شمارهٔ ۲۲۱ - در موعظه و حکمت و مرثیهٔ امام ناصر الدین ابراهیم
نثار اشک من هر شب شکر ریزی است پنهانی
که همت را زناشوئی است از زانو و پیشانی
چو همزانو شوم با غم، گریبان را کنم دامن
سر من از سر زانو کند دامن گریبانی
سرم زان جفت زانو شد که از تن حلقهای سازم
در آن حلقه ترازو دار بیاعان روحانی
دلم کعبه است و تن حلقه چگونه حلقهای کانرا
ز بس دندانه گر بینی دهان زمزمش خوانی
سر احرامیان عشق بر زانو به است ایرا
صفا و مروهٔ مردان سر زانوست، گر دانی
تو زین احرام و زین کعبه چه دانی کز برون چشمت
ز کعبه پوششی دیده است و از احرام عریانی
شده است آیینهٔ زانو بنفش از شانهٔ دستم
که دارم چون بنفشه سر به زانوی پشیمانی
ملخ کردار خون آلودم از باران اشک آری
ملخ سر بر سر زانوست خون آلوده بارانی
هوا را دست بربستم، خرد را پای بشکستم
نه صرافم، چه خواهم کرد نقد انسی و جانی
هوا خفته است و بستر کرده از پهلوی نومیدی
خردمست است و بالین دارد از زانوی نادانی
از آن شد پردهٔ چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی
ببین بر روزن چشمم عروس روز نظاره
که بیند بچگان دیده را در رقص مهمانی
بپیچد آه من در بر چو ز آتش چنبری و آنگه
رسنوار آتشین چنبر گره گیرد ز پیچانی
به خون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ
مگر رخ نعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی
شب غمهای من چون شد به صبح شادی آبستن
رود سامان نقب من همه بر گنج سامانی
دل از تعلیم غم پیچد معاذ الله که بگذارم
که غم پیر دبستان است و دل طفل شبستانی
از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ
که دل را نشرهٔ عید است ز آن پیر دبستانی
رقوم اشک اگر بینی به عجم و نقطه بر رویم
رموز غم ز هر حرفی به مد و همزه برخوانی
ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی
مشاع آمد میان عیسی و من گلشن وحدت
به جان آن نیمه بخریدم هم از عیسی به ارزانی
فلک چون آتش دهقان، سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی
مرا شد گلشن عیسی و زین رشک افتاب آنگه
سپر فرمود دیلموار و زوبین کرد ماکانی
مرا آیینهٔ وحدت نماید صورت عنقا
مرا پروانهٔ عزلت دهد ملک سلیمانی
چه جای عزلت و ملک است کانجا ساخت همت خوان
که عنقا مورخوان گشت و سلیمان مرد هم خوانی
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچهٔ زرین
پر طاووس فردوسی کند برخوان مگس رانی
به دست همت از خاطر برانم غم که سلطانان
مگسرانها کنند از پر طاووسان بستانی
نکوئی بر دل است از دهر و بد بر طبع آلوده
طرب بر مردم است از عیدو غم بر گاو قربانی
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افکنده است پالانی
به هفتاد آب و خاک از دل بشویم گرد ظلمت را
که هفتادش حجت بیش است و هر هفتاد ظلمانی
دل اینجا علتی دارد که نضجی نیست دردش را
هنوز آن روزنش بسته است و او بیمار بحرانی
هنوز اسفندیار من نرفت از هفتخوان بیرون
هنوزش در دژ روئین عروسانند زندانی
دلم چون بر نشستن خواست سلطان خرد گفتا
که بر باد هوس منشین که شمع روح بنشانی
ندیدی آفتاب جان در اسطرلاب اندیشه
نخواندی احسن التقویم در تحویل انسانی
نه هرزه است آنچه دیدستی، نه عشوه است آنچه خواندستی
نه مهمل عالم خلقی، نه قاصر علم یزدانی
به دست شرع لبس طبع میدر گر خردمندی
به آب عقل حیض نفس میشوی ار مسلمانی
چو طاووست چه باید لبس اگر باز هواگیری
چو خرگوشت چه باید حیض اگر شیر نیستانی
تو را گفتند ازین بازار مگذر خاک بیزی کن
که اینجا ریزها ریزند صرافان ربانی
مقامت خاک بیزی راست تا زرها به دست آری
تو زر در خاک میبیزی و آخر دست میمانی
چه سود از لوح کو ماند ز نقطه اولین حرفی
که از روی گران باری ز ابجد حرف پایانی
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزهٔ عزلت
کلوخ انداز را از دیده راوق ریز ریحانی
وگر یک ره نماز مرده خواهی کرد بر گیتی
وضو از آب چشمان کن که بس آلوده دامانی
در این علت سرای دهر خرسندی طبیبت بس
چو تسکین سازت او باشد کند درد تو درمانی
به خوان دهر چون دولاب یابی کاسهها شسته
که بر دولاب گردون هست کارش کاسه گردانی
عیار دهر کم ارز است، دیدم ز آتش همت
زرش زیف است و چون آتش به ارزانی است ارزانی
به کشتی ماند این ایام و بادش چرخ سرگردان
به اعمی ماند این کشتی و قائد باد آبانی
فلک هم مرکبی تند است کژ جولان که چون کشتی
عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی
همه دور فلک جور است و تو داغ فلک داری
ز پرگار فلک بیرون توانی رفت؟ نتوانی
فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران
چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی
اگر با بخت نر ماده قرینند آن خدا دوران
تو چون دوران به فردی ساز کاخر فحل دورانی
بهر ناسازیی درساز و دل با ناخوشی خوش کن
که آبت زیر کاه است و کمالت زیر نقصانی
