شمارهٔ ۲۶ - در شکایت از زندان
راحت از راه دل چنان برخاست
که دل اکنون ز بند جان برخاست
نفسی در میان میانجی بود
آن میانجی هم از میان برخاست
سایهای مانده بود هم گم شد
وز همه عالمم نشان برخاست
چار دیوار خانه روزن شد
بام بنشست و آستان برخاست
دل خاکی به دست خون افتاد
اشک خونین دیت ستان برخاست
آب شور از مژه چکید و ببست
زیر پایم نمکستان برخاست
بر دل من کمان کشید فلک
لرز تیرم ز استخوان برخاست
آه من دوش تیر باران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست
غصهای بر سر دلم بنشست
که بدین سر نخواهد آن برخاست
آمد آن مرغ نامه آور دوست
صبحگاهی کز آشیان برخاست
دید کز جای برنخاستمش
طیره بنشست و دل گران برخاست
اژدها بود خفته بر پایم
نتوانستم آن زمان برخاست
پای من زیر کوه آهن بود
کوه بر پای چون توان برخاست
پای خاقانی ار گشادستی
داندی از سر جهان برخاست
مار ضحاک ماند بر پایم
وز مژه گنج شایگان برخاست
سوزش من چو ماهی از تابه
زین دو مار نهنگ سان برخاست
چون تنورم به گاه آه زدن
کاتشین مارم از دهان برخاست
در سیه خانه دل کبودی من
از سپیدی پاسبان برخاست
سگ دیوانه پاسبانم شد
خوابم از چشم سیل ران برخاست
سگ گزیده ز آب ترسد از آن
ترسم از آب دیدگان برخاست
در تموزم ببندد آب سرشک
کز دمم باد مهرگان برخاست
همه شب سرخ روی چون شفقم
کز سرشک آب ناردان برخاست
ساقم آهن بخورد و از کعبم
سیل خونین به ناودان برخاست
بل که آهن ز آه من بگداخت
ز آهن آواز الامان برخاست
تا چو بازم در آهنین خلخال
چو جلاجل ز من فغان برخاست
تن چو تار قز و بریشم وار
ناله زین تار ناتوان برخاست
رنگ رویم فتاد بر دیوار
نام کهگل به زعفران برخاست
خون دل زد به چرخ چندان موج
که گل از راه کهکشان برخاست
بلبلم در مضیق خارستان
که امیدم ز گلستان برخاست
چند نالم که بلبل انصاف
زین مغیلان باستان برخاست
جگر از بس که هم جگر خورد است
معده را ذوق آب و نان برخاست
جان شد اینجا چه خاک بیزد تن
که دکاندار از دکان برخاست
خاک شد هر چه خاک برد به دوش
کابخوردش ز خاکدان برخاست
جامهٔ گازر آب سیل ببرد
شاید ار درزی ار دکان برخاست
چرخ گوئی دکان قصابی است
کز سر تیغ خون فشان برخاست
بره زان سو ترازوی زینسو
چرب و خشکی از این میان برخاست
قسم هر ناکسی سبک فربه
قسم من لاغر و گران برخاست
هر سقط گردنی است پهلوسای
زان ز دل طمع گرد ران برخاست
گر برفت آبروی ترس برفت
گله مرد و غم شبان برخاست
کاروان منقطع شد از در شهر
رصد از راه کاروان برخاست
اشتر اندر وحل به برق بسوخت
باج اشتر ز ترکمان برخاست
نیک عهدی گمان همی بردم
یار، بد عهد شد گمان برخاست
دل خرد مرا غمان بزرگ
از بزرگان خرده دان برخاست
خواری من ز کینه توزی بخت
از عزیزان مهربان برخاست
ای برادر بلای یوسف نیز
از نفاق برادران برخاست
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد به سالیان برخاست
اینت کشتی شکاف طوفانی
که ازین سبز بادبان برخاست
قضیالامر کفت طوفان
به بقای خدایگان برخاست
نیست غم چون به خواستاری من
خسرو صاحب القران برخاست
بعد کشتن قصاص خاقانی
از در شاه شهنشان برخاست
شمارهٔ ۲۵ - در حسب حال و شکایت از استرداد ملکی که بوی داده بودند: شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواستشمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر: قلم بخت من شکسته سر است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
راحت از راه دل چنان برخاست
که دل اکنون ز بند جان برخاست
هوش مصنوعی: به آرامی و به سادگی از مسیر دل بیرون آمد، به طوری که اکنون دل از قید و بند زندگی آزاد شد.
