گنجور

شمارهٔ ۲۱۵ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان‌شاه اخستان

پیش که صبح بر درد شقهٔ چتر عنبری
خیز مگر به برق می برقع صبح بر دری
پیش که غمزه زن شود چشم ستارهٔ سحر
بر صدف فلک رسان خندهٔ جام گوهری
برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد
این خشن هزار میخ از سر چرخ چنبری
ساخت فرو کند ز اسب، آینه بندد آسمان
صبح قبا زره زند، ابر کند زره‌گری
زآنکه برهنگی بود زیور تیغ صبح فش
صبح برهنه می‌کند بر تن چرخ زیوری
گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی
گه چو حلی دلبران مرغ کند نواگری
چون به صبوح بلبله قهقهه کرد و خنده‌نی
خنده کند نه قهقهه، صبح چو نوگل طری
روز به روزت از فلک نزل دو صبح می‌رسد
صبح سه گردد ار به کف جام صبوحی آوری
نوبر صبح یک دم است، اینت شگرف اگر دهی
داد دمی که می‌دهد صبح‌دمت به نوبری
فرض صبوح عید را کز تو به خواب فوت شد
صدره اگر قضا کنی تا ز صبوح نشمری
نیست ز نامده خبر وز دم رفته حاصلی
حاصل وقت را نگر تا دم رفته ننگری
عمر پلی است رخنه‌سر، حادثه سیل پل شکن
کوش که نارسیده سیل، از پل رخنه بگذری
آنکه غم جهان خورد، کی ز حیات برخورد
پس تو غم جهان مخور، تا ز حیات برخوری
آهوکا! سگ توام می خور و گرگ مست شو
خواب پلنگ نه ز سر گرچه پلنگ گوهری
برگ می صبوح کن، سرکه فروختن که چه
گرچه ز خواب جسته‌ای خوش ترش و گران سری
خواب تو می‌نشاندم بر سر آتش هوس
کان همه مشک بر سرت وین همه مغز را تری
شو به گلاب اشک من خواب جهان ز عبهرت
تا به دو لاله درکشی جام گلاب عبهری
هم به گلاب لعل بر، درد سرم که از فلک
با همه درد دل مرا درد سری است بر سری
برق تویی و بید من، سوختهٔ توام کنون
سوخته بید خواه اگر رواق عید پروری
رقص کنان نگر خره لعل غبب چو روی تو
طوق کشان سرودمش چون خطت از معنبری
بر غبب و دم خزه خیز و رکاب باده ده
چون دمش از مطوقی چون غببش ز احمری
منتظری که از فلک خوانچهٔ زر برآیدت
خوانچه کن و چمانه‌کش خوانچهٔ زر چه می‌بری
جز جگری نخورده‌ای بر سر خوانچهٔ زر برآیدت
عمر تو می‌خورد تو هم در غم خوانچهٔ زری
کردهٔ چرخ جو به جو دیده و آزموده‌ای
کرده به جور جو جوت هم به جوال او دری
در ده از آن چکیده خون ز آبلهٔ تن رزان
کبلهٔ رخ فلک، برد عروس خاوری
از پس زر اختران کامده بر محک شب
رفت سیاهی از محک، ماند سپید پیکری
تیره شد آب اختران ز آتش روز و می‌کند
بر درجات خط جام آب چو آتش اختری
چرخ کبود جامه بین ریخته اشک‌ها ز رخ
تا تو ز جرعه بر زمین جامهٔ عید گستری
آن می و جام بین بهم گوئی دست شعبده
کرده ز سیم ده دهی صرهٔ زر شش سری
در کف ساقی از قدح حقهٔ لعل آتشی
در گلوی قدح ز کف رشتهٔ عقد عنبری
ساقی بزم چون پری جام به کف چو آینه
او نرمد ز جام اگر ز آینه می‌رمد پری
در کف آهوان بزم آب رز است و گاو زر
آتش موسوی است آن در بر گاو سامری
از قطرات جرعه‌ها ژالهٔ زرد ریخته
یافته چون رخ فلک پشت زمین مجدری
دختر آفتاب ده در تتق سپهر گون
گشته به زهرهٔ فلک حامله هم به دختری
کرده به جلوه کردنش باد مسیح مریمی