به معلولی تن اندر ده که یاقوت از فروع خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی
چو خورشید و چو ایمان شو که ویرانها کنی روشن
برهنه جامها میبخش اگر خورشید ایمانی
چو درویشی به درویشان نظر به کن که جرم خور
به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی
اگر بر بوی یکرنگی گریزت نیست از یاران
به یار بدقناعت کن که بییاری است بیجانی
نه عیسی داشت از یاران کمینه سوزنی دربر
نه سوزن شبه دجالی است یک چشم سپاهانی
وگر عنقائی از مرغان ز کوه قاف دین مگذر
که چون بیقاف شد عنقا عنا گردد ز نالانی
سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی
چو گیلی گور دین پوش است و زوبین کرده گیلانی
از آن در خرقهٔ آدم خشن خویی که در باطن
مرقعدار ابلیسی، ملمع دار شیطانی
تو را در رنگ آزادان کجا معنی آزادی
که ازرق پوش چون پیکان خشن سیرت چو سوهانی
از آن بر سر زنندت پتک همچون پای پیل ایرا
که سندانی و در تربیع شکل کعبه را مانی
ز جیب موسوی لافی و پس چون امت موسی
نه اهل تسع آیاتی که مرد سبع الوانی
فروکن نطع آزادی، برافکن لام درویشی
که با لام سیهپوشان نماند لاف لامانی
یهود آسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی به دربانی
به سختی جان سگ میدار هان تا چون سبکساران
چو سگ در پیش سگساران به لابه دم نجنبانی
به لمس پیرزن ماند حضور ناکسان کاول
وضو باطل کند و آخر ندارد نار پستانی
چه باشی مشک سقایان گهت دق و گه استسقا
نثار افشان هر خوان و زکوة استان هر خانی
عمارت دوست شد طاووس از آن پای گلین دارد
ولیکن سر بزرگی یافت بوم از بوم ویرانی
شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی
به از یاقوت اطلس پوش داغ بنده فرمانی
نماند آب وفا جائی مگر در جوی درویشان
به آب و دانهٔ ایشان بساز ار مرغ ایشانی
چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری
چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی
بدا سلطانیا کورا بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کورا بود گنج تن آسانی
پس از سی سال روشن گشت بر خاقانی این معنی
که سلطانی است درویشی و درویشی است سلطانی
ز دیوان ازل منشور کاول در میان آمد
امیری جمله را دادند وسلطانی به خاقانی
به خوان معنی آرائی براهیمی پدید آمد
ز پشت آزر صنعت علی نجار شروانی
سخن گفتن به که ختم است میدانی و میپرسی؟
فلک را بین که میگوید به خاقانی به خاقانی
اگر بر احمد مختار کس خواند چنین شعری
ز صدر او ندا آید که قد احسنت حسانی
عراقم جلوه کرد امسال بر لشکرگه سلطان
که بودش ز آفتاب خاطرم لاف خراسانی
چو آواز وفات ناصر الدین در عراق آمد
من و خاک عراق آشفته گشتیم از پریشانی
بنالد جان ابراهیم و گرید دیدهٔ کعبه
بر ابراهیم ربانی و کعبهٔ صدق را بانی
مر او بود هم نوح و هم ابراهیم و دیگر کس
همه کنعان نا اهلند یا نمرود کنعانی
خلافتدار احمد بودو هم احمد ندا کردش
که فاروق فریقینی و ذو النورین فرقانی
هوا چون خاک پای و آز خوک پایگاهت شد
خراج از دهر ذمی روی رومی خوی بستانی
دل از هش رفت چون موسی و تن پیچید چون ثعبان
که مرد آن موسوی دستی که کلکش کرد ثعبانی
ز قطران شب و کافور روزم حاصل این آمد
که از نم دیده کافوری است وز غم جامه قطرانی
اگر کافور با قطران ره زادن فرو بندد
مرا کافور و قطران زاد درد و داغ پنهانی
دلم مرگ پسر عم سوخت و در جانم زد آن آتش
که هیمهش عرق شریان گشت و دودش روح حیوانی
سخن در ماتم است اکنون که من چون مریم از اول
در گفتن فرو بستم به مرگ عیسی ثانی
علی را گو که غوغای حوادث کشت عثمان را
علیوار از جهان بگسل که ماتم دار عثمانی
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی
به یکدم بازرست از چرخ و ننگ سعد و نحس او
که این تثلیث برجیس است و آن تربیع کیوانی
شمارهٔ ۲۲۰ - امام مطلق نجم المله والدین ابوالفضایل احمد سیمگر در مدح خاقانی گفته بود: گرچه کان خرد مرا دانیشمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان: بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نثار اشک من هر شب شکر ریزی است پنهانی
که همت را زناشوئی است از زانو و پیشانی
هوش مصنوعی: اشکهایی که هر شب میریزم، به طور پنهانی، نشاندهندهی شکرگزاری من است. این اشکها به خاطر تلاش و کوشش من است که به نوعی با خودم به نوعی پیوند دارد، به زانو و پیشانیام اشاره دارد.
چو همزانو شوم با غم، گریبان را کنم دامن
سر من از سر زانو کند دامن گریبانی
هوش مصنوعی: وقتی در کنار غم نشستم، گریبانم را میگیرم و دامنم را تا سر زانو بالا میزنم تا سرم را از این حالت رها کنم.
سرم زان جفت زانو شد که از تن حلقهای سازم
در آن حلقه ترازو دار بیاعان روحانی
هوش مصنوعی: سرم به حالت نشسته زانو زده است تا از بدنم حلقهای بسازم که در آن، تو را به عنوان کسی که ترازوی روحانی است، قرار دهم.