نفسی در میان میانجی بود
آن میانجی هم از میان برخاست
هوش مصنوعی: در دل آدمی گاهی وجود کسی به عنوان واسطه یا میانجی احساس میشود، اما آن میانجی نیز به یکباره ناپدید میشود.
سایهای مانده بود هم گم شد
وز همه عالمم نشان برخاست
هوش مصنوعی: سایهای از من باقی نمانده و اکنون حتی آن هم ناپدید شده است و از وجودم هیچ نشانی در این جهان باقی نمانده است.
چار دیوار خانه روزن شد
بام بنشست و آستان برخاست
هوش مصنوعی: دیوارهای خانه به شکل روزن درآمدند، سقف پایین آمد و آستانه بالا رفت.
دل خاکی به دست خون افتاد
اشک خونین دیت ستان برخاست
هوش مصنوعی: دل خاکی به دست خون افتاد، یعنی دل انسانی که خاکی و ضعیف است تحت تاثیر رنج و درد قرار میگیرد و در نتیجه، اشکهای تلخی به وجود میآید. این اشکها نماد غم و اندوه عمیق دل است.
آب شور از مژه چکید و ببست
زیر پایم نمکستان برخاست
هوش مصنوعی: چشمم از اشک پر شده و بر زمین نمکهایش جمع شده است.
بر دل من کمان کشید فلک
لرز تیرم ز استخوان برخاست
هوش مصنوعی: آسمان به قلب من تیر انداخت و من از درد ناشی از آن احساس لرزش و ناآرامی کردم.
آه من دوش تیر باران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست
هوش مصنوعی: دیروز وقتی که باران آمد، احساس غم و اندوه کردید، گویی ابرها از آسمان اشکی به صورت خون میباریدند.
غصهای بر سر دلم بنشست
که بدین سر نخواهد آن برخاست
هوش مصنوعی: غم و اندوهی بر دل من نشسته است که با هیچ چیزی به راحتی از بین نخواهد رفت.
آمد آن مرغ نامه آور دوست
صبحگاهی کز آشیان برخاست
هوش مصنوعی: در صبح زود، آن پرندهای که پیامآور دوست است، از لانهاش بیرون آمد.
دید کز جای برنخاستمش
طیره بنشست و دل گران برخاست
هوش مصنوعی: او دید که من از جایی بلند نشدم، پس آرامش پیدا کرد و دل سنگینی را احساس کردم.
اژدها بود خفته بر پایم
نتوانستم آن زمان برخاست
هوش مصنوعی: در آن زمان، موجودی قوی و بینظیر بر روی پایم خوابیده بود و نتوانستم از جایم بلند شوم.
پای من زیر کوه آهن بود
کوه بر پای چون توان برخاست
هوش مصنوعی: پای من زیر فشار و سختی بسیار بود، اما با وجود این فشار، چطور میتوانم برخیزم؟
پای خاقانی ار گشادستی
داندی از سر جهان برخاست
هوش مصنوعی: اگر پای خاقانی را باز میکردی، میفهمیدی که از کجا به اوج دنیا رسیده است.
مار ضحاک ماند بر پایم
وز مژه گنج شایگان برخاست
هوش مصنوعی: مار ضحاک که نماد خطر و شر است، بر پای من نشسته و از چشمان گنج شایگان، روشنایی و زیبایی به وجود آمده است.
سوزش من چو ماهی از تابه
زین دو مار نهنگ سان برخاست
هوش مصنوعی: درد و رنج من مانند ماهیای است که از تابه بیرون میپرد و به دو مار بزرگ شباهت دارد که به شکل تهدیدکنندهای در اطراف من حضور دارند.
چون تنورم به گاه آه زدن
کاتشین مارم از دهان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که تنورم داغ میشود و بخار و آتش از آن بیرون میآید، میتوانم صدای آه و ناله خود را به خوبی بیان کنم.
در سیه خانه دل کبودی من
از سپیدی پاسبان برخاست
هوش مصنوعی: در دل تاریک و غمگین من، نشانهای از امید و روشنی به وجود آمد.