کرده به نقش بستنش نار خلیل آزری
مطرب سحرپیشه بین در صور هر آلتی
آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری
بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهان
از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری
نای عروسی از حبش ده ختنش به پیش و پس
تاج نهاده بر سرش از نی قند عسکری
چنگ برهنه فرق را پای پلاس پوش بین
خشک رگی کشیده خون ناله کنان ز لاغری
دست رباب و سر یکی بسته به ده رسن گلو
زیر خزینهٔ شکم کاسهٔ سر ز مضطری
چنبر دف شکارگه ز آهو و گور و یوز و سگ
لیک به هیچ وقت ازو هیچ شکار نشکری
روز رسید و محرمان عید کنند زین سبب
روز چو محرمان زند لاف سپید چادری
در عرفات بختیان بادیه کرده پی‌سپر
ما و تو بسپریم هم بادیهٔ قلندری
در عرفات عاشقان بختی بی‌خبر توئی
کز همه بارکش‌تری وز همه بی‌خبرتری
دی به نماز دیگری موقف اگر تمام شد
چون تو صبوح کرده‌ای مرد نماز دیگری
ور سوی مشعر الحرام آمده‌اند محرمان
محرم می شویم ما میکده کرده مشعری
ور به منی خورد زمین خون حلال جانوران
ما بخوریم خون رز تا نرسد به جانوری
هر که کبوتری کشد هم به ثواب در رسد
خیز و ببر گلوی دل، کو کندت کبوتری
سنگ فشان کنند خلق از پی دین به جمره در
ما همه جان فشان کنیم از پی خم به می خوری
ور به طواف کعبه‌اند از سر پای سر زنان
ما و تو و طواق دیر از سر دل، نه سرسری
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری
کوی مغان و ما و تو هر سر سنگ کعبه‌ای
پای تو کرده زمزمی، دست تو کرده ساغری
طاعت ماست با گنه کز پی نام درخورد
روی سپید جامه را داغ سیاه گازری
کعبه به زاهدان رسد، دیر به ما سبو کشان
بخشش اصل دان همه، ما و تو از میان بری
زهد شما و فسق ما چون همه حکم داور است
داورتان خدای بس، اینهمه چیست داوری
گر حج و عمره کرده‌اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره می‌کنیم از در خسرو سری
خاطر خاقانی از آن کعبه شناس شد که او
در حرم خدایگان کرده به جان مجاوری

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیش که صبح بر درد شقهٔ چتر عنبری
خیز مگر به برق می برقع صبح بر دری
هوش مصنوعی: قبل از اینکه صبح به همراه بوی خوش چتر عطرین برآید، شاید به خاطر درخشش صبحگاهی، بر دری بیفتم.
پیش که غمزه زن شود چشم ستارهٔ سحر
بر صدف فلک رسان خندهٔ جام گوهری
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان زیبا و فریبنده به زیبایی می‌نگرند، ستاره‌های صبح روی آسمان به ظاهر درخشان و با شکوه خودشان، مانند دانه‌های گرانبها با لبخندی دلنشین نمایان می‌شوند.
برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد
این خشن هزار میخ از سر چرخ چنبری
هوش مصنوعی: غم و اندوه را از دل خود بیرون کن، چرا که صبح زود، هزار مشکل و درد را از آسمان برخواهد داشت.
ساخت فرو کند ز اسب، آینه بندد آسمان
صبح قبا زره زند، ابر کند زره‌گری
هوش مصنوعی: سرویس به اسب می‌خواباند و آسمان را مانند صبح زود می‌پوشاند. ابر مانند زره‌پوشی از زره خود استفاده می‌کند و به زمین می‌آید.
