گنجور

شمارهٔ ۲۰۸ - در مدح غیاث الدین محمد مسعود ملک‌شاه

ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه
ما رانگاه در تو، تو را اندر آینه
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی ز تو عاشق‌تر آینه
از روی تو در آینه جان‌ها شود خیال
زین روی نازها کند اندر سر آینه
وز نور روی و صفوت لعل تو آورد
در یک مکان هم آتش و هم کوثر آینه
ای ناخدای ترس مشو آینه‌پرست
رنج دلم مخواه و منه دل بر آینه
کز آه دل بسوزم هر جا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه
قبله مساز ز آینه هر چند مر تو را
صورت هر آینه بنماید هر آینه
در آینه دریغ بود صورتی کز او
بیند هزار صورت جان پرور آینه
صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک
رخسار او نگر صنما منگر آینه
از رای شاه گیرد نور و ضو آفتاب
وز روی تو پذیرد زیب و فر آینه
سلطان اعظم آنکه اشارات او ز غیب
چونان دهد نشانی کز پیکر آینه
شاهنشهی که بهر عروس جلال اوست
هفت آسمان مشاطه و هفت اختر آینه
ز اقبال عدل‌پرور او جای آن، بود
کز ننگ زنگ باز رهد یکسر آینه
ای خسروی که خاطر تو آن صفا گرفت
کز وی نمونه‌ای است به هر کشور آینه
سازد فلک ز حزم تو دایم سلاح خویش
دارد شجاع روز وغا در بر آینه
گر منظر تو نور بر آئینه افکند
روح القدس نماید از آن منظر آینه
گرد خلافت ار برود در دیار خصم
بی‌کار ماند آنجا تا محشر آینه
ماند به نوک کلک تو و جان بد سگال
چون در حجاب زنگ شود مضمر آینه
باشد چو طبع مهر من اندر هوای تو
چون تاب گیرد از حرکات خور آینه
من آینه ضمیرم و تو مشتری همم
از تو جمال همت و از چاکر آینه
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه
گر در دل تو یافت توانم نشان خویش
طبعم شود ز لطف چو از جوهر آینه
طوطی هر آن سخن که بگوئی ز بر کند
هرگه که شکل خویش ببیند در آینه
گر لطف تو خرید مرا بس شگفت نیست
کاهل بصر خزند به سیم و زر آینه
ور ناکسی فروخت مرا هم روا بود
کاعمی و زشت را نبود درخور آینه
گر جز تو را ستودم بر من مگیر از آنک
مردم ضرورتی کند از خنجر آینه
دانم تو را ز من نگزیرد برای آنک
گه‌گه کند پاک به خاکستر آینه
از نیم شاعران هنر من مجوی از آنک
ناید همی ز آهن بد گوهر آینه
شاید که ناورم دل مجروح بر درت
زیبد که ننگرم به رخ اصفر آینه
کز بیم رجم برنشود دیو بر فلک
وز بهر عیب کم طلبد اعور آینه
گر نه ردیف شعر مرا آمدی به کار
مانا که خود نساختی اسکندر آینه
این را نقیضه‌ای است که گفتم بدین طریق
گر ذره‌ای ز نور تو افتد بر آینه
بادت جلال و مرتبه چندان که آسمان
هر صبح‌دم برآورد از خاور آینه
حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند برای وی آهنگر آینه