دلم کعبه است و تن حلقه چگونه حلقهای کانرا
ز بس دندانه گر بینی دهان زمزمش خوانی
هوش مصنوعی: دل من میتواند به کعبهای مقدس تشبیه شود، اما بدن من مانند حلقهای است که به شدت دندانهدار است. اگر به این حلقه نگاه کنی، میتوانی صدای جویبار زلال زمزم را بشنوی.
سر احرامیان عشق بر زانو به است ایرا
صفا و مروهٔ مردان سر زانوست، گر دانی
هوش مصنوعی: عاشقان و معشوقان در حالتی عاطفی و معنوی، به راحتی و با خضوع در برابر عشق نشستهاند. در این حالت، صفا و مروه، که نماد زحمات و تلاشها هستند، برای مردان عشق، به نوعی در کنار زانو به تصویر کشیده شدهاند. اگر دلیل این امر را درک کنی، میتوانی به عمق این وضعیت پی ببری.
تو زین احرام و زین کعبه چه دانی کز برون چشمت
ز کعبه پوششی دیده است و از احرام عریانی
هوش مصنوعی: تو از کعبه و لباس احرام چه میدانی که چشم تو به خاطر حجاب کعبه، چیزی جز پوشش نمیبیند و از احرام فقط برهنگی را درک کرده است؟
شده است آیینهٔ زانو بنفش از شانهٔ دستم
که دارم چون بنفشه سر به زانوی پشیمانی
هوش مصنوعی: در آینهٔ زانوی من، رنگ بنفش نمایان شده است که این حال و روز من، به خاطر احساس پشیمانیام است. من مانند گل بنفشهای هستم که به زانوی خود تکیه کردهام و در اندیشهٔ پشیمانی دست و پا میزنم.
ملخ کردار خون آلودم از باران اشک آری
ملخ سر بر سر زانوست خون آلوده بارانی
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی از درد و رنج و عواطف انسانی میپردازد. شاعر از حالت نا امیدی و غمگینی خود سخن میگوید که مانند ملخی در حال خودآزاری و غوطهوری در اشک است. او احساس میکند که زخمها و دردهایش مانند بارانی خون آلود بر او نازل شده و او را به زانو درآورده است. این تصویرسازی عمق احساسات ناتوانی و داشتههای از دست رفته را به خوبی به نمایش میگذارد.
هوا را دست بربستم، خرد را پای بشکستم
نه صرافم، چه خواهم کرد نقد انسی و جانی
هوش مصنوعی: من در دنیای بیرونی و مادی گرفتار شدهام و فکری برای حل مشکلاتم ندارم. در این وضعیت، نه فروشندهای هستم که بخواهم چیزی را معامله کنم و نه میدانم چگونه از عشق و زندگیام بهرهبرداری کنم.
هوا خفته است و بستر کرده از پهلوی نومیدی
خردمست است و بالین دارد از زانوی نادانی
هوش مصنوعی: هوا ساکت و آرام است و به نظر میرسد که نومیدی در دل آن خوابیده است. در این فضا، خرد، که نماد عقل و دانش است، در حال استراحت است و زیر سرش چیزی به نام نادانی قرار دارد.
از آن شد پردهٔ چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر اندوه و غم به حالتی پریشان و خونین درآمده است، زیرا غم به طور پنهانی با زیباییها و بازیگوشیهای زندگی در هم آمیخته شده است.
ببین بر روزن چشمم عروس روز نظاره
که بیند بچگان دیده را در رقص مهمانی
هوش مصنوعی: نگاهی به رنگ و زیبایی روز که به چشمانم میآید، مانند عروسی است که بچهها را در حال رقص و شادی مهمانی میبیند.
بپیچد آه من در بر چو ز آتش چنبری و آنگه
رسنوار آتشین چنبر گره گیرد ز پیچانی
هوش مصنوعی: آه من مانند آتش در دور و بر میپیچد و سپس مانند تکهای چنبر آتشین، گره میخورد و تنیده میشود.
به خون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ
مگر رخ نعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی
هوش مصنوعی: این بیت به تصویرگری از احساسات عمیق و درد درونی میپردازد. شاعر اشکهایش را به خون تشبیه کرده و نشان میدهد که این احساسات ساده و بیآلایش هستند. همچنین اشاره به خاکی دارد که بر اثر این درد و اندوه آلوده شده است. در انتها، با تشبیه رخ خود به نعل پیکان، کنایهای از تیرگی و زخم ناشی از این درد و اشکها دارد که به زیبایی لعل پیکان میماند. در کل، این تصویر احساساتی عمیق از غم و اندوه را به نمایش میگذارد.
شب غمهای من چون شد به صبح شادی آبستن
رود سامان نقب من همه بر گنج سامانی
هوش مصنوعی: شبهایی که پر از غم بودند، به صبحی خوشحال تبدیل شدند که مانند آبی است که بیوقفه در حال جریان است و به من کمک میکند تا به آرامش و سامان برسم.
دل از تعلیم غم پیچد معاذ الله که بگذارم
که غم پیر دبستان است و دل طفل شبستانی
هوش مصنوعی: دل از یادگیری غم به شدت عذاب میکشد، نَخواهم اجازه دهم که غم، باری بر دوش من باشد، چرا که غم متعلق به دوران مدرسه است و دل من هنوز کودکانه و شاداب است.
از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ
که دل را نشرهٔ عید است ز آن پیر دبستانی
هوش مصنوعی: چهرهام به خاطر اشکها قرمز و زرد شده، مانند لوحی که بچهها بر آن مینویسند. زیرا دل من از شادی عید روشن است، همانطور که دل یک معلم قدیمی در روزهای جشن.