سگ دیوانه پاسبانم شد
خوابم از چشم سیل ران برخاست
هوش مصنوعی: سگ دیوانه که به عنوان نگهبان من عمل میکند، باعث شده که خواب از چشمانم برباید و آرامش را از من بگیرد.
سگ گزیده ز آب ترسد از آن
ترسم از آب دیدگان برخاست
هوش مصنوعی: کسی که یک بار از چیزی آسیب دیده، همیشه از آن چیز میترسد. من هم به همین شکل از اشکها و دردهای درونم میترسم.
در تموزم ببندد آب سرشک
کز دمم باد مهرگان برخاست
هوش مصنوعی: در تابستان، اشک چشمم خشک میشود، چرا که از نفس خنک پاییز میوزد.
همه شب سرخ روی چون شفقم
کز سرشک آب ناردان برخاست
هوش مصنوعی: هر شب من مانند شفق، چهرهای سرخ دارم که از اشکهای من مانند آب ناردان به زمین میریزد.
ساقم آهن بخورد و از کعبم
سیل خونین به ناودان برخاست
هوش مصنوعی: مطمئنم که منظور از این بیت بیان احساساتی عمیق و درد است. به نظر میرسد که شاعر از تجربهای تلخ صحبت میکند که ناشی از زخم یا آسیبدیدگی است. این جملات تصوری قوی از فاجعه و تأثیرات آن دارند و نشاندهندهی رنجکشیدن و احساس شکست هستند. به طور کلی، این شعر وضعیت دشوار و غمانگیزی را به تصویر میکشد.
بل که آهن ز آه من بگداخت
ز آهن آواز الامان برخاست
هوش مصنوعی: آه من به قدری شدید است که حتی آهن را نیز ذوب میکند و صدای نالهام به گوش همه میرسد.
تا چو بازم در آهنین خلخال
چو جلاجل ز من فغان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که من مانند پرندهای در قفسی آهنی زندانی بودم، صدای فریاد من به گوش رسید.
تن چو تار قز و بریشم وار
ناله زین تار ناتوان برخاست
هوش مصنوعی: تن مانند توری از قز (ابریشم) است و از این تار ناتوان، نالهای برخاست.
رنگ رویم فتاد بر دیوار
نام کهگل به زعفران برخاست
هوش مصنوعی: رنگ چهرهام روی دیوار نامی افتاد و رنگ کهگل از زعفران بالاتر رفت.
خون دل زد به چرخ چندان موج
که گل از راه کهکشان برخاست
هوش مصنوعی: گریه و اندوه عمیق باعث شد که حتی گلها از دوردستهای کهکشان به راه بیفتند و به واکنش نشان دهند.
بلبلم در مضیق خارستان
که امیدم ز گلستان برخاست
هوش مصنوعی: پرندهام در تنگناهای خاری زندگی میکنم، اما امیدم به زیبایی و گلستانی که میشناسم زنده است.
چند نالم که بلبل انصاف
زین مغیلان باستان برخاست
هوش مصنوعی: چند بار باید شکایت کنم که بلبل، نمایندهی عدالت، از این حوادث قدیمی به وجود آمده است؟
جگر از بس که هم جگر خورد است
معده را ذوق آب و نان برخاست
هوش مصنوعی: بدن به دلیل خوردن جگر بسیار، به شدت خواهان آب و نان شده است.
جان شد اینجا چه خاک بیزد تن
که دکاندار از دکان برخاست
هوش مصنوعی: در اینجا جان به قدری رنج میکشد که حتی صاحب مغازه هم از دکانش بلند میشود و برای کمک میآید.
خاک شد هر چه خاک برد به دوش
کابخوردش ز خاکدان برخاست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به خاک برمیگردد، در نهایت دوباره از خاک شکل میگیرد و زندگی جدیدی آغاز میکند.
جامهٔ گازر آب سیل ببرد
شاید ار درزی ار دکان برخاست
هوش مصنوعی: لباس کارگر ممکن است زیر آب سیلاب برود، اما اگر دوخت آن در یک دکان خوب انجام شده باشد، ممکن است آسیب نبیند.
چرخ گوئی دکان قصابی است
کز سر تیغ خون فشان برخاست
هوش مصنوعی: چرخ زمان مانند دکان قصابی است که از لبهٔ تیز تیغ، خون ریخته میشود.
