شمارهٔ ۲۰۶ - این مرثیه را از زبان قرة العین امیر رشید فرزند خود گوید
دلنواز من بیمار شمائید همه
بهر بیمار نوازی به من آئید همه
من چو موئی و ز من تا به اجل یک سر موی
به سر موی ز من دور چرائید همه
من کجایم؟ خبرم نیست که مست خطرم
گر شما نیز نه مستید کجائید همه
دور ماندید ز من همچو خزان از نوروز
که خزان رنگم و نوروز لقائید همه
سنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز
به من آئید که آهوی ختائید همه
اجلم دنبه نهاد از برهٔ چرخ و شما
همچو آهو بره مشغول چرائید همه
من مه چارده بودم مه سی روزه شدم
نه شما شمس من و مهر سمائید همه
گر بسی روز دو شب همدم ماه آید مهر
سی شب از من به چه تاویل جدائید همه
چون مه کاست شب از شب بترم پیش شما
کز سر روز بهی روز بهائید همه
سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم، کابر نمائید همه
من چو گل خون به دهان آمده و تشنه لبم
بر گل تشنه گه ژاله هوائید همه
از چه سینه به دلو نفس و رشتهٔ جان
برکشید آب که نی کم ز سقائید همه
همه بیمار پرستان ز غمم سیر شدند
آنکه این غم خورد امروز شمائید همه
چون سر انگشت قلم گیر من از خط بدیع
در خط مهر من انگشت نمائید همه
پدر و مادرم از پای فتادند ز غم
به شما دست زدم کاهل وفائید همه
به منی و عرفاتم ز خدا درخواهید
که هم از کعبه پرستان خدائید همه
بس جوانم به دعا جان مرا دریابید
که چو عیسی زبر بام دعائید همه
آه کامروز تبم تیز و زبان کند شده است
تب ببندید و زبانم بگشائید همه
بوی دارو شنوم روی بگردانم ازو
هر زمان شربت نو در مفزائید همه
تنم از آتش تب سوخته چون عود و نی است
چون نی و عود سر انگشت بخائید همه
گر همی پیر سحرخیز به نی برد تب
نی بجوئید و بر آن پیر گرائید همه
مگر این تب به شما طایفه خواهند برید
کز سر لرزه چو نی بر سر پائید همه
من چو مخمور ز تب شیفته چشمم چه عجب
گر چو مصروع ز غم شیفته رائید همه
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید و بدان مار فسائید همه
جان گزاید نفس مار اجل جهد کنید
کز نفس مار اجل را بگزائید همه
من چو شیرم به تب مرگ و شما همچو گوزن
بر سر مار اجل پای بسائید همه
چون گوزن از پس هر ناله ببارید سرشک
کز سرشک مژه تریاک شفائید همه
من اسیر اجلم هرچه نوا خواهد چرخ
بدهید ارچه نه چندان بنوائید همه
نی نی از بند اجل کس به نوا باز نرست
کار کافتاد چه در بند نوائید همه
مهرهٔ جان ز مششدر برهانید مرا
که شما نیز نه زین بند رهائید همه
روز خون ریز من آمد ز شبیخون قضا
خون بگریید که رد خون قضائید همه
فزع مادر و افغان پدر سود نداشت
بر فغان و فزع هر دو گوائید همه
چون کلید سخنم در غلق کام شکست
بر در بستهٔ امید چه پائید همه
تا چو نوک قلم از درد زبانم سیه است
از فلک خستهٔ شمشیر جفائید همه
چشم بادام من است از رگ خون پسته مثال
به زبان آن رگ خون چند گشائید همه
خوی به پیشانی و کف در دهنم بس خطر است
به گلاب این خوی و کف چند زدائید همه
چون صراحی به فواق آمده خون در دهنم
ز آن شما زهرکش جام بلائید همه
جان کنم چون به فواق آیم و لرزان چو چراغ
گر چو پروانه بسوزید سزائید همه
