شمارهٔ ۲۱۹ - در مرثیهٔ وحید الدین شروانی
جان سگ دارم به سختی ورنه سگجان بودمی
از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمی
ورنه جانم آهنین بودی به آه آتشین
دیده چون پالونهٔ آهن فرو پالودمی
آه جان فرسا اگر در سینه نشکستی مرا
اینکه جان فرسودم از آه، آسمان فرسودمی
غرقهام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه
خود سیه پوشم که دیدی؟ گرنه خون آلودمی
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من بر او بخشودمی
یوسفانم بستهٔ چاه زمیناند ار نه من
چشمههای خون ز رگهای زمین بگشودمی
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی
کاشکی خاقانی آسایش گرفتی ز اشک خون
تا زجان کم کردمی در اشک خون افزودمی
روی من کاهی است خاکین کاش از خون گل شدی
تا به خون دل سر خاک وحید اندودمی
آن زمان کو جان همی داد ار من آنجا بودمی
جان ستانش را به صور آه جان بربودمی
پای در گل چون گل پای آب غم پذرفتمی
خاک بر سر ، بر سر خاک اشک خون پالودمی
گر فدای او برفتم من، چرا جانم نرفت
تا اگر زان بر زیان بودم ازین برسودمی
دیده را از سیل خون افکنده می در ناخنه
بس به ناخن رخ چو زر ناخنی بخشودمی
مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی
دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی
اول از خوناب دل رنگین ازارش بستمی
بعد از آن از زعفران رخ حنوطش سودمی
گر رسیدی دست، غسلش ز آب حیوان دادمی
بل که چون اسکندرش تابوت زر فرمودمی
آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد
من به زاری بر سر تابوت او بنمودمی
یا چو شیرین کو به زهر تلخ بر تابوت شاه
جان شیرین داد، من جان دادمی و آسودمی
هر شبی بر خاکش از خون دانهٔ دل کشتمی
هر سحر خون سیاوشان ازو بدرودمی
واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی
من غلامی داغ بر رخ بودمش عنبر به نام
ور به معنی بودمی عنبر حنوطش بودمی
چون بدین زودی کفن میبافت او را دست چرخ
کاشکی در بافتن، من تار او را پودمی
گیرم آن فرزانه مرد، آخر خیالش هم نمرد
هم خیالش دیدمی در خواب اگر بغنودمی
نینی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس
گر به عالم داد بودی من به خون ماخوذمی
شد ز من بدرود گر بختیم بودی پیش از آنک
او ز من بدرود رفتی من ز جان بدرودمی
گر دلم دادی که شروان بیجمالش دیدمی
راه صد فرسنگ را زین سر بسر پیمودمی
جانم ار در نیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی
گفتی ای باز سپید از دود دل چون میرهی
کاش ار باز سپیدم بیسیاهی دودمی
شمارهٔ ۲۱۸ - در حکمت و قناعت و عزلت: چو گل بیش ندهم سران را صداعیشمارهٔ ۲۲۰ - امام مطلق نجم المله والدین ابوالفضایل احمد سیمگر در مدح خاقانی گفته بود: گرچه کان خرد مرا دانی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان سگ دارم به سختی ورنه سگجان بودمی
از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمی
هوش مصنوعی: من به اندازه یک سگ ارزش دارم، چون در این سختیهای زندگی تحمل نمیکنم و اگر مثل سگ ناله نمیکردم، نمیتوانستم این درد را تحمل کنم.
ورنه جانم آهنین بودی به آه آتشین
دیده چون پالونهٔ آهن فرو پالودمی
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، جانم همچون آهنی محکم میبود و با نگاهی پر از آه و سوز، همچون زغال آهن را دَم به دَم پاک میکردم.
آه جان فرسا اگر در سینه نشکستی مرا
اینکه جان فرسودم از آه، آسمان فرسودمی
هوش مصنوعی: اگر آن آه جانسوز در دل تو نتوانست مرا شکست، باید بدانی که من از این آه زندگیام را از دست دادهام و به همین خاطر آسمان نیز از درد من رنج کشیده است.
