غزل شمارهٔ ۱۱۸
وصل تو به وهم در نمیآید
وصف تو به گفت برنمیآید
شد عمر و عماری وصال تو
از کوی امید در نمیآید
وصل تو به وعده گفت میآیم
آمد اجل، او مگر نمیآید
زان می که تو را نصیب خصمان است
یک جرعه مرا به سر نمیآید
افسون مسیح بر تو میخوانم
افسوس که کارگر نمیآید
خاقانی کی رسد به گرد تو
چون دولت راهبر نمیآید
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وصل تو به وهم در نمیآید
وصف تو به گفت برنمیآید
هوش مصنوعی: اتصال به تو در خیال نمیگنجد و توصیف تو با کلام نمیتواند بیان شود.
شد عمر و عماری وصال تو
از کوی امید در نمیآید
هوش مصنوعی: عمر من سپری شده و امید دیدار تو از راه نمیرسد.
وصل تو به وعده گفت میآیم
آمد اجل، او مگر نمیآید
هوش مصنوعی: انتظار تو به وعدهات گفتی که میآیم، ولی عمرم پایان یافت و او انگار نمیآید.
زان می که تو را نصیب خصمان است
یک جرعه مرا به سر نمیآید
هوش مصنوعی: از نوشیدنیای که به دشمنان تو تعلق دارد، یک قطرهاش هم برای من کافی نیست.
افسون مسیح بر تو میخوانم
افسوس که کارگر نمیآید
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به زیبایی و جذابیت عشق و محبت اشاره میکند و از آنچه که در دل دارد، یاد میکند، اما حسرت میخورد که این احساسات و جاذبهها تأثیری واقعی بر زندگیاش ندارند یا به او کمکی نمیکنند.
خاقانی کی رسد به گرد تو
چون دولت راهبر نمیآید
هوش مصنوعی: خاقانی هرگز به گرد تو نمیرسد، چون موفقیت و سرنوشت او همیشه در دست دیگری است و به سوی او نمیآید.