شمارهٔ ۲۰۹ - در شکایت از زمان و مذمت اقران
در این منزل اهل وفائی نیابی
مجوی اهل کامروز جائی نیابی
عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز عذر زادنش رائی نیابی
بلی در زناشوئی سنگ و آهن
بجز نار بنت الزنائی نیابی
اگر کیمیای وفا جستا خواهی
جز از دست هر خاکپائی نیابی
دمی خاکپائی تو را مس کند زر
پس از خاک به کیمیائی نیابی
نفس عنبرین دار و آه آتشین زن
کزین خوشتر آب و هوائی نیابی
به آب خرد سنگ فطرت بگردان
کزین تیزتر آسیائی نیابی
در این هفت ده زیر و نه شهر بالا
ورای خرد ده کیائی نیابی
ولیکن به نه شهر اگر خانه سازی
به از دل در او کد خدائی نیابی
چه باید به شهری تنشستن که آنجا
بجز هفت ده روستائی نیابی
همه شهر و ده گر براندازی الا
علفخانهٔ چارپایی نیابی
به شب شهر غوغای یاجوج گیرد
به روزش سکندر دهائی نیابی
زنی رومی آید کند کاغذین سد
که از هندی آهن بنائی نیابی
همه شهر یاجوج گیرد دگر شب
که سد زنان را بقائی نیابی
برون ران ازین شهر و ده رخش همت
که اینجاش آب و چرائی نیابی
به همت ورای خرد شو که دل را
جز این سدرة المنتهائی نیابی
به دل به رجوع تو کان پیر دین را
بجز استقامت عصائی نیابی
فلک هم دو تا پشت پیری است کورا
عصا جز خط استوائی نیابی
دلت آفتابی کز او صدق زاید
که جز صادق ابن الذکائی نیاب
به صورت دو حرف کژ آمد دل، اما
ز دل راستگوتر گوائی نیابی
الف راست صورت صواب است لیکن
اگر کژ شود هم خطائی نیابی
نه نون و القلم هم کژ است اول آنگه
بجز راستش مقتدائی نیابی
ز دل شاهدی ساز کو را چو کعبه
همه روی بینی قفائی نیابی
چو دل کعبه کردی سر هر دو زانو
کم از مروهای یا صفائی نیابی
برو پیل پندار از کعبهٔ دل
برون ران کز این به وغائی نیابی
بیا کعبهٔ عزت دل ز عزی
تهی کن کز این به غزائی نیابی
گر از کعبه در دیر صادق دل آیی
به از دیر حاجت روائی نیابی
ور از دیر زی کعبه بیصدق پویی
به کعبه قبول دعائی نیابی
رفیق طرب را وداعی کن ار نه
ز داعی غم مرحبائی نیابی
در این جایگه غم مقیم است کورا
بجز پردهٔ دل وطائی نیابی
به دیماه خوف آتش غم سپر کن
که اینجا ربیع رجائی نیابی
چو سرسام سرد است قلب شتا را
دوا به ز قلب شتائی نیابی
به غم دل بنه کاینهٔ خاطرت را
جز از صیقل غم جلائی نیابی
غم دین زداید غم دنیی از تو
که بهتر ز غم غم زدائی نیابی
ولیکن ز هر غم مجوی انس زیرا
ز هر مرغ ملک سبائی نیابی
منه مهره کز راست بازان معنی
در این تخته نرد آشنائی نیابی
همه عاجز شش در و مهره در کف
به همت مششدر گشائی نیابی
اگر کم زنی هم به کم باش راضی
که دل را بیشی هوائی نیابی
دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی
اگر ثلثی از ربع مسکون بجوئی
وفا و کرم هیچ جائی نیابی
عقاقیر صحرای دلهاست این دو
که سازندهتر زین دوائی نیابی
دو بر گند بر یک شجر لیکن آن را
جز از فیض قدسی نمائی نیابی
ازین دو عقاقیر صحرای دلها
در این هفت دکان گیائی نیابی
وفا باری از داعی حق طلب کن
کز این ساعیان جز جفائی نیابی
کرم هم ز درگاه حق جوی کز کس
حقوق کرم را ادائی نیابی
دم عیسوی جوی کسیب جان را
ز داروی ترسا شفائی نیابی
در یوسفی زن که کنعان دل را
ز صاع لئیمان عطائی نیابی
ببر بیخ آمال تا دل نرنجد
که بر خوان دونان صلائی نیابی
خرد را چه گوئی که بر خوان دو نان
ابا بینی ار خود ابائی نیابی
چو سل کرده باشی رگ آب دیده
بصر بستهٔ توتیائی نیابی
چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور
که برخوان چنان خوش لقائی نیابی
فرشته شو ارنه پری باش باری
که همکاسه الا همائی نیابی