زآنکه برهنگی بود زیور تیغ صبح فش
صبح برهنه می‌کند بر تن چرخ زیوری
هوش مصنوعی: صبح که فرا می‌رسد، با روشنایی‌اش، لباس برهنگی و زیبایی را بر تن آسمان می‌پوشاند؛ به‌گونه‌ای که مانند زیوری می‌درخشد.
گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی
گه چو حلی دلبران مرغ کند نواگری
هوش مصنوعی: گاه پیش می‌آید که حال عاشقان مانند صبح پرنور و شاداب می‌شود، و گاهی نیز مانند زینت‌بخشی دلبرها، دل انسان به سرود و نوا درمی‌آید.
چون به صبوح بلبله قهقهه کرد و خنده‌نی
خنده کند نه قهقهه، صبح چو نوگل طری
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا می‌رسد، بلبل با صدای شاد و خنده‌دار خود به شادی و نشاط می‌پردازد و صبح مانند گلی تازه و زیبا می‌تابد.
روز به روزت از فلک نزل دو صبح می‌رسد
صبح سه گردد ار به کف جام صبوحی آوری
هوش مصنوعی: هر روز بر شما از آسمان صبح‌های نوین نازل می‌شود، به شرطی که اگر جام شرابی به دست آورید، روز شما به صبحی سرشار از شادی و خوشی بدل می‌شود.
نوبر صبح یک دم است، اینت شگرف اگر دهی
داد دمی که می‌دهد صبح‌دمت به نوبری
هوش مصنوعی: صبح نو و تازه فقط یک لحظه است و اگر بتوانی از این لحظه استفاده کنی، این فرصت بی‌نظیر خود را به تو می‌دهد تا از تازگی صبح بهره‌مند شوی.
فرض صبوح عید را کز تو به خواب فوت شد
صدره اگر قضا کنی تا ز صبوح نشمری
هوش مصنوعی: تصور کن که روز عید صبح با تو گذشت و من در خواب آن را از دست دادم. اگر قضا و قدر اجازه دهد، تا زمانی که دوباره از خواب بیدار شوم، برایم زمان بشمار.
نیست ز نامده خبر وز دم رفته حاصلی
حاصل وقت را نگر تا دم رفته ننگری
هوش مصنوعی: از آمدن کسی خبری نیست و از رفتن کسی هم بهره‌ای به دست نمی‌آید. زمان را تو بسنج، تا زمانی که رفته، آن را غنیمت شمار.
عمر پلی است رخنه‌سر، حادثه سیل پل شکن
کوش که نارسیده سیل، از پل رخنه بگذری
هوش مصنوعی: زندگی مانند پلی است که در آن مشکلات و چالش‌ها به مانند سیل در حال آمدن‌اند. باید تلاش کنی که از این پل عبور کنی قبل از آنکه مشکلات به تو برسند و به جریان زندگی‌ات آسیب بزنند.
آنکه غم جهان خورد، کی ز حیات برخورد
پس تو غم جهان مخور، تا ز حیات برخوری
هوش مصنوعی: کسی که به فکر مشکلات و دردسرهای زندگی است، نمی‌تواند از زندگی لذت ببرد. پس تو نیز به دغدغه‌های دنیا فکر نکن تا بتوانی از زندگی خوش بگذرانی.
آهوکا! سگ توام می خور و گرگ مست شو
خواب پلنگ نه ز سر گرچه پلنگ گوهری
هوش مصنوعی: ای آهو! من مانند سگی هستم که به دنبال تو می‌دود. هر چند که بهتر است به خواب پلنگ بروی و از گزند گرگ دوری کنی، اما بدان که گرگ هم می‌تواند خطرناک باشد. این نشان می‌دهد که حتی قوی‌ترین موجودات هم می‌توانند در شرایط سخت به خواب بروند.
برگ می صبوح کن، سرکه فروختن که چه
گرچه ز خواب جسته‌ای خوش ترش و گران سری
هوش مصنوعی: برگ می، صبح را خوشبو کن، چرا که هرچند از خواب بیدار شده‌ای، طعم ترش و سنگین سرکه بهتر است.
