گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۷

آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
هستی من آب گشت، آب مرا آب شد
از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد
سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد
سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد
کوره عجب گرم بود سوخته پرتاب شد
دوش گرفتم به گاز نیمهٔ دینار تو
چشم تو با زلف گفت، زلف تو در تاب شد
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد
هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت
باک نکردم که صبح آفت نقاب شد
این چه حدیث است باز من که و عشق تو چه
خاصه وفا در جهان گوهر نایاب شد
چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک
عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
هستی من آب گشت، آب مرا آب شد
هوش مصنوعی: عشق تو در وجودم آتش به پا کرده و صبرم را از بین برده است. حالا وجود من مانند سیمابی بی‌ثبات شده و روح من به شکل آب درآمده است.
از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد
سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد
هوش مصنوعی: از شدت عشق تو، دل و جانم در آتش احساسات فروافتاد و به حالتی سوخته و گلایه‌مند درآمد، مانند فلزی که در آتش ذوب می‌شود و به وضعیتی مثل جیوه، ناپایدار و دگرگون، مبتلا شد.
سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد
کوره عجب گرم بود سوخته پرتاب شد
هوش مصنوعی: عشق تو مرا به شدت سوزاند و جانم را گرفت. آتش عشق، مانند کوره‌ای داغ و شعله‌ور، به شدت می‌سوزاند و من به مانند چیزی که در آتش سوخته شده باشد، به دور پرتاب شدم.
دوش گرفتم به گاز نیمهٔ دینار تو
چشم تو با زلف گفت، زلف تو در تاب شد
هوش مصنوعی: دیشب در حالت خواب و ارامش، نیرویی به من دست داد که به خاطر زیبایی چشمان تو و زلف‌هایت، احساس کردم که زلف‌هایت در حال چرخش و چرخیدن هستند.
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد
هوش مصنوعی: در شب زیبای ماه‌تاب، من به وفاداری و خدمت مشغول شدم، به‌طوریکه در تاریکی شب و نور ماه، به تماشای سفر و درخشش شب‌روها پرداختم.
هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت
باک نکردم که صبح آفت نقاب شد
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به آغوش تو، به لبانت نزدیک شدم و نگران نبودم که صبح زود به من نخواهد رسید.
این چه حدیث است باز من که و عشق تو چه
خاصه وفا در جهان گوهر نایاب شد
هوش مصنوعی: این چه ماجرایی است که من می‌گویم و عشق تو چه ویژگی خاصی دارد که وفا در این دنیا به چیزی کمیاب و با ارزش تبدیل شده است.
چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک
عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد
هوش مصنوعی: در دیوان عشق، حاصل زحمات من چیست جز اینکه عمرم به سرعت گذشت و شانس خوبم به خواب رفته است.
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد
هوش مصنوعی: وجود خاقانی تحت تأثیر عشق است و متأسفانه هر چه شخصی در شب به پرورش عشق پردازد، روزی به دست تقدیر تبدیل به قصاب می‌شود.

حاشیه ها

1400/02/26 17:04
محمد

بیت «شب همه مهتاب و من....» مصرع دوم، در تصحیح سجادی به‌جای «شب»، «سر» هست: « بسکه سر شبروان در سر مهتاب شد»