نکوئی مجو از کس و پس نکوئی
چنان کن که از کس جزائی نیابی
جزای نکوئی است نام نکوئی
که بالای آن در فزائی نیابی
تن شمع را روشنی سربها بس
که از طشت زر سربهائی نیابی
نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
اگر سیم مزد از سقائی نیابی
نه نیز آتشی کز سر خام طمعی
غذا کم پزی گر غذائی نیابی
نه عودی که خوش دم بسوزی چو عاشق
اگر چون شکر دلربائی نیابی
اسیران خاکند امیران اول
که چون خاک عبرت فزائی نیابی
به کم مدت از تاج داران اکنون
نبیره نبینی، نیائی نیابی
گدای مجرد صفت را که روزی
سرش رفت جز پادشائی نیابی
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
کله گم شود جز گدائی نیابی
گرفتم فنا خسروی نقش اول
ز خسرو شدن جز فنائی نیابی
وگر نیز کیخسروی آخر آخر
کیانی کیان بی و بائی نیابی
ازین شیر سگ خورده شیری نبینی
وزین شوره مردم گیائی نیابی
ازین ریمن آید کرم؟ نی نیاید
ز ریم آهن اقلیمیائی نیابی
مجوی از جهان مردمی، کاین امانت
به نزدیک دور از خدائی نیابی
ندانی که تریاک چشم گوزنان
ز دندان هیچ اژدهائی نیابی
اگر کرم شب تاب آتش نماید
از آن آتش انس و سنائی نیابی
ز دو نان که برق سرابند از اول
به آخر سحاب سخائی نیابی
قضات از در ظالمان کرد فارغ
ازین دادگرتر قضائی نیابی
تو ویک تنه غربت و وحش صحرا
که از مرغ خانه نوائی نیابی
چو عیسی که غربت کند سوی بالا
بجز سوزنش رشتهٔ تائی نیابی
تو چون نام جویی ز نان جوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی
ببین همت سنگ آهنربا را
که آن همت از کهربائی نیابی
اگر کبریا بینی از نار شاید
ز کبریت هم کبریائی نیابی
ز خاقانی این منطق الطیر بشنو
که چون او معانی سرائی نیابی
لسان الطیور از دمش یابی ارچه
جهان را سلیمان لوائی نیابی
سخنهاش موزون عیار آمد آوخ
که ناقد به جز ژاژخائی نیابی
بلی ناقد مشک یا دهن مصری
بجز سیر یا گندنائی نیابی
گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک الله صدائی نیابی
بهاری است خوش چون گل نخل بندان
که از زخم خارش عنائی نیابی
شمارهٔ ۲۰۸ - در مدح غیاث الدین محمد مسعود ملکشاه: ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینهشمارهٔ ۲۱۰ - در مرثیهٔ قدوة الحکما کافی الدین عم خود: گر به قدر سوزش دل چشم من بگریستی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در این منزل اهل وفائی نیابی
مجوی اهل کامروز جائی نیابی
هوش مصنوعی: در این مکان نمیتوانی افراد وفادار پیدا کنی، و در روزگار امروز هم جایی برای آرامش نخواهی یافت.
عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز عذر زادنش رائی نیابی
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک زن سالخورده است که به محض اینکه به ازدواج آسمان درآمد، تنها چیزی که میتوان از او انتظار داشت عذرهایی است که نمیتواند فرزندی به دنیا بیاورد.
بلی در زناشوئی سنگ و آهن
بجز نار بنت الزنائی نیابی
هوش مصنوعی: در زندگی مشترک، جز سختیها و مشکلات، چیز دیگری نخواهی یافت.
اگر کیمیای وفا جستا خواهی
جز از دست هر خاکپائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقیترین و پایدارترین وفا هستی، نباید از هر کسی توقع داشته باشی، چرا که چنین وفایی تنها در دلهای خاص و کمیاب یافت میشود.
دمی خاکپائی تو را مس کند زر
پس از خاک به کیمیائی نیابی
هوش مصنوعی: لحظهای وجود خاکی تو را با مس مقایسه میکند، چرا که بعد از فروافتادن به خاک، دیگر نمیتوانی به ارزش زندگیات مانند طلا دست یابی.