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه
ما رانگاه در تو، تو را اندر آینه
هوش مصنوعی: ما خود باعث امتحان و آزمایش تو هستیم و تو نیز سبب آزمایش ما هستی. وقتی به ما می‌نگری، در حقیقت خودت را در آینه ما مشاهده می‌کنی.
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی ز تو عاشق‌تر آینه
هوش مصنوعی: وقتی آینه زیبایی تو را می‌بیند و تو نیز زیبایی خود را تماشا می‌کنی، آینه به تو عشق می‌ورزد، اما تو از آینه بیشتر عاشق خودت هستی.
از روی تو در آینه جان‌ها شود خیال
زین روی نازها کند اندر سر آینه
هوش مصنوعی: نقش چهره تو در آینه جان‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد و زیبایی‌های تو در ذهن‌ها خواهد ماند، چنان که هرکس به آینه نگاه کند، در سرش تصویر تو شکل می‌گیرد.
وز نور روی و صفوت لعل تو آورد
در یک مکان هم آتش و هم کوثر آینه
هوش مصنوعی: به خاطر نور صورت و صفای لعل تو، در یک جا هم آتش و هم کوثر مانند آینه به وجود آمده است.
ای ناخدای ترس مشو آینه‌پرست
رنج دلم مخواه و منه دل بر آینه
هوش مصنوعی: ای ناخدای ناامیدی، دچار خودشیفتگی مباش، رنج‌های دل مرا نطلب و دل را به آینه نباز.
کز آه دل بسوزم هر جا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه
هوش مصنوعی: با ناله و دل‌سوزی‌ام هر جا که آهنی وجود دارد، می‌خواهم بسوزم تا دیگر هیچ چیزی نتواند آینه را صیقلی و شفاف کند.
قبله مساز ز آینه هر چند مر تو را
صورت هر آینه بنماید هر آینه
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که به ظواهری که در آینه ظاهر می‌شود وابسته شوی، هرچند که آن تصویر همیشه در برابر چشمانت باشد.
در آینه دریغ بود صورتی کز او
بیند هزار صورت جان پرور آینه
هوش مصنوعی: در آینه، افسوس که هیچ چهره‌ای وجود ندارد که از آن، هزاران چهره جان‌پرور را مشاهده کند.
صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک
رخسار او نگر صنما منگر آینه
هوش مصنوعی: صورت خاقانی با اشک‌هایش مانند آینه‌ای می‌درخشد؛ ای معشوق، به او نگاه کن و به آینه نگاه نکن.
از رای شاه گیرد نور و ضو آفتاب
وز روی تو پذیرد زیب و فر آینه
هوش مصنوعی: از نظر پادشاه، نور و روشنی خورشید به او تعلق دارد و زیبایی و جلای آینه نیز از صورت تو نشأت می‌گیرد.
سلطان اعظم آنکه اشارات او ز غیب
چونان دهد نشانی کز پیکر آینه
هوش مصنوعی: برترین و بزرگ‌ترین فرمانروا کسی است که نشانه‌های او از عالم غیب به وضوح مانند نشانه‌ای از تصویر در آینه نمایان می‌شود.
شاهنشهی که بهر عروس جلال اوست
هفت آسمان مشاطه و هفت اختر آینه
هوش مصنوعی: شاهی که به خاطر زیبایی و جلال عروسش هفت آسمان در خدمت اوست و هفت ستاره به عنوان آینه‌ای برای نمایش زیبایی‌های او جلوه‌گری می‌کنند.
ز اقبال عدل‌پرور او جای آن، بود
کز ننگ زنگ باز رهد یکسر آینه
هوش مصنوعی: از نعمت قرار گرفتن در سایهٔ عدالت او، جایی است که آینه، کاملاً از ننگ و لکهٔ زنگ پاک می‌شود.
ای خسروی که خاطر تو آن صفا گرفت
کز وی نمونه‌ای است به هر کشور آینه
هوش مصنوعی: ای فرمانروای عزیز، دل تو آنقدر پاک و روشن شده است که همچون آینه‌ای در هر سرزمین، نشان‌دهنده زیبایی و صفاست.
سازد فلک ز حزم تو دایم سلاح خویش
دارد شجاع روز وغا در بر آینه
هوش مصنوعی: فلک به خاطر احتیاط و درایت تو همیشه آماده است و سلاح خود را در دست دارد تا در روز جنگ و نبرد در برابر آینه ظاهر شود.
گر منظر تو نور بر آئینه افکند
روح القدس نماید از آن منظر آینه
هوش مصنوعی: اگر چشم تو نوری بر روی آینه بیفکند، روح القدس از آن نور در آینه نمایان خواهد شد.
گرد خلافت ار برود در دیار خصم
بی‌کار ماند آنجا تا محشر آینه
هوش مصنوعی: اگر مقام خلافت از بین برود و به سرزمین دشمنان برود، تا روز قیامت در آنجا بی‌هدف و بی‌کار خواهد ماند.
ماند به نوک کلک تو و جان بد سگال
چون در حجاب زنگ شود مضمر آینه
هوش مصنوعی: تو بر روی کلاهی ایستاده‌ای و من به تو نگاه می‌کنم، همچنان که جانم منتظر است. زمانی که پرده‌ای برداشته می‌شود، راز عمیقی همچون تصویر در آینه نمایان می‌شود.