خواب تو می‌نشاندم بر سر آتش هوس
کان همه مشک بر سرت وین همه مغز را تری
هوش مصنوعی: من آرزوهای تو را بر آتش تمایلاتم می‌گذارم، چرا که همه زیبایی و خوش‌بوئی تو بر سر توست و این احساسات عمیق من همواره تازه و زنده‌اند.
شو به گلاب اشک من خواب جهان ز عبهرت
تا به دو لاله درکشی جام گلاب عبهری
هوش مصنوعی: اشک من مانند گلاب است و خواب دنیا را تحت تأثیر قرار می‌دهد. هنگامی که تو با چهره‌ات که به زیبایی گل‌های لاله است، این گلاب را به دو لاله می‌کشی، دلم غمگین می‌شود.
هم به گلاب لعل بر، درد سرم که از فلک
با همه درد دل مرا درد سری است بر سری
هوش مصنوعی: با وجود زیبایی و لطافت این گلاب، اما دردی که بر دوش من است، ناشی از گرفتاری‌ها و مصائب به وجود آمده از آسمان است. درد من فراتر از اینهاست و کاملاً عمیق و ریشه‌دار است.
برق تویی و بید من، سوختهٔ توام کنون
سوخته بید خواه اگر رواق عید پروری
هوش مصنوعی: تو مانند برقی و من مانند بیدی هستم که به خاطر تو سوخته‌ام. اکنون که سوخته‌ام، اگر ممکن است مرا از بیداد نجات ده و به عید و خوشی‌ها برسان.
رقص کنان نگر خره لعل غبب چو روی تو
طوق کشان سرودمش چون خطت از معنبری
هوش مصنوعی: در حال رقص و شادی، به خری نگاه کن که زینت زیبایی بر گردن دارد و این مانند آهنگی است که به خاطر زیبایی خط تو می‌نوازد.
بر غبب و دم خزه خیز و رکاب باده ده
چون دمش از مطوقی چون غببش ز احمری
هوش مصنوعی: به معنای کلی می‌توان گفت: بر روی گردن و دم گیاه خزه، و پای باده را به او بده، چون که دم او از کاسه‌ای مخصوص و گردن او از گُل‌های زینتی است. این تصویر نشان‌دهنده زیبایی و زینت در طبیعت و اشیاء است.
منتظری که از فلک خوانچهٔ زر برآیدت
خوانچه کن و چمانه‌کش خوانچهٔ زر چه می‌بری
هوش مصنوعی: منتظر هستی که از آسمان، سفره‌ای پر از طلا برایت بیفتد؛ در حالی که خودت چه کارهایی برای رسیدن به خواسته‌هات انجام می‌دهی؟ چرا فقط در انتظار نشسته‌ای و حرکت نمی‌کنی؟
جز جگری نخورده‌ای بر سر خوانچهٔ زر برآیدت
عمر تو می‌خورد تو هم در غم خوانچهٔ زری
هوش مصنوعی: تنها کسی که عشق و دل‌باختگی را تجربه نکرده، نمی‌تواند از زندگی خوب و خوشی بهره‌مند شود. اگر تنها به ظاهر زندگی توجه کنی و از واقعیت‌های درون غافل شوی، عمرت به سر می‌رسد و همچنان در غم و اندوه باقی خواهی ماند.
کردهٔ چرخ جو به جو دیده و آزموده‌ای
کرده به جور جو جوت هم به جوال او دری
هوش مصنوعی: چرخ زمان را از نزدیک مشاهده کرده‌ای و تجربه‌ای کسب کرده‌ای. در این دنیا به نحوی رفتار کن که همگان تو را بپذیرند و در نهایت به آنچه می‌خواهی دست یابی.
در ده از آن چکیده خون ز آبلهٔ تن رزان
کبلهٔ رخ فلک، برد عروس خاوری
هوش مصنوعی: در روستا، از خون‌های ریخته شده به خاطر بیماری، بر روی صورت آسمان، عروسی با زیبایی شگفت‌انگیز می‌درخشد.