نفس عنبرین دار و آه آتشین زن
کزین خوشتر آب و هوائی نیابی
هوش مصنوعی: بشر بایستی از عطر خوش و صفای زندگی بهرهمند شود و با شور و شوق زندگی کند، چرا که در این دنیا هیچ چیز را بهتر از این نمیتواند پیدا کند.
به آب خرد سنگ فطرت بگردان
کزین تیزتر آسیائی نیابی
هوش مصنوعی: با آب حکمت و فهم، سنگ ذات خود را شکل بده؛ زیرا از این تیزتر و مؤثرتر چیزی نخواهی یافت.
در این هفت ده زیر و نه شهر بالا
ورای خرد ده کیائی نیابی
هوش مصنوعی: در این هفت ده و نه شهر بالاتر، حتی فراتر از عقل و فهم انسانی، کیمیایی که جستجو میکنی را پیدا نخواهی کرد.
ولیکن به نه شهر اگر خانه سازی
به از دل در او کد خدائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر در نه شهر هم خانه بسازی، باز هم از دل خالی خود، نشانهای از خداوندی نخواهی یافت.
چه باید به شهری تنشستن که آنجا
بجز هفت ده روستائی نیابی
هوش مصنوعی: آدمی باید در جایی زندگی کند که در آن تنها روستاها نباشد و از تنوع و زندگی شهری بهرهمند باشد.
همه شهر و ده گر براندازی الا
علفخانهٔ چارپایی نیابی
هوش مصنوعی: اگر تمام شهر و روستاها را ویران کنی، باز هم نمیتوانی علفزاری که برای چارپایان است را پیدا نکنی.
به شب شهر غوغای یاجوج گیرد
به روزش سکندر دهائی نیابی
هوش مصنوعی: در شب، شهری پر از هیاهو و آشفتگی میشود که مانند یاجوج و ماجوج است، اما در روز، آنقدر قدرت و توانایی وجود ندارد که بتوانی مانند سکندر در آن جایی پیدا کنی.
زنی رومی آید کند کاغذین سد
که از هندی آهن بنائی نیابی
هوش مصنوعی: زنی رومی خواهد کاغذی را بگشاید، اما تو نتوانی از آهن هندی بنایی بسازی.
همه شهر یاجوج گیرد دگر شب
که سد زنان را بقائی نیابی
هوش مصنوعی: وقتی شب دیگری در شهر یاجوج فرامیرسد، دیگر نشانی از سد و سدسازان نخواهی یافت.
برون ران ازین شهر و ده رخش همت
که اینجاش آب و چرائی نیابی
هوش مصنوعی: از این شهر و روستا خارج شو و به کار و تلاش خود ادامه بده، چون در اینجا نه آبی برای زراعت هست و نه چرایی برای زندگی.
به همت ورای خرد شو که دل را
جز این سدرة المنتهائی نیابی
هوش مصنوعی: با تلاش و ارادهای فراتر از عقل و دانایی خود عمل کن، زیرا دل آدمی جز این درخت نورانی و بینظیر مقصد دیگری نخواهد یافت.
به دل به رجوع تو کان پیر دین را
بجز استقامت عصائی نیابی
هوش مصنوعی: با تکیه بر دل و بازگشت به تو، جز استقامت و ثبات نمیتوانی از این پیر دین چیزی به دست آوری.
فلک هم دو تا پشت پیری است کورا
عصا جز خط استوائی نیابی
هوش مصنوعی: آسمان نیز مانند پیرمردی نابینا است که تنها میتواند خط استوا را ببیند و عصای او برای حرکت، تنها همان خط استوا است.
دلت آفتابی کز او صدق زاید
که جز صادق ابن الذکائی نیاب
هوش مصنوعی: دل تو باید مانند خورشید باشد که از آن، راستگویی و صداقت برخیزد؛ چرا که غیر از صادق ابن الذکائی، کسی پیدا نمیشود که این ویژگی را به چنگ آورد.
به صورت دو حرف کژ آمد دل، اما
ز دل راستگوتر گوائی نیابی
هوش مصنوعی: دل به ظاهر ممکن است دچار تردید و دوگانگی باشد، اما هیچ چیزی راستگوتر از دل نیست.
