غزل شمارهٔ ۱۱۹
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین کاری که درجنبید نتوان آرمید
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
اندرین خمخانه صافی از پی دُرد است و ما
دُرد پُر خوردیم اکنون صاف میباید مزید
در خراباتی که صاحبدرد او جانهای ماست
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
هوش مصنوعی: چشم ما بر عشق ثابت مانده و پردهای که مانع ما بود، به کنار زده شد. زمانی که دل از روزنه به درون آمد، دیگر توانستیم پرواز کنیم و آزاد شویم.
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
هوش مصنوعی: هرچند که اگر دل به این راه برود، نمیتوان به عقب برگشت، و حتی اگر کسی بخواهد جان را در خطر بیندازد، دیگر نمیتواند از این مسیر فرار کند.
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
هوش مصنوعی: ای دل، استقامت کن، زیرا معشوق دست به چپاول زده است. ای جسم، تسلیم باش که فرمانروای عشق شمشیر غیرت را برکشیده است.
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین کاری که درجنبید نتوان آرمید
هوش مصنوعی: در شرایطی که ناگهان هیجان و شور زیادی به وجود آمده است، نمیتوان به آرامش نشست و در حالی که کار و فعالیتی در حال انجام است، نمیتوان راحت و بیتحرک ماند.
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
هوش مصنوعی: عشق بر سر روزگار ما کلاهی گذاشت و اکنون بر بلندای امید ما، محبتش را چنان بر تن کرد که گویی از قبا (لباس زیبا) جدا شده است.
اندرین خمخانه صافی از پی دُرد است و ما
دُرد پُر خوردیم اکنون صاف میباید مزید
هوش مصنوعی: در این میخانه، مشروباتی به شدت تصفیهشده و خالص وجود دارد و ما به اندازه کافی از این مشروبات نوشیدهایم؛ حالا باید دوباره به آن بیشتری اضافه کنیم.
در خراباتی که صاحبدرد او جانهای ماست
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
هوش مصنوعی: در میخانهای که صاحب آن کسی است که دردهای ما را میفهمد و به خاطر ما زندگی میکند، ما دیگر وجود نداریم و او نیز غایب شده است.
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
هوش مصنوعی: عشق او به ما تذکری جدی داد، چون میترسیدم از نگاهی که محبوب به شاعری دیگر دارد و نمیتوانم دوباره او را ببینم.