غزل شمارهٔ ۱۱۰
مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
مایهٔ من کیمیای عشق توست
مایه در وجه زیان نتوان نهاد
دست دست توست و جان ماوای تو
پای صورت در میان نتوان نهاد
بارها گفتی که بوسی بخشمت
تا نبخشی، دل بر آن نتوان نهاد
بر جهان گفتی که دل باید نهاد
بر تو بتوان، بر جهان نتوان نهاد
گر زمانه داد ندهد یا فلک
بر تو جرم این و آن نتوان نهاد
با زمانه پنجه درنتوان فکند
بر فلک هم نردبان نتوان نهاد
تا به کوی توست خاقانی مقیم
رخت او بر آستان نتوان نهاد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو را نمیتوان به دیگران منتقل کرد، مانند اینکه نمیتوان یک جواهر را در خاک دفن کرد.
مایهٔ من کیمیای عشق توست
مایه در وجه زیان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: عشق تو برای من همچون گنجی ارزشمند است و نمیتوان آن را با چیزهای دیگر مقایسه کرد.
دست دست توست و جان ماوای تو
پای صورت در میان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: دست تو در دست ماست و جان ما در آغوش توست، اما نمیتوانیم صورت را در وسط قرار دهیم.
بارها گفتی که بوسی بخشمت
تا نبخشی، دل بر آن نتوان نهاد
هوش مصنوعی: تو بارها گفتهای که اگر بوسهای به من بدهی، من نمیتوانم تو را ببخشم و دل به این موضوع نمیتوان بست.
بر جهان گفتی که دل باید نهاد
بر تو بتوان، بر جهان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: دل را باید به چیزی سپرد که ارزشش را داشته باشد، اما از این دنیا نمیتوان انتظار وفاداری و اعتماد داشت.
گر زمانه داد ندهد یا فلک
بر تو جرم این و آن نتوان نهاد
هوش مصنوعی: اگر روزگار به تو ظلم کند یا سرنوشت نتواند گناه این و آن را بر دوش تو بگذارد، پس نگران نباش.
با زمانه پنجه درنتوان فکند
بر فلک هم نردبان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: نمیتوان با زمانه مبارزه کرد و حتی نمیتوان به آسمان هم نردبانی گذاشت.
تا به کوی توست خاقانی مقیم
رخت او بر آستان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: خاقانی تا زمانی که در کوی تو اقامت دارد، نمیتواند به آستان تو قدم بگذارد.