رقوم اشک اگر بینی به عجم و نقطه بر رویم
رموز غم ز هر حرفی به مد و همزه برخوانی
هوش مصنوعی: اگر اشکهایم را ببینی، متوجه خواهی شد که آنها به زبان عجم (فارسی) و با نشانههای مشخص نوشته شدهاند. غمهایم را از هر حرف میتوانی بفهمی، اگر به طرز صحیح و با دقت آنها را بخوانی.
ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی
هوش مصنوعی: من حرص و طمع را با چشمانم بستستم و آز و تمنا را با دندانهایم شکستم. مثل میم که در خط نویسنده وجود دارد و مانند سین که در حرف دیوانی نوشته شده است.
مشاع آمد میان عیسی و من گلشن وحدت
به جان آن نیمه بخریدم هم از عیسی به ارزانی
هوش مصنوعی: بیانگر این است که میان من و عیسی، موضوعی مشترک وجود دارد که به نوعی به گلستان وحدت اشاره دارد. من بخشی از روح خود را با عشق به عیسی و به قیمت کم خریدهام. در واقع، این جمله نشاندهندهی تلاش برای رسیدن به همبستگی و اتصال عمیق روحی است.
فلک چون آتش دهقان، سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی
هوش مصنوعی: آسمان همچون آتش در دستان کشاورز، در حال کینتوزی و دشمنی بر من است، در حالی که بر زمین مسیحی سلطه دارد و من به کار کشاورزی مشغولم.
مرا شد گلشن عیسی و زین رشک افتاب آنگه
سپر فرمود دیلموار و زوبین کرد ماکانی
هوش مصنوعی: من به لطف زیبایی عیسی، به باغی پر از گل تبدیل شدم و از حسادت آفتاب، خود را به شکل سپری درآوردم و مانند نیزهای آماده دفاع از جایگاهام شدم.
مرا آیینهٔ وحدت نماید صورت عنقا
مرا پروانهٔ عزلت دهد ملک سلیمانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من در آینهٔ یکتایی، چهرهٔ پرندهای افسانهای را میبینم و در عین حال، از دنیای دور افتادهای همانند پروانهٔ زیبا، احساس انزوا و خلوت دارم که شایستهٔ سلطنت سلیمان است.
چه جای عزلت و ملک است کانجا ساخت همت خوان
که عنقا مورخوان گشت و سلیمان مرد هم خوانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که جای دوری برای نشستن و انزوا وجود ندارد، زیرا اراده و تلاش انسان میتواند به اوج قلههای قدرت و موفقیت برسد. در این مکان، اگرچه چیزهای شگفتانگیز مانند پرندهای افسانهای وجود داشته باشد و سلیمان، شاه بزرگ، نیز در کنار دیگران باشد، همگی از تلاش و کوشش به ثمر رسیدهاند.
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچهٔ زرین
پر طاووس فردوسی کند برخوان مگس رانی
هوش مصنوعی: اگر مانند عیسی از خورشید سفرهای زرین بسازم، آیا به خاطر این زیبایی، مگسها میتوانند به آن نزدیک شوند و مزاحمت ایجاد کنند؟
به دست همت از خاطر برانم غم که سلطانان
مگسرانها کنند از پر طاووسان بستانی
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش خود، غم و اندوه را از ذهنم دور میکنم، زیرا افرادی که در جایگاههای بالا قرار دارند، به دستاوردهای بزرگ و زیبا توجه میکنند و به کارهای ناچیز نمیپردازند.
نکوئی بر دل است از دهر و بد بر طبع آلوده
طرب بر مردم است از عیدو غم بر گاو قربانی
هوش مصنوعی: نیکی و خوبی در دل انسان وجود دارد و دنیای بیرون گاهی بر آن تأثیر میگذارد. شادی و خوشحالی مخصوص مردم است، در حالی که غم و ناراحتی میتواند به دیگر موجودات مانند گاو قربانی نیز سرایت کند.
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افکنده است پالانی
هوش مصنوعی: دلم در جستوجوی محلی است، اما افرادی که از سفر بازگشتهاند، به خاطر راه دشوار و صعبالعبور آن، نمیتوانند به آنجا برسند. این مسیر پر از سنگلاخ و موانع است که مانع پیشروی میشود.
به هفتاد آب و خاک از دل بشویم گرد ظلمت را
که هفتادش حجت بیش است و هر هفتاد ظلمانی
هوش مصنوعی: من از دل خود هر گونه تیرگی و ظلمت را به اندازهای که لازم است پاک میکنم، زیرا دلیل و حجت کافی برای انجام این کار دارم و بر هر تاریکی و سختی غلبه خواهم کرد.
دل اینجا علتی دارد که نضجی نیست دردش را
هنوز آن روزنش بسته است و او بیمار بحرانی
هوش مصنوعی: دل در اینجا به دلیلی دارد که هنوز به وضوح احساساتش را بیان نکرده است. درد او هنوز حس نشده و دلش همچنان در ناراحتی است. او مانند فردی است که در شرایط سخت و بحرانی قرار دارد.
هنوز اسفندیار من نرفت از هفتخوان بیرون
هنوزش در دژ روئین عروسانند زندانی
هوش مصنوعی: اسفندیار هنوز نتوانسته از هفتخوان خطرناک عبور کند و در دژ مستحکم، عروسها در بند او هستند.
دلم چون بر نشستن خواست سلطان خرد گفتا
که بر باد هوس منشین که شمع روح بنشانی
هوش مصنوعی: دل من وقتی خواست به آرامش بنشیند، عقل گفت که در اینجا به خاطر هوسها آرام نگیری، چون ممکن است جانت را مانند شمع خاموش کند.