غرقهام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه
خود سیه پوشم که دیدی؟ گرنه خون آلودمی
هوش مصنوعی: من در خون غرق هستم و وقتی خونم خشک شود، رنگ آن سیاه و تاریک میشود. آیا دیدی که من در این حالت چه شکلی هستم؟ در غیر این صورت، من در واقع خونین و آلوده به خون هستم.
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من بر او بخشودمی
هوش مصنوعی: غم مانند کوهی سنگین بر جان من نشسته و آسمان هم به من رحم نخواهد کرد. اگر این غم بر روی کوه قرار داشت، من آن را میبخشیدم.
یوسفانم بستهٔ چاه زمیناند ار نه من
چشمههای خون ز رگهای زمین بگشودمی
هوش مصنوعی: من یوسفانی هستم که در چاههای زمین گرفتار شدهاند، و اگر نه، میتوانستم چشمههای خون را از رگهای زمین جاری کنم.
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی
هوش مصنوعی: گوش من باید به گونهای باشد که مانند سیماب پر از دیدن و شنیدن باشد تا نتواند خبر درد فراق عزیزان را بشنود.
کاشکی خاقانی آسایش گرفتی ز اشک خون
تا زجان کم کردمی در اشک خون افزودمی
هوش مصنوعی: ای کاش خاقانی در دلش آرامش پیدا میکرد و از اشکهای خونینش کمی از درد جانش میکاست. اما به جای آن، این اشکها را بیشتر میکرد.
روی من کاهی است خاکین کاش از خون گل شدی
تا به خون دل سر خاک وحید اندودمی
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر آرزو میکند که اگر غم و درد به سراغش بیاید، ای کاش این غم به جای خاک بر روی او، از خون گل به وجود میآمد. او به نحوی به یاد یکی از دوستانش به نام وحید میافتد و از احساسش نسبت به او و زندگی که دارد، سخن میگوید.
آن زمان کو جان همی داد ار من آنجا بودمی
جان ستانش را به صور آه جان بربودمی
هوش مصنوعی: در آن زمانی که جان میداد، اگر من در آنجا بودم، میتوانستم جان ستان را به شکل آه و نالهام بربایم.
پای در گل چون گل پای آب غم پذرفتمی
خاک بر سر ، بر سر خاک اشک خون پالودمی
هوش مصنوعی: در گل ایستادهام، مانند گلی که در آب غم غوطهور است. برای غمهایم، خاک را بر سر میریزم و بر روی خاک، اشک و خونم را میغسلانم.
گر فدای او برفتم من، چرا جانم نرفت
تا اگر زان بر زیان بودم ازین برسودمی
هوش مصنوعی: اگر من جانم را برای او فدای کردم، پس چرا جانم نرفت؟ چرا که اگر از این کار ضرر میدیدم، از آن طرف نیز سود میبردم.
دیده را از سیل خون افکنده می در ناخنه
بس به ناخن رخ چو زر ناخنی بخشودمی
هوش مصنوعی: من از شدت گریه چشمانم همچون سیلاب خون پر شده است و با دیدن زیبایی چهرهات، که مثل طلا میدرخشد، به یاد میآورم که چه دوست داشتم ابهت و درخشندگی تو را.
مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی
دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی
هوش مصنوعی: اگر بر خاک نشسته بودم و میگریستم، خودم را در آن حال رها میکردم و با کلمات ستایشآمیز به یاد او میپرداختم.
اول از خوناب دل رنگین ازارش بستمی
بعد از آن از زعفران رخ حنوطش سودمی
هوش مصنوعی: ابتدا از دل زخمی و پر درد، رنگی زیبا به او دادم، و سپس از زعفران برای تزیین چهرهاش بهره گرفتم.
گر رسیدی دست، غسلش ز آب حیوان دادمی
بل که چون اسکندرش تابوت زر فرمودمی
هوش مصنوعی: اگر به او میرسیدم، غسلش را با آب حیات انجام میدادم، چون اسکندر که تابوتش را از طلا سفارش داده بود.
آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد
من به زاری بر سر تابوت او بنمودمی
هوش مصنوعی: من آن طور که مادر بر سر تابوت اسکندر ناله و زاری نکرد، من هم بر سر تابوت او به گریه و زاری پرداختم.