من چو شمع و گل اگر میرم و خندم چه عجب
که شما بلبل و پروانه مرائید همه
جان به فردا نکشد درد سر من بکشید
به یک امروز ز من سیر میائید همه
تا دمی ماند ز من نوحهگران بنشانید
وا رشیداه کنان نوحه سرائید همه
هم بموئید و هم از مویهگران درخواهید
که به جز مویهگر خاص نشائید همه
بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ
بشنوید آه رشید ار شنوائید همه
اشک داود چو تسبیح ببارید از چشم
خوش بنالید که داود نوائید همه
خپه گشتم دهن و حلق فرو بسته چو نای
وز سر ناله شما نیز چو نائید همه
پیش جان دادن من خود همه سگجان شدهاید
زان چو سگ در پس زانوی عنائید همه
چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید
نوحهٔ جغد کنید ار چو همائید همه
من کنون روزهٔ جاوید گرفتم ز جهان
گر شما در هوس عید بقائید همه
وقت نظارهٔ عام است شما نیز مرا
بهر آخر نظر خاص بیائید همه
الوداع ای دمتان همره آخر دم من
بارک الله چه به آئین رفقائید همه
الوداع ای دلتان سوختهٔ روز فراق
در شب خوف نه در صبح رجائید همه
پیش تابوت من آئید برون ندبهکنان
در سه دست از دو زبانم بستائید همه
من گدازان چو هلالم ز بر نعش و شما
بر سر نعش نظاره چو سهائید همه
چو نسیج سر تابوت زر اندود رخید
چون حلی بن تابوت دوتائید همه
شمارهٔ ۲۰۵ - در حال بیماری به اشتیاق خراسان: به خراسان شوم انشاء اللهشمارهٔ ۲۰۷ - مطلع دوم: سر تابوت مرا باز گشائید همه
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلنواز من بیمار شمائید همه
بهر بیمار نوازی به من آئید همه
هوش مصنوعی: ای عشق دلنشین من، شما همه به خاطر من که بیمار شما هستم، به عیادت من بیایید و مونس دل من شوید.
من چو موئی و ز من تا به اجل یک سر موی
به سر موی ز من دور چرائید همه
هوش مصنوعی: من مانند مویی هستم و تا زمان مرگم هیچ چیز به اندازه یک سر موی به من وابسته نیست؛ بنابراین چرا همه چیز از من دور میشود؟
من کجایم؟ خبرم نیست که مست خطرم
گر شما نیز نه مستید کجائید همه
هوش مصنوعی: نمیدانم من کجایم و از وضعیت خود آگاه نیستم. اگر شما هم در حالتی از بیخبری قرار دارید، پس شما کجا هستید؟
دور ماندید ز من همچو خزان از نوروز
که خزان رنگم و نوروز لقائید همه
هوش مصنوعی: شما از من دورید، همانطور که فصل پاییز از نوروز دور است. پاییز به رنگ و بویی شبیه به خود میرسد، در حالی که نوروز به دیدار و ملاقات اشاره دارد.
سنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز
به من آئید که آهوی ختائید همه
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به این دارد که باغ و دشت هنوز به روزهای خوش و سرسبزی خود نرسیدهاند. هنوز زمان آن نرسیده که به جمع ما بیایند و از زیباییها و شادیهای زندگی لذت ببرند. در واقع، شاعر دعوت میکند که دوستان و عزیزانش به او بپیوندند و با هم از زیباییهای زندگی بهرهبرند، زیرا هنوز فرصت برای شادی و خوشگذرانی وجود دارد.
اجلم دنبه نهاد از برهٔ چرخ و شما
همچو آهو بره مشغول چرائید همه
هوش مصنوعی: سگی از پلشتی و زشتی خود را در کنار برهای قرار داده و شما نیز مانند آهو مشغول خوشی و چریدن هستید.