الف راست صورت صواب است لیکن
اگر کژ شود هم خطائی نیابی
هوش مصنوعی: الف به درستی شکل صحیحی دارد، اما اگر کج شود، هنوز هم نمیتوان آن را خطا به حساب آورد.
نه نون و القلم هم کژ است اول آنگه
بجز راستش مقتدائی نیابی
هوش مصنوعی: اول از هر چیزی، اگر نانی و قلمی هم که داری به درستی استفاده نشود، نمیتوانی به حقیقتی راست و درست دست پیدا کنی. تنها وقتی میتوانی به رهبری و هدایت درست برسید که در مسیر صحیح قرار بگیری.
ز دل شاهدی ساز کو را چو کعبه
همه روی بینی قفائی نیابی
هوش مصنوعی: از دل خود نگاهی به کسی بینداز که مانند کعبه، تمام زیباییها را در خود دارد و هرگز از او پشت برنگردانی.
چو دل کعبه کردی سر هر دو زانو
کم از مروهای یا صفائی نیابی
هوش مصنوعی: وقتی دل خود را به حق نزدیک کنی، دیگر زانو زدن و خضوع در برابر دیگران مثل مروه یا صفا نخواهد بود و هیچ چیز پاک و باصفا را پیدا نخواهی کرد.
برو پیل پندار از کعبهٔ دل
برون ران کز این به وغائی نیابی
هوش مصنوعی: برو و خیالهای زشت و منفی را از دل خود دور کن، زیرا از چنین افکاری هیچ نفعی نخواهی برد.
بیا کعبهٔ عزت دل ز عزی
تهی کن کز این به غزائی نیابی
هوش مصنوعی: بیا دل و جانت را خالی از غرور و خودبزرگبینی کن، زیرا که از این حالت هیچ فایدهای نخواهی برد.
گر از کعبه در دیر صادق دل آیی
به از دیر حاجت روائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر با دل صادق و خالص از کعبه به میخانه بیایی، بهتر از آن است که در کعبه برای رفع حاجت بمانی و چیزی نیابی.
ور از دیر زی کعبه بیصدق پویی
به کعبه قبول دعائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر از دیر و کعبه با نیت خالص و صداقت وارد نشوی، دعایت در کعبه پذیرفته نخواهد شد.
رفیق طرب را وداعی کن ار نه
ز داعی غم مرحبائی نیابی
هوش مصنوعی: دوست خوشگذاران را خداحافظی کن، زیرا اگر به دعوت غم توجه نکنی، دیگر خوشظاهری نخواهی داشت.
در این جایگه غم مقیم است کورا
بجز پردهٔ دل وطائی نیابی
هوش مصنوعی: در این مکان، غم همیشه حضور دارد و کسی جز دلهای حساس نمیتواند آن را احساس کند.
به دیماه خوف آتش غم سپر کن
که اینجا ربیع رجائی نیابی
هوش مصنوعی: در دیماه، در برابر آتش غمها خودت را محافظت کن، زیرا در اینجا بهار و حال خوب پیدا نخواهی کرد.
چو سرسام سرد است قلب شتا را
دوا به ز قلب شتائی نیابی
هوش مصنوعی: وقتی که حالتی سرد و بیحالی بر قلب زمستانی حاکم است، هیچ دارویی برای درمانی به درد دل آن قلب پیدا نخواهی کرد.
به غم دل بنه کاینهٔ خاطرت را
جز از صیقل غم جلائی نیابی
هوش مصنوعی: غم دل را تاب بیاور که هیچ زیباییای جز از طریق غم و اندوه نمیتوانی پیدا کنی.
غم دین زداید غم دنیی از تو
که بهتر ز غم غم زدائی نیابی
هوش مصنوعی: غم دین باعث میشود غمهای دنیوی از تو دور شود، زیرا هیچ چیزی بهتر از رهایی از غمهای دنیا وجود ندارد.
ولیکن ز هر غم مجوی انس زیرا
ز هر مرغ ملک سبائی نیابی
هوش مصنوعی: اما از هر غمی به دنبال آرامش نگرد، زیرا از هر پرندهای، مرحلهای از خوشی و زیبایی نخواهی یافت.
منه مهره کز راست بازان معنی
در این تخته نرد آشنائی نیابی
هوش مصنوعی: هرگز در این بازی نرد که به دست بازان چیره میچرخد، تلاش نکن که متوجه معنا و حکمت آن شوی؛ چرا که این راهی سخت و نا آشناست.