از پس زر اختران کامده بر محک شب
رفت سیاهی از محک، ماند سپید پیکری
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف زندگی و تغییرات آن می‌پردازد. او می‌گوید که پس از گذشت شب و تاریکی، روشنایی و نور از راه می‌رسد. با آمدن این نور، سیاهی شب برطرف می‌شود و تنها یادگار آن، سفیدی و روشنی باقی می‌ماند. به عبارت دیگر، این تصویر نمادی از امید و آینده‌ای روشن در پس تاریکی‌هاست.
تیره شد آب اختران ز آتش روز و می‌کند
بر درجات خط جام آب چو آتش اختری
هوش مصنوعی: آب ستاره‌ها به خاطر آتش روز، تیره و تار شده است. و حالا، نوشیدنی چون آتش ستاره‌ای در حال حرکت بر روی پله‌های آن خط است.
چرخ کبود جامه بین ریخته اشک‌ها ز رخ
تا تو ز جرعه بر زمین جامهٔ عید گستری
هوش مصنوعی: دوران و زمان مانند چرخ کبود، غم و اندوه را بر چهره می‌ریزد. در این لحظه، تا زمانی که تو با یک جرعه از شراب بر زمین فرش عید را می‌گسترانی، اشک‌ها از چهره‌ات فرو می‌ریزد.
آن می و جام بین بهم گوئی دست شعبده
کرده ز سیم ده دهی صرهٔ زر شش سری
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به زیبایی و جاذبه شراب و جام اشاره دارد. شاعر می‌گوید که انگار شراب و جامی که در دست دارد، جادوگری کرده و چیزی از دنیای سیم و زر را به او داده است. به طور کلی، همه چیز در این تصویر به خوشی و لذت اشاره دارد و به نوعی نشان‌دهنده جذابیت و زیبایی در زندگی است.
در کف ساقی از قدح حقهٔ لعل آتشی
در گلوی قدح ز کف رشتهٔ عقد عنبری
هوش مصنوعی: در دست ساقی، جامی زیبا و سرخ رنگ وجود دارد که آتشینی از آن به جانب گلوی جام می‌ریزد و مانند بندی از عنبر، به هم متصل است.
ساقی بزم چون پری جام به کف چو آینه
او نرمد ز جام اگر ز آینه می‌رمد پری
هوش مصنوعی: دختر ساقی مانند یک پری است که در بزم به آرایی نشسته و جامی در دست دارد. زیبایی او مانند آینه‌ای نرم است و اگر کسی از آینه دور شود، زیبایی‌اش در جام باقی خواهد ماند.
در کف آهوان بزم آب رز است و گاو زر
آتش موسوی است آن در بر گاو سامری
هوش مصنوعی: در دستان آهوان در مهمانی، آب گلرنگی به نام رز وجود دارد و گاو زرین که نمادی از آتش موسوی است، در کنار گاوی است که به سامری نسبت داده می‌شود.
از قطرات جرعه‌ها ژالهٔ زرد ریخته
یافته چون رخ فلک پشت زمین مجدری
هوش مصنوعی: از چکیده‌های نوشیدنی‌ها، قطرات زرد رنگی مانند شبنم روی زمین ریخته شده که مانند چهره آسمان درخشش دارد.
دختر آفتاب ده در تتق سپهر گون
گشته به زهرهٔ فلک حامله هم به دختری
هوش مصنوعی: دختر آفتاب، که از شهری به نام آفتاب ده می‌آید، در آسمان به شکل گلی زیبا و درخشان، در حال آماده شدن برای آوردن دختری دیگر است.
کرده به جلوه کردنش باد مسیح مریمی
کرده به نقش بستنش نار خلیل آزری
هوش مصنوعی: با جلوه‌گری‌اش مانند مسیح، دلی را شاد کرده و با زیبایی‌هایش، مانند نقشی از نار (میوه) هیمه‌سوز آتش را به یاد می‌آورد.