من مه چارده بودم مه سی روزه شدم
نه شما شمس من و مهر سمائید همه
هوش مصنوعی: من در ابتدا مانند ماه کامل و زیبا بودم، اما حالا که زمان گذشته، به یک ماه کوچک و کمنور تبدیل شدهام. نه شما، بلکه شمس من و خورشید در آسمان هستید و من تنها هستم.
گر بسی روز دو شب همدم ماه آید مهر
سی شب از من به چه تاویل جدائید همه
هوش مصنوعی: اگر ماه به مدت دو روز و دو شب با من باشد، نور مهرش به حدی زیاد است که چهل شب از من دوری نمیکند. این نشان میدهد که جدایی از من به چه معنی است.
چون مه کاست شب از شب بترم پیش شما
کز سر روز بهی روز بهائید همه
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی در شب کم فروغ باشد، من از شب بیشتر میترسم، زیرا شما در روشنایی روز همچنان درخشان و زیبا هستید.
سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم، کابر نمائید همه
هوش مصنوعی: من و شما همچون سروهای بلند و زیبا هستیم. از من مراقبت کنید و با لطافت و tenderness زندگی مرا تازه نگه دارید.
من چو گل خون به دهان آمده و تشنه لبم
بر گل تشنه گه ژاله هوائید همه
هوش مصنوعی: من مانند گلی هستم که خونم در دهانم جاری است و لبانم تشنهاند، در بین گلها که پر از شبنم و رطوبتاند، حس تشنگی را احساس میکنم.
از چه سینه به دلو نفس و رشتهٔ جان
برکشید آب که نی کم ز سقائید همه
هوش مصنوعی: چرا آب از سینهام به درون قلب و رشتهٔ جانم جاری شد؟ که هیچکس کمتر از ساقی به من نخواهد داد.
همه بیمار پرستان ز غمم سیر شدند
آنکه این غم خورد امروز شمائید همه
هوش مصنوعی: همه کسانی که به بیماران رسیدگی میکنند، از غم من خسته و دلزده شدهاند. حالا این غم را شما تجربه میکنید.
چون سر انگشت قلم گیر من از خط بدیع
در خط مهر من انگشت نمائید همه
هوش مصنوعی: وقتی که سر انگشت قلم من بر روی خط زیبایم قرار میگیرد، همه از من اثر میگیرند و به آن اشاره میکنند.
پدر و مادرم از پای فتادند ز غم
به شما دست زدم کاهل وفائید همه
هوش مصنوعی: پدر و مادرم به خاطر غم و اندوهی که داشتند از پا افتادند، و من به شما دست زدم چون میدانستم که شما در وفا و حمایت خیالی ندارید.
به منی و عرفاتم ز خدا درخواهید
که هم از کعبه پرستان خدائید همه
هوش مصنوعی: شما خود را به من و عرفات متصل کنید و از خدا درخواست کنید، زیرا شما همه از پرستشگران کعبه هستید.
بس جوانم به دعا جان مرا دریابید
که چو عیسی زبر بام دعائید همه
هوش مصنوعی: به خاطر سن جوانم از شما میخواهم که به دعاهایم پاسخ دهید، زیرا مانند عیسی که با دعا به معجزهها دست مییازد، من نیز انتظار دارم که دعایم اثرگذار باشد.
آه کامروز تبم تیز و زبان کند شده است
تب ببندید و زبانم بگشائید همه
هوش مصنوعی: آه، امروزم تبم زیاد شده و زبانم هم به سختی حرکت میکند. همگی تبم را پایین بیاورید و بگذارید زبانم باز شود.
بوی دارو شنوم روی بگردانم ازو
هر زمان شربت نو در مفزائید همه
هوش مصنوعی: هر وقت بوی دارو به مشامم میرسد، از آن دور میشوم و هر لحظه نوشیدنی تازهای در ذهنم میسازم.