بره زان سو ترازوی زینسو
چرب و خشکی از این میان برخاست
هوش مصنوعی: یک بره در سمت آن طرف، و ترازویی در این سمت، که چربی و خشکی از وسط آن پیدا شد.
قسم هر ناکسی سبک فربه
قسم من لاغر و گران برخاست
هوش مصنوعی: چهره هر انسان بیارزشی، از سنگینی و بزرگی او یاد میکند، اما من با وجود لاغر بودنم، با جدیت و سنگینی خاصی به پا خواستهام.
هر سقط گردنی است پهلوسای
زان ز دل طمع گرد ران برخاست
هوش مصنوعی: هر طمع و آرزویی که از دل برمیخیزد، به نوعی در زندگی ما میتواند به مشکلات و چالشهایی منجر شود. این آرزوها و خواستهها مثل وزنهای سنگین بر دوش ما میشوند و در نهایت ممکن است ما را به زحمت بیاندازند.
گر برفت آبروی ترس برفت
گله مرد و غم شبان برخاست
هوش مصنوعی: اگر آبروی ترس از بین برود، دیگر دلخوری و ناراحتی مردم نیز از بین میرود و غم و اندوه شبان نیز به وجود خواهد آمد.
کاروان منقطع شد از در شهر
رصد از راه کاروان برخاست
هوش مصنوعی: کاروان از شهر جدا شد و به راه خود ادامه داد.
اشتر اندر وحل به برق بسوخت
باج اشتر ز ترکمان برخاست
هوش مصنوعی: در جایی که شتر در گِل و لجن گیر کرده بود، ناگهان برقی او را سوزاند. به همین خاطر، شتر از نوعی ترکمان بلند شد.
نیک عهدی گمان همی بردم
یار، بد عهد شد گمان برخاست
هوش مصنوعی: من فکر میکردم که معشوق به قول و وعدهاش وفادار است، اما او عهد خود را شکست و این فکر از ذهنم خارج شد.
دل خرد مرا غمان بزرگ
از بزرگان خرده دان برخاست
هوش مصنوعی: دل کوچک من دچار اندوهی بزرگ شده، اندوهی که به خاطر مشکلات و پیامدهای بزرگ از سوی عظیمزادگان بوجود آمده است.
خواری من ز کینه توزی بخت
از عزیزان مهربان برخاست
هوش مصنوعی: ذلت و خاری من ناشی از کینهتوزی بختی است که از محبت عزیزان و مهربانان دور شده است.
ای برادر بلای یوسف نیز
از نفاق برادران برخاست
هوش مصنوعی: ای برادر، مشکلات و مصائبی که برای یوسف پیش آمد، ناشی از نفاق و دورویی برادرانش بود.
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد به سالیان برخاست
هوش مصنوعی: غذای روز من، درد و غمی است که با گذشت سالها همچنان باقی خواهد ماند و از ذهنم بیرون نمیرود.
اینت کشتی شکاف طوفانی
که ازین سبز بادبان برخاست
هوش مصنوعی: این کشتی در دل طوفانی قرار دارد که از این بادبان سبز برمیخیزد.
قضیالامر کفت طوفان
به بقای خدایگان برخاست
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر الهی به قدری قوی است که مانند طوفانی، امر و حکم خداوند را به حیات و ادامه وجود خدایان یا قدرتهای بزرگ میکشاند.
نیست غم چون به خواستاری من
خسرو صاحب القران برخاست
هوش مصنوعی: زمانی که تو را خواستهام، هیچ غمی برایم باقی نمانده است، مثل این است که خسرو، پادشاه بزرگ و صاحب قرآن، از خواب بیدار شده است.
بعد کشتن قصاص خاقانی
از در شاه شهنشان برخاست
هوش مصنوعی: پس از اینکه خاقانی به خاطر کشتن فردی مجازات شد، از درگاه شاه بزرگ و پرآوازه بیرون آمد.
حاشیه ها
1398/02/22 11:04
دکتر امین لو
قضیالامر کفت طوفان
به بقای خدایگان برخاست
در مصرع اول این بیت کلمه "کفت" باید اصلاح شود و صحیح آن "کآفت" است که مخفف که آفت می باشد.
1399/10/03 15:01
میترا شهبازی
جان شد اینجا چه خا بیزد تن
*که آبخوردش ز آب دان برخاست*
این که در دیگر نسخه ها نوشته شده به نظر درست تر و ظریف تره