گنجور

شمارهٔ ۲۱۰ - در مرثیهٔ قدوة الحکما کافی الدین عم خود

گر به قدر سوزش دل چشم من بگریستی
بر دل من مرغ و ماهی تن به تن بگریستی
صد هزاران دیده بایستی دل ریش مرا
تا به هر یک خویشتن بر خویشتن بگریستی
دیده‌های بخت من بیدار بایستی کنون
تا بدیدی حال من، بر حال من بگریستی
آنچه از من شد گر از دست سلیمان گم شدی
بر سلیمان هم پری هم اهرمن بگریستی
یاسمن خندان و خوش زان است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمن، بگریستی
تنگدل مرغم گرم بر باب‌زن کردی فلک
بر من آتش رحم کردی، باب زن بگریستی
ای دریغا طبع خاقانی که وا ماند از سخن
کو سخن‌دان مهین تا بر سخن بگریستی
مقتدای حکمت و صدر ز من کز بعد او
گر زمین را چشم بودی بر زمن بگریستی
گوهری بود او که گردونش به نادانی شکست
جوهری کو تا بر این گوهر شکن بگریستی
زاد سروی، راد مردی بر چمن پژمرده شد
ابر طوفان بار کو تا بر چمن بگریستی
شعریان از اوج رفعت در حضیض خاک شد
چرخ بایستی که بر شام و یمن بگریستی
کو پیمبر تا همی سوک بحیرا داشتی
کو سکندر تا به مرگ برهمن بگریستی
کو شکر نطقی که از رشک زبانش هر زمان
نحل از آب چشم بر آب دهن بگریستی
کو صبا خلقی که از تشویر جاه و جود او
هم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی
کو فلک دستی که چون کلکش بهم کردی سخن
دختران نعش یک یک بر پرن بگریستی
هر زمان از بیم نار الله ز نرگس دان چشم
کوثری بر روی و موی چون سمن بگریستی
پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او
گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی
آنت مومین دل که گر پیشش بکشتندی چراغ
طبع مومینش چو موم اندر لکن بگریستی
کاشکی گردون طریق نوحه کردن داندی
تا بر اهل حکمت و ارباب فن بگریستی
کاشکی خورشید را زین غم نبودی چشم درد
تا بر این چشم و چراغ انجمن بگریستی
کاشکی خضر از سر خاکش دمی برخاستی
تا به خون دیده بر فضل و فطن بگریستی
کاشکی آدم به رجعت در جهان باز آمدی
تا به مرگ این خلف بر مرد و زن بگریستی
آتش و آب ار بدانندی که از گیتی که رفت
آتش از غم خون شدی، آب از حزن بگریستی
او همائی بود، بی‌او قصر حکمت شد دمن
کو غراب البین کو؟ تا بر دمن بگریستی
اهل شروان چون نگریند از دریغ او که مرغ
گر شنیدی بر فراز نارون بگریستی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر به قدر سوزش دل چشم من بگریستی
بر دل من مرغ و ماهی تن به تن بگریستی
هوش مصنوعی: اگر چشمان من به اندازه سوزش دل من گریه کنی، آنگاه بر دل من مرغ و ماهی به هم ملحق خواهند شد.
صد هزاران دیده بایستی دل ریش مرا
تا به هر یک خویشتن بر خویشتن بگریستی
هوش مصنوعی: بسیاری از انسان‌ها باید برای دل شکسته من اشک بریزند تا هر یک از آن‌ها به یاد خودشان غمگین شوند و گریه کنند.
دیده‌های بخت من بیدار بایستی کنون
تا بدیدی حال من، بر حال من بگریستی
هوش مصنوعی: چشمان سرنوشت من باید بیدار باشند تا حال و وضعیت من را ببینند و بر آن بگریند.
آنچه از من شد گر از دست سلیمان گم شدی
بر سلیمان هم پری هم اهرمن بگریستی
هوش مصنوعی: اگر آنچه که من انجام دادم و از دست سلیمان رفته، به او نیز غم و اندوهی وارد کرده است، پس هم جن و هم شیطان بر او گریان شده‌اند.
یاسمن خندان و خوش زان است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمن، بگریستی
هوش مصنوعی: یاسمن خوشبو و خندان است، اما از من بی‌خبر است. اگر یاس من از حال من آگاه بود، حتماً می‌گریست.
تنگدل مرغم گرم بر باب‌زن کردی فلک
بر من آتش رحم کردی، باب زن بگریستی
هوش مصنوعی: دلم تنگ شده است و با ناراحتی می‌گویم که تو بر زندگی‌ام تأثیر گذاشتی. آسمان مهربانی نکرد و بر من سختی آورد، به طوری که حتی در دلم غم و اشک وجود دارد.
ای دریغا طبع خاقانی که وا ماند از سخن
کو سخن‌دان مهین تا بر سخن بگریستی
هوش مصنوعی: آه، چه افسوس که خاقانی نتوانست به زیبایی سخن بگوید و از گفتن حقایق باز ماند، در حالی که سخن‌دان بزرگ به او نگاه می‌کند و بر سخنانش می‌نوردد.
مقتدای حکمت و صدر ز من کز بعد او
گر زمین را چشم بودی بر زمن بگریستی
هوش مصنوعی: اگر انسانی با جدا شدن از من به مقام حکمت و رهبری برسد، پس اگر زمین نیز به یاد من بیفتد و بر من بگرید، این نشان‌دهنده‌ی تأثیر من بر اوست.
گوهری بود او که گردونش به نادانی شکست