ندیدی آفتاب جان در اسطرلاب اندیشه
نخواندی احسن التقویم در تحویل انسانی
هوش مصنوعی: آیا نگریستهای که چطور نور حقیقت در ابزار تفکر تابیده؟ آیا ندیدی که بهترین شکل انسانیت در تحول و دگرگونی چیست؟
نه هرزه است آنچه دیدستی، نه عشوه است آنچه خواندستی
نه مهمل عالم خلقی، نه قاصر علم یزدانی
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که مشاهده کردی یا شنیدی، بیهوده و بیمعنا نیستند. آنچه در جهان وجود دارد و علم الهی به آن اشاره دارد، همواره عمیق و ارزشمند است.
به دست شرع لبس طبع میدر گر خردمندی
به آب عقل حیض نفس میشوی ار مسلمانی
هوش مصنوعی: اگر به دستور دین لباس خود را به درستی بپوشی و با خردمندی، با آب عقل غبار نفس را بشویی، به راستی که تو مسلمان هستی.
چو طاووست چه باید لبس اگر باز هواگیری
چو خرگوشت چه باید حیض اگر شیر نیستانی
هوش مصنوعی: اگر مانند طاووس زیبا هستی، چرا باید لباس بپوشی؟ و اگر در دل مانند خرگوش هستی، چرا باید از عادتهای زندگی دور شوی؟
تو را گفتند ازین بازار مگذر خاک بیزی کن
که اینجا ریزها ریزند صرافان ربانی
هوش مصنوعی: در اینجا به تو میگویند که از این بازار عبور نکن و بهتر است به جای آن، خاکی را جمعآوری کنی زیرا در این مکان، دلالان神ابند، به طور پنهانی و زیرکانه به کار و تجارت خود مشغولاند.
مقامت خاک بیزی راست تا زرها به دست آری
تو زر در خاک میبیزی و آخر دست میمانی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و دستیابی به طلا و ثروت، باید تلاش و کوشش کنی. اما اگر این تلاشها را به درستی انجام ندهی و فقط به شکل ظاهری و بدون عمق به کارها بپردازی، در نهایت از خواستههایت باز میمانی و به نتیجه دلخواه نمیرسی.
چه سود از لوح کو ماند ز نقطه اولین حرفی
که از روی گران باری ز ابجد حرف پایانی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که هیچ فایدهای از لوحی که فقط نشاندهندهٔ نقطهٔ آغازین است وجود ندارد. این معنایش این است که در تمام نوشتهها و حرفها، آنچه که ارزش دارد، پیام یا محتوای اصلی است و نه صرفاً شکل ظاهری یا آغاز و پایان آن. در واقع، اگر تنها به ظاهر و آغاز توجه کنیم، بسیاری از ارزشها و معانی عمیق از دست خواهند رفت.
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزهٔ عزلت
کلوخ انداز را از دیده راوق ریز ریحانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از لذتهای روزمره دور شوی، مانند کسی که در تنهاییاش زندگی میکند، باید نگاهی به زیباییها و لطافتهای طبیعت بیندازی.
وگر یک ره نماز مرده خواهی کرد بر گیتی
وضو از آب چشمان کن که بس آلوده دامانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی برای مردهای نماز بخوانی، روزی را که در دنیا هستی، با وضو از آب چشمهایت درست کن، زیرا دلت بسیار درگیر و آلوده است.
در این علت سرای دهر خرسندی طبیبت بس
چو تسکین سازت او باشد کند درد تو درمانی
هوش مصنوعی: در دنیا با تمام چالشها و مشکلاتش، خوشنودی و آرامش تو بسیار اهمیت دارد. پزشکی که تو را درمان میکند، میتواند آرامش و تسکین را برایت به ارمغان بیاورد و دردهایت را برطرف کند.
به خوان دهر چون دولاب یابی کاسهها شسته
که بر دولاب گردون هست کارش کاسه گردانی
هوش مصنوعی: زندگی مانند گردش یک چرخ است و وقتی به سفر روزگار میروی، متوجه میشوی که مانند کاسههایی که در این چرخ در حال چرخش هستند، سرنوشت هر کس به چرخش و چالاکی زندگی وابسته است. در واقع، هر کاسهای که شسته میشود، به نوعی به کارکرد و گردش زندگی اشاره دارد.
عیار دهر کم ارز است، دیدم ز آتش همت
زرش زیف است و چون آتش به ارزانی است ارزانی
هوش مصنوعی: زمانه ارزش کمی دارد، من دیدم که همت و تلاش انسان به اندازه طلا باارزش نیست و همچنان که آتش ارزان است، ارزشهای دیگر هم معمولاً بیاهمیت و ارزان به نظر میرسند.
به کشتی ماند این ایام و بادش چرخ سرگردان
به اعمی ماند این کشتی و قائد باد آبانی
هوش مصنوعی: این روزها مانند یک کشتی هستند که در دریا به حرکت درآمده و تحت تأثیر بادهای نامنظم و سرگردان قرار دارند. در این حال، کشتی به نظر میرسد که از کنترل خارج شده و به حال خود رها شده است.
فلک هم مرکبی تند است کژ جولان که چون کشتی
عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی
هوش مصنوعی: جهان مانند اسبی تند و سرکش است که وقتی در میدان مسابقه قرار میگیرد، به سرعت میتازد. مانند کشتیای که سکانش را بر روی آبهای باریک و تنگی میچرخاند، در این جهان هم باید هوشیار و با مهارت عمل کنیم.
همه دور فلک جور است و تو داغ فلک داری
ز پرگار فلک بیرون توانی رفت؟ نتوانی
هوش مصنوعی: همهچیز در دنیا بهگونهای تنظیم شده است و تو بار سنگینی از مشکلات و دردها را تحمل میکنی. آیا میتوانی از این چرخش و روزگار دشوار بیرون بیایی؟ نه، نمیتوانی.
فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران
چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی
هوش مصنوعی: سرنوشت برای نیکوکاران، گاهی به طرز عجیبی بدی را به ارمغان میآورد و آنها مانند کسی که در مستی و سردرگمی است، بار دشواری را بر دوش میکشند.
اگر با بخت نر ماده قرینند آن خدا دوران
تو چون دوران به فردی ساز کاخر فحل دورانی
هوش مصنوعی: اگر شانس در کنار تو باشد، آن خداوند همه چیز را برای تو به خوبی میچرخاند، زیرا در نهایت، قدرت و سرنوشت بر تو تأثیر خواهد گذاشت.
بهر ناسازیی درساز و دل با ناخوشی خوش کن
که آبت زیر کاه است و کمالت زیر نقصانی
هوش مصنوعی: برای مقابله با ناهنجاریها و مشکلات زندگی سعی کن که با دل خوش و رویکردی مثبت برخورد کنی، زیرا شرایطی که در آن هستی، هنوز کامل نیست و نواقصی هم در آن وجود دارد.
به معلولی تن اندر ده که یاقوت از فروع خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی
هوش مصنوعی: به یک نتیجه یا پدیدهای توجه کن که رنگینکمانی از زیباییها دارد، زیرا مانند یاقوت که در ابتدا از یک میوه ساده به شکل خاصی تبدیل میشود، میتواند به اوج کمال برسد.
چو خورشید و چو ایمان شو که ویرانها کنی روشن
برهنه جامها میبخش اگر خورشید ایمانی
هوش مصنوعی: مثل خورشید و با قدرت ایمان باش، تا ویرانیها را روشن کنی و اگر ایمانت همچون خورشید باشد، میتوانی به دیگران زندگی ببخشی.
چو درویشی به درویشان نظر به کن که جرم خور
به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی
هوش مصنوعی: به مردان زاهد و بینیاز نگاه کن، زیرا مانند زنی که در روزهای سرد زمستان از سادگی و عجز خود شرم دارد، زندگی آنها نیز پر از قناعت و فقر است.
اگر بر بوی یکرنگی گریزت نیست از یاران
به یار بدقناعت کن که بییاری است بیجانی
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی از دوستان و یاران خود فاصله بگیری و به یک رنگ و یک دل نباشی، پس بهتر است به دوست و یاری که کمقناعت است، راضی باشی؛ زیرا بدون یاری و همراهمندی، انسان بیجانی است.
نه عیسی داشت از یاران کمینه سوزنی دربر
نه سوزن شبه دجالی است یک چشم سپاهانی
هوش مصنوعی: نه عیسی یاران کمتعداد را داشت که حتی به اندازه یک سوزن به او نزدیک باشند، و نه سوزن چیزی شبیه به دجال است که تنها یک چشم دارد و سپاهیان را فریب میدهد.
وگر عنقائی از مرغان ز کوه قاف دین مگذر
که چون بیقاف شد عنقا عنا گردد ز نالانی
هوش مصنوعی: اگر پرندهای به نام عنقا از کوه قاف بگذرد، از دین دور نشوید؛ زیرا وقتی عنقا از این مکان فاصله بگیرد، به دلیل نالهها و غمها دچار مشکل خواهد شد.
سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی
چو گیلی گور دین پوش است و زوبین کرده گیلانی
هوش مصنوعی: سلاح تو برای دین بهتر از آن است که زنبور به دنبال عسل برود. چون زنبورها در جستجوی شهد، به زمین بلوچستان میروند و مانند زنبور، تو نیز با دقت و تلاش برای دین باید فعالیت کنی.
از آن در خرقهٔ آدم خشن خویی که در باطن
مرقعدار ابلیسی، ملمع دار شیطانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در لباس و ظاهر خشنی که آدم دارد، در باطن او نوعی نیرنگ و وسوسه وجود دارد که نشاندهندهی ویژگیهای شیطانی است. به عبارت دیگر، ظاهر زشت و طرز رفتار آدم، در دل، به یک نوع خدعه و فریب منتهی میشود که نشانههایی از شیطان را در خود دارد.
تو را در رنگ آزادان کجا معنی آزادی
که ازرق پوش چون پیکان خشن سیرت چو سوهانی
هوش مصنوعی: تو را در رنگ و لباسی که به آزادی میزند، نمیتوان معنی واقعی آزادی را پیدا کرد؛ چرا که مانند یک تیر با سر تیز و صفتی خشن، ساده و ناقص به نظر میآیی.
از آن بر سر زنندت پتک همچون پای پیل ایرا
که سندانی و در تربیع شکل کعبه را مانی
هوش مصنوعی: اگر بر سرت پتکی بزنند مانند پای فیل، ایرا، که به شکل کعبه تنظیم شدهای و در وسط قرار داری.
ز جیب موسوی لافی و پس چون امت موسی
نه اهل تسع آیاتی که مرد سبع الوانی
هوش مصنوعی: از جیب موسوی، سخنانی پر از غرور و فخر به گوش میرسد، اما در واقعیت، همانند قوم موسی، شایستگیهای واقعی را ندارند. آنها اهل تفکر و درک عمیق آیات الهی نیستند و مانند مرد رنگینکمانیاند که شاید ظاهر زیبایی دارد، اما در درونش هیچ چیز مستحکمی وجود ندارد.
فروکن نطع آزادی، برافکن لام درویشی
که با لام سیهپوشان نماند لاف لامانی
هوش مصنوعی: در این بیت به اهمیت و ارزش آزادی اشاره شده است. فردی که در جستوجوی آزادی است، باید تلاش کند و از محدودیتها دوری کند. همچنین به دقت بیان میشود که در زندگی درویشان و افرادی که از قید و بندهای ظاهری آزاد هستند، نباید به نادرستی صحبت کنند و به خود مبالغه نمایند. در واقع، تاکید بر صداقت و راستی در زندگی آزادانه است.