همه عاجز شش در و مهره در کف
به همت مششدر گشائی نیابی
هوش مصنوعی: همه افراد در تلاشند که مشکلات و دشواریها را حل کنند، ولی با همهی توانایی و تلاششان، اگر بر زحمت و کوشش واقعی تمرکز نکنند، به نتیجه نمیرسند.
اگر کم زنی هم به کم باش راضی
که دل را بیشی هوائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر در عشق کمتر از آنچه که میخواهی به تو بدهند، راضی باشی، چرا که در درون دل خود هیچ چیز بیشتری نخواهی یافت.
دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر به دوستانت نظرت را به طور عمیق ببینی، درخواهی یافت که در میان آنها، هیچ دوستی واقعی وجود ندارد.
اگر ثلثی از ربع مسکون بجوئی
وفا و کرم هیچ جائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر در یک چهارم از سرزمین مسکون به دنبال وفا و سخاوت بگردی، هیچ جایی پیدا نخواهی کرد.
عقاقیر صحرای دلهاست این دو
که سازندهتر زین دوائی نیابی
هوش مصنوعی: این دو چیز که در دلها جای دارند، مانند داروهایی هستند که برای درمان دردها و مشکلات عاطفی کارسازتر از آنها نخواهی یافت.
دو بر گند بر یک شجر لیکن آن را
جز از فیض قدسی نمائی نیابی
هوش مصنوعی: دو میوه روی یک درخت وجود دارد، اما تو این میوهها را فقط با لطف و برکت الهی میتوانی مشاهده کنی.
ازین دو عقاقیر صحرای دلها
در این هفت دکان گیائی نیابی
هوش مصنوعی: در این هفت مغازه، از این دو داروی گرانبها که در دشت دلها یافت میشود، خبری نیست.
وفا باری از داعی حق طلب کن
کز این ساعیان جز جفائی نیابی
هوش مصنوعی: وفا را از دعوتکنندگان از حق بخواه، زیرا در این تلاشکنندگان جز خیانت نخواهی دید.
کرم هم ز درگاه حق جوی کز کس
حقوق کرم را ادائی نیابی
هوش مصنوعی: از درگاه خداوند کرم و محبت بخواه، زیرا از هیچ کس دیگری نمیتوانی حقوق و مهربانی را دریافت کنی.
دم عیسوی جوی کسیب جان را
ز داروی ترسا شفائی نیابی
هوش مصنوعی: در لحظه ای که عیسی دم بزند، جان کسی را نمیتوان با داروی ترسایی بهبود بخشید.
در یوسفی زن که کنعان دل را
ز صاع لئیمان عطائی نیابی
هوش مصنوعی: در دنیای عشق و احساس، نمیتوان انتظار داشت که از دل افراد پست و بیمقدار، چیز ارزشمندی به دست آورد. اگر به دنبال محبت و عشق هستی، باید از دلهای با ارزش و باکرامت جستجو کنی.
ببر بیخ آمال تا دل نرنجد
که بر خوان دونان صلائی نیابی
هوش مصنوعی: به دلخوریهای خود پایان بده و از آرزوهای بزرگ دور شو، زیرا در میان کسانی که به اندازه کافی اهمیت ندارند، امیدی به موفقیت نخواهی داشت.
خرد را چه گوئی که بر خوان دو نان
ابا بینی ار خود ابائی نیابی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر برای خودت ارزش قائل نباشی و از نان و مواهب زندگی بگذری، چگونه میتوانی از عقل و خرد انتظار داشته باشی که تو را یاری کند یا راهنماییات کند؟ به عبارتی، اگر خودت نسبت به نیازها و حقوق خود بیتوجه باشی، خرد و عقل هم نمیتوانند به تو کمک کنند.
چو سل کرده باشی رگ آب دیده
بصر بستهٔ توتیائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر دستانت را از کار بیندازی و به خواب بروی، هرگز نخواهی توانست از زیباییهای دنیا لذت ببری و چیز تازهای را ببینی.
چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور
که برخوان چنان خوش لقائی نیابی
هوش مصنوعی: مانند گرگ، از کنار زاغ کمخور و دستت را از آنچه که نمیتوانی بهدست آوری برمیدار، زیرا اینگونه میچشید طعم لذتبخش را که دیگر پیدا نخواهی کرد.