جوهری کو تا بر این گوهر شکن بگریستی
هوش مصنوعی: او گوهری بود که به خاطر نادانی زمانه، شکسته شد. آیا کسی وجود دارد که بتواند بر روی این گوهر شکسته اشک بریزد؟
زاد سروی، راد مردی بر چمن پژمرده شد
ابر طوفان بار کو تا بر چمن بگریستی
هوش مصنوعی: درخت سرو که نماد استواری و مردانگی است، در چمن پژمرده‌ای از بین رفته و حالا از آسمان طوفانی باران می‌بارد تا بر روی آن چمن ببارد و آن را سیراب کند.
شعریان از اوج رفعت در حضیض خاک شد
چرخ بایستی که بر شام و یمن بگریستی
هوش مصنوعی: شعر به وضعیت تغییر یافته و سقوط انسان‌ها اشاره دارد. در گذشته، انسان‌ها به اوج عظمت و رفعت رسیده بودند، اما اکنون به حالت پست و خاکی افتاده‌اند. در نتیجه، با توجه به این تحول، چرخ زمان باید بر دو سرزمین شام و یمن، که نشانه‌هایی از غم و اندوه دارند، بگرید.
کو پیمبر تا همی سوک بحیرا داشتی
کو سکندر تا به مرگ برهمن بگریستی
هوش مصنوعی: پیامبری را بیاور که تو را از غم و اندوه نجات دهد و همچنین اسکندری را بیاور که به خاطر مرگ برهمن اشک بریزد.
کو شکر نطقی که از رشک زبانش هر زمان
نحل از آب چشم بر آب دهن بگریستی
هوش مصنوعی: کجاست آن سخن شیرین که زبانش از حسادت به دیگران، همیشه مانند زنبور عسل از چشمانش اشک می‌ریزد و بر روی لبانش نشسته است؟
کو صبا خلقی که از تشویر جاه و جود او
هم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی
هوش مصنوعی: کجا پیدا می‌شود کسی مانند صبا که به خاطر زیبایی و نعمت‌های او هم بهشت عدن و هم دریاهای عدن به گریه واداشته شوند؟
کو فلک دستی که چون کلکش بهم کردی سخن
دختران نعش یک یک بر پرن بگریستی
هوش مصنوعی: آسمان، دستی دارد که وقتی مانند تو به هم می‌زند، سخن دختران را یکی‌یکی همچون پرها برمی‌افزاید و به سوگ می‌نشاند.
هر زمان از بیم نار الله ز نرگس دان چشم
کوثری بر روی و موی چون سمن بگریستی
هوش مصنوعی: هر زمان که از ترس آتش جهنم به سراغ چشم‌های زیبای نرگس‌وار می‌رفتم، بر روی و موی خوشبو و لطیف او گریستم.
پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او
گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی
هوش مصنوعی: در برابر چشمان او مرغی را می‌کشند و او نمی‌داند که اگر این صحنه را می‌دید، مانند شمعی که در گردن می‌زنند، می‌گریست.
آنت مومین دل که گر پیشش بکشتندی چراغ
طبع مومینش چو موم اندر لکن بگریستی
هوش مصنوعی: اگر دل مؤمن را بکشند، چراغ طبع او مانند موم نرم می‌شود و در پی آن اشک می‌ریزد.
کاشکی گردون طریق نوحه کردن داندی
تا بر اهل حکمت و ارباب فن بگریستی
هوش مصنوعی: ای کاش آسمان هم مهارت ناله و سوگواری را بلد بود تا برای کسانی که اهل دانش و هنر هستند، اشک بریزد.
کاشکی خورشید را زین غم نبودی چشم درد
تا بر این چشم و چراغ انجمن بگریستی
هوش مصنوعی: ای کاش خورشید به خاطر این غم، درد چشمی نداشت تا بر این چشم‌ها و این نورانی‌کردن محفل، اشک بریزد.
کاشکی خضر از سر خاکش دمی برخاستی
تا به خون دیده بر فضل و فطن بگریستی
هوش مصنوعی: ای کاش خضر، آن مرد نیکوکار، از زیر خاکش لحظه‌ای بلند می‌شد تا به خاطر غم و اندوهی که در دل دارم، بر علم و دانایی اشک بریزد.
کاشکی آدم به رجعت در جهان باز آمدی
تا به مرگ این خلف بر مرد و زن بگریستی
هوش مصنوعی: ای کاش آدم دوباره به این دنیا برمی‌گشت تا بر مرگ این نسل، هم زن و هم مرد، اشک می‌ریخت.
آتش و آب ار بدانندی که از گیتی که رفت
آتش از غم خون شدی، آب از حزن بگریستی
هوش مصنوعی: اگر آتش و آب می‌دانستند که از این دنیا چه بر سرشان می‌آید، آتش به خاطر غم تبدیل به خون می‌شود و آب از حزن و اندوه اشک می‌ریزد.
او همائی بود، بی‌او قصر حکمت شد دمن
کو غراب البین کو؟ تا بر دمن بگریستی
هوش مصنوعی: او موجودی خاص و یگانه بود، در غیاب او قصر دانش و حکمت به بی‌روحی تبدیل شده است. پس کیست که بر این دمن بگرید و احساس تنهایی کند؟
اهل شروان چون نگریند از دریغ او که مرغ
گر شنیدی بر فراز نارون بگریستی
هوش مصنوعی: اهالی شروان وقتی بر داغ او می‌نگرند، به یاد می‌آورند که اگر مرغی بر فراز درخت نارون ببیند، به خاطر غمش اشک می‌ریزد.

حاشیه ها

1401/10/27 12:12
امیرعباس کشاورز

معنی و تفسیر اینارو از کجا باید پیدا کرد؟؟؟