یا چو شیرین کو به زهر تلخ بر تابوت شاه
جان شیرین داد، من جان دادمی و آسودمی
هوش مصنوعی: شاید مانند شیرین که جانش را به خاطر عشق و دشمنی به تلخی تقدیم کرد، من نیز جانم را فدای عشق کردهام و در آرامش هستم.
هر شبی بر خاکش از خون دانهٔ دل کشتمی
هر سحر خون سیاوشان ازو بدرودمی
هوش مصنوعی: هر شب بر خاکش اشک و خون دلم را نثار میکردم و هر صبح با یاد سیاوشان، از آنجا خداحافظی میکردم.
واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی
هوش مصنوعی: آخرین دیدار او با من بود و جانم فدای آن لحظه شد. اگر در هنگام وداعش جانم را از دست میدادم، باز هم از این موضوع راضی و خشنود بودم.
من غلامی داغ بر رخ بودمش عنبر به نام
ور به معنی بودمی عنبر حنوطش بودمی
هوش مصنوعی: من جوانی بودم با چهرهای سرخ و زیبا، مانند عطر خوشبو که به نام و معانی خوب معروف است. اگر عطر زلف و مویش را نیز در نظر بگیریم، بوی آن برای من بسیار دلپذیر و خاص بود.
چون بدین زودی کفن میبافت او را دست چرخ
کاشکی در بافتن، من تار او را پودمی
هوش مصنوعی: چرا که خیلی زود او را به خاک سپردهاند، ای کاش من در بافتن او، تار و پودش میشدم.
گیرم آن فرزانه مرد، آخر خیالش هم نمرد
هم خیالش دیدمی در خواب اگر بغنودمی
هوش مصنوعی: فرض کنیم آن فرد حکیم و دانا مرده باشد، اما خیال او نیز از بین نرفته و حتی اگر در خواب هم او را ببینم، حالم بهتر نمیشود.
نینی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس
گر به عالم داد بودی من به خون ماخوذمی
هوش مصنوعی: این شاعر به شدت تحت تأثیر احساس جدایی از یک فرد دانا و برجسته است و این جدایی او را به شدت آزار میدهد. او این احساس را به گونهای بیان میکند که اگر در دنیا به او اجازه داده میشد، او به خاطر این جدایی تمام وجودش را قربانی میکرد.
شد ز من بدرود گر بختیم بودی پیش از آنک
او ز من بدرود رفتی من ز جان بدرودمی
هوش مصنوعی: اگر بخت و اقبال من بهتر بود و پیش از آنکه او از من خداحافظی کند، من نیز از جان خود خداحافظی میکردم.
گر دلم دادی که شروان بیجمالش دیدمی
راه صد فرسنگ را زین سر بسر پیمودمی
هوش مصنوعی: اگر تو زیباییهای شروان را به من هدیه میدادی، حتی اگر فاصلهام تا آنجا صد فرسنگ بود، من آن را در یک لحظه طی میکردم.
جانم ار در نیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی
هوش مصنوعی: اگر تو در حال و هوای داغ فراقش نیستی، لااقل از درد و رنج یتیمانی که به خاطر او غم میخورند، چیزی بزدایم و تسکینی برایشان باشم.
گفتی ای باز سپید از دود دل چون میرهی
کاش ار باز سپیدم بیسیاهی دودمی
هوش مصنوعی: ای پرندهی سپید، وقتی از غم دل پرواز میکنی، ای کاش که من هم مانند تو سپید و بدون سیاهی درد و اندوه بودم.
حاشیه ها
1400/10/30 23:12
دکتر امین لو
در مصرع اول بیت ۱۳ « افکنده می» درست نیست و «افکندمی» صحیح است. در مصرع دوم هم «بخشودمی» باید به «بشخودمی» اصلاح شود. شخودن به معنی خراش دادن است.
دیده را از سیل خون افکندمی در ناخنه / بس به ناخن رخ چو زرّ ناخنی بشخودمی
خاقانی در مرثیه ممدوح خود می گوید: در مرگ او آن قدر اشک مانند سیل از چشمانم جاری شد که دچار بیماری ناخنه شد و در سوک او با ناخن صورت زردم را خراشیدم.( رخ چون زر یعنی صورت زرد رنگ؛ شخودن یعنی خراشیدن)