فرشته شو ارنه پری باش باری
که همکاسه الا همائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مانند فرشتگان باشی، باید تلاش کنی و خود را ارتقا دهی؛ زیرا اگر این کار را نکنی، اوضاع به گونهای دیگر خواهد بود و نمیتوانی همنشین همترازی پیدا کنی.
نکوئی مجو از کس و پس نکوئی
چنان کن که از کس جزائی نیابی
هوش مصنوعی: به دنبال خوبی از دیگران نباش و خودت به گونهای عمل کن که نیازی به پاداش از کسی نداشته باشی.
جزای نکوئی است نام نکوئی
که بالای آن در فزائی نیابی
هوش مصنوعی: پاداش کار خوب، خود نام نیکوست و این نام برتر از هر چیز دیگری است که ممکن است به دست آوری.
تن شمع را روشنی سربها بس
که از طشت زر سربهائی نیابی
هوش مصنوعی: تن شمع به قدری درخشان است که اگر بخواهی از ظرف طلایی سربی پیدا کنی، نخواهی توانست. این بیان نشاندهندهی شدت روشنی و زیبایی است که در وجود او موجود است و اینکه هیچ چیزی نمیتواند به این زیبایی و روشنایی برسد.
نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
اگر سیم مزد از سقائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر چیزی را که در درونت پنهان کردی، بیرون نیاوری، هرگز مزد و پاداشی هم نخواهی گرفت.
نه نیز آتشی کز سر خام طمعی
غذا کم پزی گر غذائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر از خامدستی و طمع خود دور نشوید، هیچ آتشی هم نمیتواند شما را خوراکی بدهد. اگر غذا نیابید، خود را در زحمت نندازید.
نه عودی که خوش دم بسوزی چو عاشق
اگر چون شکر دلربائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مانند یک عاشق خوشدل و شاد زندگی کنی، باید از خودت یک عود بسوزانی و طعم شیرین پیدا کنی. در غیر این صورت، هیچ دلربایی تو را نخواهد گرفت.
اسیران خاکند امیران اول
که چون خاک عبرت فزائی نیابی
هوش مصنوعی: چهرههای برجسته و بزرگوار، در واقع، به نوعی در بند خاک هستند، زیرا مانند خاک، درسی برای عبرتآموزی به ما نمیدهند.
به کم مدت از تاج داران اکنون
نبیره نبینی، نیائی نیابی
هوش مصنوعی: به زودی از پادشاهان بلندمرتبه هیچ نشانی نخواهی یافت و حتی نسلهای بعدی آنها نیز ناپدید خواهند شد.
گدای مجرد صفت را که روزی
سرش رفت جز پادشائی نیابی
هوش مصنوعی: فردی که زندگی ساده و بدون وابستگی دارد و در عین حال آرزوهای بزرگ دارد، در نهایت به هیچ چیز جز مقام و قدرت نمیرسد.
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
کله گم شود جز گدائی نیابی
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاهی از مقام و جایگاهش غافل شود و نتواند خود را کنترل کند، تنها چیزی که از او باقی میماند، درخواست و فقر است.
گرفتم فنا خسروی نقش اول
ز خسرو شدن جز فنائی نیابی
هوش مصنوعی: من مقام پادشاهی را در فنا و زوال بدست آوردهام، و جز در فنای خود نمیتوانی به مقام خسرو دست یابی.
وگر نیز کیخسروی آخر آخر
کیانی کیان بی و بائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر روزی به آخرین پادشاه کیانی برسی، بدون شک او را بییار و یاوری نخواهی یافت.
ازین شیر سگ خورده شیری نبینی
وزین شوره مردم گیائی نیابی
هوش مصنوعی: از این شیر که سگ خورده، دیگر شیر واقعی نمیبینی و از این شوره نیز نمیتوانی گیاه خوبی پیدا کنی.
ازین ریمن آید کرم؟ نی نیاید
ز ریم آهن اقلیمیائی نیابی
هوش مصنوعی: آیا از این خاک بیبرکت، خیر و خوبی به دست میآید؟ نه، از این خاک بیکیفیت نمیتوان چیزی با ارزش به دست آورد.
مجوی از جهان مردمی، کاین امانت
به نزدیک دور از خدائی نیابی
هوش مصنوعی: از میان مردم جستجو نکن، زیرا این امانت را در نزد کسانی که دور از خدا هستند نخواهی یافت.
