غزل شمارهٔ ۱۰۳
عشق تو به هر دلی فرو ناید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
در کتم عدم هنوز موقوف است
آن سینه که سوزش تو را شاید
از هجر تو ایمنم چو میدانم
کو دست به خون من نیالاید
با خوی تو صورتم نمیبندد
کز عشق تو جز دریغ برناید
با دستان غم تو میسازم
گر ناز تو زخمه درنیفزاید
آن میکنی از جفا که لاتسل
تا کیست که گوید این نمیشاید
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
گر لطف کنی قرار بازآید
چون طشت میانتهی است خاقانی
زان راحتها که روح را باید
چون زخم رسد به طشت بخروشد
انگشت بر او نهی بیاساید
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق تو به هر دلی فرو ناید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
هوش مصنوعی: عشق تو به دل هر کسی نمیرسد و غم تو بر دوش هیچکس سنگینی نمیکند.
در کتم عدم هنوز موقوف است
آن سینه که سوزش تو را شاید
هوش مصنوعی: در حال حاضر، وجود آن کسی که میتواند به درد و سوزش تو پاسخ دهد، هنوز در مرحله عدم و نبود قرار دارد.
از هجر تو ایمنم چو میدانم
کو دست به خون من نیالاید
هوش مصنوعی: من از دوری تو مطمئن هستم، چرا که میدانم کسی نیست که به خون من دست بزند.
با خوی تو صورتم نمیبندد
کز عشق تو جز دریغ برناید
هوش مصنوعی: با طبیعت تو نمیتوانم چهرهام را بسازم، زیرا از عشق تو جز حسرت برایم به ارمغان نمیآید.
با دستان غم تو میسازم
گر ناز تو زخمه درنیفزاید
هوش مصنوعی: من با دستان غم تو زندگیام را شکل میزنم، به شرطی که زیبایی تو بر درد و رنج من نیفزاید.
آن میکنی از جفا که لاتسل
تا کیست که گوید این نمیشاید
هوش مصنوعی: این کار ناپسند را آنقدر ادامه میدهی که کسی نتواند بگوید این درست نیست و شایسته نمیباشد.
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
گر لطف کنی قرار بازآید
هوش مصنوعی: فکر و یاد تو آرامش من را از بین برده است. اگر لطف و محبت کنی، دوباره آرامش به زندگیام برمیگردد.
چون طشت میانتهی است خاقانی
زان راحتها که روح را باید
هوش مصنوعی: چون ظرفی خالی است، خاقانی به آن آرامشهایی که روح به آن نیاز دارد، فکر میکند.
چون زخم رسد به طشت بخروشد
انگشت بر او نهی بیاساید
هوش مصنوعی: زمانی که زخم به آب میافتد، انگشت به آن فشار میآورد و بر آن قرار نمیگیرد.