گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۰

هر زمانی بر دلم باری رسد
وز جهان بر جانم آزاری رسد
چشم اگر بر گلستانی افکنم
از ره گوشم به دل خاری رسد
نیست امیدم که در راه دلم
شحنهٔ امید را کاری رسد
نیستم ممکن که در باغ جهان
دست من بر شاخ گلناری رسد
آسمان گر فی‌المثل پاره کنند
زان نصیب من کله‌واری رسد
زخم‌ها را گر نجویم مرهمی
آخر افغان کردنم باری رسد
از تو پرسم در چنین غم مرد را
جان رسد بر لب؟ بگو آری رسد
پی گرفتم کاروان صبر را
بو که خاقانی به سرباری رسد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر زمانی بر دلم باری رسد
وز جهان بر جانم آزاری رسد
هوش مصنوعی: هر وقت که دل من تحت فشار قرار می‌گیرد و از زندگی به من آسیب می‌زند، احساس سنگینی و سختی می‌کنم.
چشم اگر بر گلستانی افکنم
از ره گوشم به دل خاری رسد
هوش مصنوعی: وقتی به گلستانی نگاه می‌کنم، از جانب گوشم به دل، اندوهی می‌رسد.
نیست امیدم که در راه دلم
شحنهٔ امید را کاری رسد
هوش مصنوعی: من به آینده‌ای روشن امیدی ندارم، زیرا هیچ‌گونه کمکی در مسیر آرزوهایم نمی‌توانم پیدا کنم.
نیستم ممکن که در باغ جهان
دست من بر شاخ گلناری رسد
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم در باغ زندگی به چیزی که می‌خواهم دست پیدا کنم.
آسمان گر فی‌المثل پاره کنند
زان نصیب من کله‌واری رسد
هوش مصنوعی: اگر آسمان را مثلاً پاره کنند، از آن، قسمت سرم به من می‌رسد.
زخم‌ها را گر نجویم مرهمی
آخر افغان کردنم باری رسد
هوش مصنوعی: اگر نتوانم برای زخم‌هایم درمانی بیابم، به ناچار باید بار دیگر فریاد بزنم.
از تو پرسم در چنین غم مرد را
جان رسد بر لب؟ بگو آری رسد
هوش مصنوعی: می‌پرسم از تو که آیا در این وضعیت طاقت‌سوز، جان یک مرد به لب نمی‌رسد؟ بگو که بله، جانش به لب رسیده است.
پی گرفتم کاروان صبر را
بو که خاقانی به سرباری رسد
هوش مصنوعی: من به دنبال کاروان شکیبایی رفتم تا ببینم خاقانی به کجا می‌رسد.