باشد چو طبع مهر من اندر هوای تو
چون تاب گیرد از حرکات خور آینه
هوش مصنوعی: اگر روح من شبیه به اشتیاق خورشید باشد، در پی تو تابی خواهد گرفت مانند اینکه آینه‌ای از حرکات خورشید متاثر می‌شود.
من آینه ضمیرم و تو مشتری همم
از تو جمال همت و از چاکر آینه
هوش مصنوعی: من آینه‌ای هستم که درون خود تو را می‌بیند و تو مانند ستاره‌ای در آسمان برای من درخشان هستی. زیبایی و عظمت تو در این آینه منعکس می‌شود.
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه
هوش مصنوعی: در خدمت تو نمی‌توانم بیایم، چرا که اگر در حالتی تَر قرار بگیرم، مانند آینه‌ای تَر می‌شوم که سیاه‌رو می‌شود.
گر در دل تو یافت توانم نشان خویش
طبعم شود ز لطف چو از جوهر آینه
هوش مصنوعی: اگر در دل تو نشانه‌ای از خودم پیدا کنم، طبیعت من به لطف تو همچون جوهر آینه می‌شود.
طوطی هر آن سخن که بگوئی ز بر کند
هرگه که شکل خویش ببیند در آینه
هوش مصنوعی: طوطی همیشه هر چیزی را که بگویی، تکرار می‌کند. اما هر بار که خود را در آینه ببیند، متوجه شکل خودش می‌شود.
گر لطف تو خرید مرا بس شگفت نیست
کاهل بصر خزند به سیم و زر آینه
هوش مصنوعی: اگر مهربانی تو مرا به خود بکشاند، شگفتی ندارد که افرادی که تنبل هستند، به خاطر طلا و نقره تنها به تماشا می‌نشینند.
ور ناکسی فروخت مرا هم روا بود
کاعمی و زشت را نبود درخور آینه
هوش مصنوعی: اگر مرا فردی نادان به قیمت ناچیزی بفروشد، این جای تعجب ندارد؛ چرا که شخصی بی‌معنا و زشت، شایسته و درخور آینه نیست.
گر جز تو را ستودم بر من مگیر از آنک
مردم ضرورتی کند از خنجر آینه
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو را ستایش کنم، ناراحت نشو، زیرا انسان بعضی اوقات نیاز دارد که از چیزهایی که درست نیستند، مانند چاقو در آینه، محافظت کند.
دانم تو را ز من نگزیرد برای آنک
گه‌گه کند پاک به خاکستر آینه
هوش مصنوعی: من می‌دانم که تو به خاطر آنکه گاهی خود را می‌شکنی و به خاکستر شبیه می‌شوی، از من دل نخواهی کند.
از نیم شاعران هنر من مجوی از آنک
ناید همی ز آهن بد گوهر آینه
هوش مصنوعی: از نیم شاعران توانایی و هنر را انتظار نداشته باش، زیرا هنر واقعی مانند آینه‌ای است که نمی‌تواند از ماده‌ای ناپاک و بی‌ارزش ساخته شود.
شاید که ناورم دل مجروح بر درت
زیبد که ننگرم به رخ اصفر آینه
هوش مصنوعی: شاید دل زخمی من در مقابل در تو مناسب باشد، زیرا نمی‌خواهم به چهره زرد آینه نگاه کنم.
کز بیم رجم برنشود دیو بر فلک
وز بهر عیب کم طلبد اعور آینه
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از سنگسار، دیو از آسمان فرار می‌کند و به خاطر نقصی که دارد، شخص نابینا آینه‌ای نمی‌طلبد.
گر نه ردیف شعر مرا آمدی به کار
مانا که خود نساختی اسکندر آینه
هوش مصنوعی: اگر تو در شعر من به عنوان قافیه وجود نداشتی، مانا به این معنا که خودت به وجود نیاوردی، اسکندر هم نمی‌توانست آینه را بسازد.
این را نقیضه‌ای است که گفتم بدین طریق
گر ذره‌ای ز نور تو افتد بر آینه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر حتی یک ذره از نور تو بر آینه بیفتد، باز هم تأثیر و روشنی خاصی خواهد داشت. به عبارت دیگر، هرچند که مقدار نور کم باشد، اما باز هم قابلیت این را دارد که زیبایی و نورانیتی را به تصویر بکشد.
بادت جلال و مرتبه چندان که آسمان
هر صبح‌دم برآورد از خاور آینه
هوش مصنوعی: تو آنقدر بزرگ و باعظمت هستی که آسمان هر روز صبح از شرق مانند آینه‌ای به تو احترام می‌گذارد.
حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند برای وی آهنگر آینه
هوش مصنوعی: حسود به خاطر موفقیت‌های تو دچار بیماری شده است که مانند آهنگری است که برای ساختن آینه، از مس استفاده می‌کند. این جمله نشان‌دهنده‌ی این است که حسد، فرد را رنج می‌دهد و او را از دست‌یابی به آرامش باز می‌دارد.

حاشیه ها

1401/12/14 15:03
علی دادمهر

الحق والانصاف تغزل این قصیده به قدری زیباست که مورد توجه بسیاری از شعرای بعدی قرار گرفته آن هم بر همین وزن و قافیه و ردیف دشوار و گوشنواز آینه، اما بعید می دانم که به پای استاد خود رسیده باشند.