مطرب سحرپیشه بین در صور هر آلتی
آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری
هوش مصنوعی: همهٔ هنرها و زیبایی‌ها، از آتش و آب و باد و گل، توسط هنرمند چیره‌دست و جادوگر به هم پیوند خورده‌اند و مانند موسیقی دلکش، زندگی را می‌سازند.
بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهان
از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری
هوش مصنوعی: بربطی که به نوعی ایرانی است و هشت زبان دارد، در صدای سازش به وسیله‌ی نواختن، معانی مختلف را به فارسی و عربی بیان می‌کند.
نای عروسی از حبش ده ختنش به پیش و پس
تاج نهاده بر سرش از نی قند عسکری
هوش مصنوعی: در این تصویر، نای عروسی از سرزمین حبشه به سمت ختن (شهری در چین) می‌وزد و تاجی بر سر دارد که از نی قند عسکری ساخته شده است. این توضیح نشان‌دهنده زیبایی و شادی یک مراسم عروسی است که با موسیقی دلنشین و ظرافت‌های خاص خود تزئین شده است.
چنگ برهنه فرق را پای پلاس پوش بین
خشک رگی کشیده خون ناله کنان ز لاغری
هوش مصنوعی: زنی که بدون لباس است، در تضاد با پلکسی که بر تن دارد دیده می‌شود. رگ‌های خشک و کشیده‌اش، چون خون از آن‌ها به زحمت می‌جوشد و در حالی که لاغر و رنجور است، از حالش ناله می‌کند.
دست رباب و سر یکی بسته به ده رسن گلو
زیر خزینهٔ شکم کاسهٔ سر ز مضطری
هوش مصنوعی: دست رباب و سر یکی به دستان خود گره خورده و گلویش تحت فشار است. او به شدت در فشار و اضطراب قرار دارد.
چنبر دف شکارگه ز آهو و گور و یوز و سگ
لیک به هیچ وقت ازو هیچ شکار نشکری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دامنه‌ای پر از شکار مانند آهو، گور، یوز و سگ، هیچ‌گاه فرصتی برای شکار پیش نمی‌آید. یعنی باوجود اینکه شکارهای خوبی وجود دارد، هیچ‌کس موفق به شکار شدن نمی‌شود.
روز رسید و محرمان عید کنند زین سبب
روز چو محرمان زند لاف سپید چادری
هوش مصنوعی: روز عید فرا رسید و عزیزان به این مناسبت جشن می‌گیرند. از این رو، در روز جشن، عزیزان با افتخار و سر بلندی، لباس سفید بر تن می‌کنند.
در عرفات بختیان بادیه کرده پی‌سپر
ما و تو بسپریم هم بادیهٔ قلندری
هوش مصنوعی: در عرفات، افرادی که خوش‌شانس‌اند، در اردوگاه رنج می‌کشند و برای تو و من آماده می‌شوند که در جاده‌ای پر از سختی و بی‌قراری قدم بگذاریم.
در عرفات عاشقان بختی بی‌خبر توئی
کز همه بارکش‌تری وز همه بی‌خبرتری
هوش مصنوعی: در روز عرفه، عشق و عاشقی در حال و هوای خاصی هستند و تو که نمی‌دانی برتری خود را، از دیگران سنگین‌تر و بیشتر بارِ عشق را بر دوش می‌کشی و نسبت به دیگران ناآگاه‌تری.
دی به نماز دیگری موقف اگر تمام شد
چون تو صبوح کرده‌ای مرد نماز دیگری
هوش مصنوعی: اگر در روزی دیگر، وقتی که نماز انجام شده است، تو هم به خاطر صبحانه‌ای که خورده‌ای به قیام و نماز نپردازی، آن نمازگران دیگر را نمی‌توانی با تو مقایسه کنی.
