعی: عقل و هوش من تحت تاثیر غم تو از دست میرود و با وجود این، حتی باد هم که از سر کوی تو میگذرد به خطر میافتد.
در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر میرود
هوش مصنوعی: هر جا که درد و دل تو باشد و فتنهای به وجود آید، آرامش و راحتی به سرعت از راه دور میشود.
از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر میرود
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و از عمق جانم به دنبال وصال تو هستم و اگر این معامله به اینجا برسد که بیوصالی به پایان برسد، باز هم راضیام.
گرچه من اینجا حدیث از سر جان میکنم
نزد تو آنجا سخن از سر و زر میرود
هوش مصنوعی: هرچند من در اینجا از دل و احساسات خود صحبت میکنم، اما تو در آنجا به مباحث مادی و دنیوی مشغولی.
جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک
شعر به وصف توام چون زر تر میرود
هوش مصنوعی: جان من از شدت غم و شادی به سیمی بدل شده است، اما شعر من درباره تو مانند طلا به زیبایی میدرخشد.
نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو
حال چو خاقانیی زیر و زبر میرود
هوش مصنوعی: تو از حال و روز کسانی که عاشق تو هستند بیخبری و نمیدانی که حالشان مانند حال خاقانی در دگرگونی و تلاطم است.