ندانی که تریاک چشم گوزنان
ز دندان هیچ اژدهائی نیابی
هوش مصنوعی: نمیدانی که اثر مدهوشکننده و جذاب چشم شکارچیان چه قدر قوی است و هیچ موجودی به اندازهی اژدها نمیتواند در برابر آن مقاومت کند.
اگر کرم شب تاب آتش نماید
از آن آتش انس و سنائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر کرم شبتاب به روشنی خود، آتش تولید کند، از آن آتش خوشی و شادی نخواهی یافت.
ز دو نان که برق سرابند از اول
به آخر سحاب سخائی نیابی
هوش مصنوعی: از دو نانی که در سراب هستند، از آغاز تا پایان ابر، هیچ چیزی نخواهی یافت.
قضات از در ظالمان کرد فارغ
ازین دادگرتر قضائی نیابی
هوش مصنوعی: قاضیانی که از راه ظلم و ستم عمل میکنند، برای تو دادگرتر از آنها پیدا نخواهد شد.
تو ویک تنه غربت و وحش صحرا
که از مرغ خانه نوائی نیابی
هوش مصنوعی: تو به تنهایی در غربت و در بیابان هستی و از آنجا که در خانهی خود جایی نداری، صدایی نمیشنوی.
چو عیسی که غربت کند سوی بالا
بجز سوزنش رشتهٔ تائی نیابی
هوش مصنوعی: مانند عیسی که به آسمان میرود و در غربت است، فقط با سوزن خود میتواند رشتهای بهدست آورد و چیز دیگری پیدا نمیکند.
تو چون نام جویی ز نان جوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نام و جایگاه هستی، باید از چیزهای بیارزش و سطحی دوری کنی، زیرا نمیتوانی به مقام و طرفداری پادشاهان بزرگ دست یابی.
ببین همت سنگ آهنربا را
که آن همت از کهربائی نیابی
هوش مصنوعی: به تلاش و ارادهی آهنربا توجه کن که آن اراده را از کهربا نمیتوانی پیدا کنی.
اگر کبریا بینی از نار شاید
ز کبریت هم کبریائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر بزرگی و عظمت را در آتش مشاهده کنی، شاید متوجه نشوی که در واقع از چیزی به نام کبریت نیز خبری نیست.
ز خاقانی این منطق الطیر بشنو
که چون او معانی سرائی نیابی
هوش مصنوعی: به سخنان خاقانی گوش بسپار، زیرا هیچکس به اندازه او در بیان معنیها توانا نیست.
لسان الطیور از دمش یابی ارچه
جهان را سلیمان لوائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از قدرت و تواناییهای موجود در عالم بهرهمند شوی، باید زبان پرندگان را بفهمی و از قدرت آنها استفاده کنی، زیرا ممکن است به موقعیت یا ثروت سلیمان دست نیابی.
سخنهاش موزون عیار آمد آوخ
که ناقد به جز ژاژخائی نیابی
هوش مصنوعی: حرفهای او به اندازهای زیبا و موزون است که اگر کسی بخواهد آنها را نقد کند، جز خُلاف و تهمت چیزی نخواهد یافت.
بلی ناقد مشک یا دهن مصری
بجز سیر یا گندنائی نیابی
هوش مصنوعی: به راستی، در نقد و بررسی چیزها جز عطر مشک یا زیبایی دهن مصری، چیزی با ارزش نخواهی یافت.
گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک الله صدائی نیابی
هوش مصنوعی: اگر در این فصل بر کوه آواز بخوانی، فقط صدای "بارک الله" را خواهی شنید و صدای دیگری نخواهی گرفت.
بهاری است خوش چون گل نخل بندان
که از زخم خارش عنائی نیابی
هوش مصنوعی: بهاری خوش و زیباست مانند گل نخل که از جراحت و درد آن، چیزی نخواهی دید.
حاشیه ها
1398/05/21 16:08
سید طالب ذکی
خاقانی: هفت اقلیم خاک را به هفت «دِه» و «روستا» مانند می کند و عقل را کدخدا و رئیس آن معرفی می کند. سپس اشاره می کند که اگر می خواهی بسوی «شهر و شهرستان» سفر کنی و به کمال برسی، باید از عقل و خرد یک مرحله پیشتر بروی و کدخدا، رهبر و مرشد خود را «دل» خود قرار دهی:
در این هفت ده زیر نُه شهر بالا / ورای خرد ده کیایی نیابی
ولیکن به نُه شهر اگر خانه سازی؛/ به از دل در او کدخدایی نیابی