ور سوی مشعر الحرام آمده‌اند محرمان
محرم می شویم ما میکده کرده مشعری
هوش مصنوعی: اگر به سمت مشعر الحرام آمده‌اند، ما نیز در ایام محرم، به جمع محرمان هم می‌پیوندیم و میکده را مانند مشاعر معنوی می‌دانیم.
ور به منی خورد زمین خون حلال جانوران
ما بخوریم خون رز تا نرسد به جانوری
هوش مصنوعی: اگر زمین به من آسیب برساند، می‌توانیم خون جانوران حلال را بنوشیم، اما خون گل نباید به جانوران برسد.
هر که کبوتری کشد هم به ثواب در رسد
خیز و ببر گلوی دل، کو کندت کبوتری
هوش مصنوعی: هر کس که کبوتر را شکار کند، به پاداشی می‌رسد. برخیز و دل را خوش‌نگه‌دار، که کسی در پی شکار کبوتر توست.
سنگ فشان کنند خلق از پی دین به جمره در
ما همه جان فشان کنیم از پی خم به می خوری
هوش مصنوعی: مردم برای دین و آیین خود سنگ به سمت جمره (سنگ‌زنی) می‌زنند، اما ما همه وجودمان را برای بوسه دادن به لب‌های محبوب می‌دهیم.
ور به طواف کعبه‌اند از سر پای سر زنان
ما و تو و طواق دیر از سر دل، نه سرسری
هوش مصنوعی: اگر از روی عشق و خلوص نیت به گرد کعبه می‌چرخند، ما و تو و حتی در معابد دیگر هم باید با دل و احساس عمیق به این کار بپردازیم، نه به‌صورت سطحی و بی‌مقدار.
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری
هوش مصنوعی: اگر همه حاجی‌ها به سنگ‌های کعبه بوسه بزنند، ما فقط به آن سر زلف معشوق‌مان بوسه می‌زنیم.
کوی مغان و ما و تو هر سر سنگ کعبه‌ای
پای تو کرده زمزمی، دست تو کرده ساغری
هوش مصنوعی: محل و مکان عشق و دوستی ما و تو همانند سرهای سنگی کعبه است. پای تو همچون زمزم، آب حیات و سعادتی است که نوشیدنش را به یک جام شبیه می‌کند.
طاعت ماست با گنه کز پی نام درخورد
روی سپید جامه را داغ سیاه گازری
هوش مصنوعی: ما در پی جلب نام نیک هستیم، اما گناهان ما باعث می‌شود که گواهی بر معصیت‌کاریم و چهره‌مان با عذاب و سیاهی پوشیده شود.
کعبه به زاهدان رسد، دیر به ما سبو کشان
بخشش اصل دان همه، ما و تو از میان بری
هوش مصنوعی: کعبه به زاهدان می‌رسد و معبد به ما شراب‌نوشان می‌رسد. تمام بخشش‌ها را اصل بدان، ما و تو باید از میان برطرف شویم.
زهد شما و فسق ما چون همه حکم داور است
داورتان خدای بس، اینهمه چیست داوری
هوش مصنوعی: زهد و پارسایی شما و گناهکاری ما، همه تحت قضاوت یک داور قرار دارد. داور شما خداوند است؛ پس این همه قضاوت برای چه بوده است؟
گر حج و عمره کرده‌اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره می‌کنیم از در خسرو سری
هوش مصنوعی: اگر کسانی با انجام مناسک حج و عمره به کعبه می‌روند، رهروان ما از درگاهی دیگر، یعنی درگاه عشق و محبت خداوند به سفر معنوی خود ادامه می‌دهند.
خاطر خاقانی از آن کعبه شناس شد که او
در حرم خدایگان کرده به جان مجاوری
هوش مصنوعی: خاطر خاقانی به خاطر آن کعبه‌ای که او در آنجا به خدمت و زیارت مشغول بوده، شناسایی پیدا کرد.

حاشیه ها

1402/05/05 16:08
نرجس نامجو

ک‌آبله‌ی رخ فلک... استعاره از ستارگان.