یهود آسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی به دربانی
هوش مصنوعی: یهودیان با سرسختی و تظاهر به دینداری، مسلمانان را در موقعیتهای مختلف تحت فشار قرار میدهند، اگر دین آنها را از نزدیک ببینی، متوجه میشوی که در واقع در برابر بیگانگان قرار دارند.
به سختی جان سگ میدار هان تا چون سبکساران
چو سگ در پیش سگساران به لابه دم نجنبانی
هوش مصنوعی: به زحمت جان خود را حفظ کن تا مانند پرندگان سبکپر، به آسانی و بیدغدغه در مقابل سگها قرار نگیری و دم نزنم.
به لمس پیرزن ماند حضور ناکسان کاول
وضو باطل کند و آخر ندارد نار پستانی
هوش مصنوعی: حضور افراد نادان به اندازهای تأثیر دارد که مثل لمس یک پیرزن میتواند روح انسان را تحتالشعاع قرار دهد. این تأثیر منفی تا جایی ادامه دارد که مانند وضو باطل میشود و بجای نیکی، تنها عواقب منفی به همراه خواهد داشت.
چه باشی مشک سقایان گهت دق و گه استسقا
نثار افشان هر خوان و زکوة استان هر خانی
هوش مصنوعی: هرکجا که باشی، برخی اوقات نوید بخش و برخی اوقات نیازمند به آب و برکت هستی. تو همچون مشک ساقیها میدرخشی و همواره بر سفرهها و در زکاتها نثار میشوی.
عمارت دوست شد طاووس از آن پای گلین دارد
ولیکن سر بزرگی یافت بوم از بوم ویرانی
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که زیبایی و شکوه دوست، مانند طاووسی است که روی پای گلی ایستاده است. اما در عین حال، بنا بر وضعیت خود، نوعی تواضع و بزرگمنشی دارد که مانند بوم (پرندهای که بر بلندی مینشیند) از ویرانهها و خرابیها به عرش میرسد. این تصویر به نوعی از هماهنگی و تقابل زیبایی و سادگی اشاره دارد.
شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی
به از یاقوت اطلس پوش داغ بنده فرمانی
هوش مصنوعی: شبی که با تاریکی خود برآمد، نام آزادی با ارزشتر از یاقوتی است که بر لباس گرانبهای فرمانروایان قرار دارد.
نماند آب وفا جائی مگر در جوی درویشان
به آب و دانهٔ ایشان بساز ار مرغ ایشانی
هوش مصنوعی: هیچ آب وفایی باقی نمیماند مگر در جوی فقیران. اگر تو از مرغهای آنها هستی، باید با آب و دانهی آنها کنار بیایی.
چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری
چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی
هوش مصنوعی: درویشان به خاطر زندگی ساده و بینیازی، از مشکلات و فشارها آزادند، در حالی که پادشاهان به وسایل و امکانات برای نگهداری سلطنتشان نیازمندند.
بدا سلطانیا کورا بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کورا بود گنج تن آسانی
هوش مصنوعی: بدبختی و رنج دل، درد و آشفتگی مخصوص کسانی است که به قدرت و سلطنت دل بستهاند. اما خوشا به حال درویشانی که در سادگی و بینیازی خود، آرامش و گنج واقعی را پیدا کردهاند.
پس از سی سال روشن گشت بر خاقانی این معنی
که سلطانی است درویشی و درویشی است سلطانی
هوش مصنوعی: بعد از سی سال، خاقانی به این حقیقت پی برد که درویشها هم میتوانند سلطنت داشته باشند و سلطنت واقعی درون درویش و انسانهای سادهدل است.
ز دیوان ازل منشور کاول در میان آمد
امیری جمله را دادند وسلطانی به خاقانی
هوش مصنوعی: از آغاز نظم و آفرینش، سند و مدرکی به دست آمد که در آن، فرمانروایی به یک شخص داده شد و سلطنت به خاقانی واگذار شد.
به خوان معنی آرائی براهیمی پدید آمد
ز پشت آزر صنعت علی نجار شروانی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تأثیر هنر و خلاقیت افراد اشاره دارد. او میگوید که با الهام از تفکر و تلاش افراد، آثار زیبایی خلق میشود. اشاره به دو شخصیت، یکی براهیم که عهدهدار هنر است و دیگری علی نجار شروانی که به نوعی مهارت و دقت در کارش معروف است، نشاندهنده این است که هنر و صنعت از نسلهای گذشته به ما رسیده و همواره در حال تکامل است.
سخن گفتن به که ختم است میدانی و میپرسی؟
فلک را بین که میگوید به خاقانی به خاقانی
هوش مصنوعی: سخن گفتن به پایان کجا میرسد را میدانی و در جستجوی جواب هستی؟ نگاهی به آسمان کن که چگونه از خاقانی به خاقانی سخن میگوید.
اگر بر احمد مختار کس خواند چنین شعری
ز صدر او ندا آید که قد احسنت حسانی
هوش مصنوعی: اگر کسی برای احمد مختار شعری بگوید، از دل او صدایی برمیخیزد که میگوید: "حسانی، خوب گفتی!"
عراقم جلوه کرد امسال بر لشکرگه سلطان
که بودش ز آفتاب خاطرم لاف خراسانی
هوش مصنوعی: امسال، سرزمین عراق زیبایی خاصی به خود گرفته و در میدان جنگی که سلطان در آن حضور دارد، خودنمایی میکند. من هم به خاطر افتخار خراسان، از زیبایی و نور خورشید آنجا به خود میبالم و احساس غرور میکنم.
چو آواز وفات ناصر الدین در عراق آمد
من و خاک عراق آشفته گشتیم از پریشانی
هوش مصنوعی: وقتی که خبر مرگ ناصرالدین در عراق منتشر شد، من و زمین عراق از دلواپسی و پریشانی دچار آشفتگی شدیم.
بنالد جان ابراهیم و گرید دیدهٔ کعبه
بر ابراهیم ربانی و کعبهٔ صدق را بانی
هوش مصنوعی: روح ابراهیم ناله میزند و چشمان کعبه به خاطر ابراهیم خموش میگردد. او که ربانی است، بنیانگذار کعبهای است که نمودار صدق و راستین بودن است.
مر او بود هم نوح و هم ابراهیم و دیگر کس
همه کنعان نا اهلند یا نمرود کنعانی
هوش مصنوعی: این فرد همزمان ویژگیهای نوح و ابراهیم را دارد و کسان دیگری که هستند، همه مثل کنعان ناپختهاند یا به نوعی مثل نمرود هستند.
خلافتدار احمد بودو هم احمد ندا کردش
که فاروق فریقینی و ذو النورین فرقانی
هوش مصنوعی: احمد جانشینی را برگزید و او هم صدایش کرد و گفت: شما دو نفر از فرقان هستید.
هوا چون خاک پای و آز خوک پایگاهت شد
خراج از دهر ذمی روی رومی خوی بستانی
هوش مصنوعی: هوا به اندازهی خاک پا و وضعیت تو مانند خوکی است که در پستی و بلندیها زندگی میکند. از زمانه، به تو مالی میرسد که شبیه به زیباییهای رومیان است، اما به خود پنداری و زراعتی دست یافتهای که نوعی فضای بهتری برای تو فراهم کرده است.
دل از هش رفت چون موسی و تن پیچید چون ثعبان
که مرد آن موسوی دستی که کلکش کرد ثعبانی
هوش مصنوعی: دل به شوق و شوری شبیه موسی، به سوی آرامش میشتابد و جسم مانند مار در حال طغیانی پیچ و تاب میخورد. کسی که شبیه موسی است و از غوغا و تنشها رهایی یافته، در واقع به دست قدرتی چون قدرت مار، به رفتار و حرکت درآمده است.
ز قطران شب و کافور روزم حاصل این آمد
که از نم دیده کافوری است وز غم جامه قطرانی
هوش مصنوعی: در شبهایی تاریک و دلتنگ، با احساساتی مثل اندوه و غم، روزها را هم با بوی خوش و تازگی مروارید و امید میگذرانم. این ترکیب احساسات نشاندهنده حالتی متناقض است که از شور و شوق و در عین حال غم و اندوه نشأت میگیرد.
اگر کافور با قطران ره زادن فرو بندد
مرا کافور و قطران زاد درد و داغ پنهانی
هوش مصنوعی: اگر کافور و قطران در کنار هم بر من تاثیر بگذارند، این باعث میشود که درد و رنجی ناپیدا در دل من بوجود بیاید.
دلم مرگ پسر عم سوخت و در جانم زد آن آتش
که هیمهش عرق شریان گشت و دودش روح حیوانی
هوش مصنوعی: دلم به خاطر مرگ پسر عموی من خیلی ناراحت است و در وجودم احساسی از آتش به وجود آمده که منشا آن عرق و رنج و دردهایی است که در وجودم حس میکنم و این احساس، روح و جانم را تحت تأثیر قرار داده است.
سخن در ماتم است اکنون که من چون مریم از اول
در گفتن فرو بستم به مرگ عیسی ثانی
هوش مصنوعی: اکنون در حالی که در سوگ هستم، به مانند مریم که از ابتدا در گفتن و بیان خود خاموش بود، من نیز در مرگ عیسی دوم سکوت کردهام.
علی را گو که غوغای حوادث کشت عثمان را
علیوار از جهان بگسل که ماتم دار عثمانی
هوش مصنوعی: به علی بگو که هیاهوی حوادث و وقایع، همانند آنچه بر سر عثمان آمد، دنیا را از هم بگسلد و غم و اندوه عثمانی را از دلها بزداید.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی
هوش مصنوعی: وحید ادریس دانشمندی بود و لقمان هم شخصیتی حکیم و معتبر در دنیا. اما وقتی مرگ فرا رسید، این دانش و حکمت برای ادریس و لقمان چه فایدهای داشت؟
به یکدم بازرست از چرخ و ننگ سعد و نحس او
که این تثلیث برجیس است و آن تربیع کیوانی
هوش مصنوعی: در یک لحظه میتوان از چرخ زمان فرار کرد و از عیبها و خوبیهای زندگی رهایی یافت. این سیاق به شکلهای مختلفی خود را نشان میدهد و به نوعی به ترکیب دو جنبه زندگی اشاره دارد.
حاشیه ها
1387/09/09 13:12
راجع به بیت 19 اینجا را ببینید:
پیوند به وبگاه بیرونی
1393/02/28 21:04
ترکی
مقصود از میم دبیر یا کاتب نیز در اصطلاح خوشنویسان قدیم "میم مطموس" یعنی چشم بسته و کور در خط رقاع است که می تواند یادآور نقطه و صفر باشد. این مفهوم در "میم مطوق" که نسخه بدل دیگر بیت است ، شاید قوی تر به نظر برسد ، چرا که "طوق" با صفر بی مناسبت نیست.
1399/05/01 20:08
محمدحسین
در مصراع دوم از بیت29 "حجت" نادرست و "حُجُب" صحیح است.