تنم از آتش تب سوخته چون عود و نی است
چون نی و عود سر انگشت بخائید همه
هوش مصنوعی: بدن من از آتش تب سوزانده شده و مانند عود و نی به هم پیوسته است، به گونهای که انگشتان من از شدت درد به هم میسوزند.
گر همی پیر سحرخیز به نی برد تب
نی بجوئید و بر آن پیر گرائید همه
هوش مصنوعی: اگر انسان باهوش و قدیمی که در صبح زود بیدار میشود، در پی صدای نی باشد، باید تلاش کند و به آن پیر نزدیک شود.
مگر این تب به شما طایفه خواهند برید
کز سر لرزه چو نی بر سر پائید همه
هوش مصنوعی: شاید این تب و بیماری به شما هم سرایت کند، زیرا لرزیدن از شدت دلهره مثل نی بر سر شما نیز فرود خواهد آمد.
من چو مخمور ز تب شیفته چشمم چه عجب
گر چو مصروع ز غم شیفته رائید همه
هوش مصنوعی: من مانند کسی که از شوق و مستی گیج و مبهوت شده، رفتار میکنم. چه تعجبی دارد اگر کسی که از غم رنج میبرد نیز دچار چنین وضعیتی شود و به طور غیرمنتظره حریف شود؟
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید و بدان مار فسائید همه
هوش مصنوعی: وقت آن رسیده که مرگ نزدیک شده و هیچ از آن خبری نیست. شما باید به آن فکر کنید و به عواقب آن توجه کنید.
جان گزاید نفس مار اجل جهد کنید
کز نفس مار اجل را بگزائید همه
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش خود سعی کنید از خطرات و مشکلاتی که میتواند باعث مرگ شما شود، دوری کنید. نباید اجازه دهید که نفس و تمایلات منفی، شما را به سوی خطر بکشاند.
من چو شیرم به تب مرگ و شما همچو گوزن
بر سر مار اجل پای بسائید همه
هوش مصنوعی: من همچون شیر در تب مرگ میسوزم و شما همچون گوزنی هستید که بر روی ماری که به سویش میآید، پا میزنید و از خطر آن غافلید.
چون گوزن از پس هر ناله ببارید سرشک
کز سرشک مژه تریاک شفائید همه
هوش مصنوعی: چون گوزن، هر بار از دل غم و دردش اشک میریزد، این اشکها مانند شفا بخشی است که از مژههای او و از جویبار عشق به دست میآید.
من اسیر اجلم هرچه نوا خواهد چرخ
بدهید ارچه نه چندان بنوائید همه
هوش مصنوعی: من در بند سرنوشتم هستم. هر چه که میخواهد زنگ بزند، بزند، ولی چندان هم نیازی به نوا نداشته باشید.
نی نی از بند اجل کس به نوا باز نرست
کار کافتاد چه در بند نوائید همه
هوش مصنوعی: هیچ کس از بند مرگ و سرنوشت خلاص نمیشود، حتی اگر در تلاش باشند تا از آن رهایی یابند. همه افراد در نهایت در دام همین قید و بندها گرفتار خواهند شد.
مهرهٔ جان ز مششدر برهانید مرا
که شما نیز نه زین بند رهائید همه
هوش مصنوعی: جان من را از این بندها رها کن، زیرا شما نیز از این زنجیرها آزاد نیستید.
روز خون ریز من آمد ز شبیخون قضا
خون بگریید که رد خون قضائید همه
هوش مصنوعی: روزهای پر از درد و رنج من به زودی فرامیرسد. در شبهایی که تقدیر به من حمله میکند، خونم به خاطر تقدیر و سرنوشت بر زمین میریزد.
فزع مادر و افغان پدر سود نداشت
بر فغان و فزع هر دو گوائید همه
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی مادر و پدر هیچ فایدهای نداشت، چرا که هر دوی آنها فقط ناله و فریاد کردند.
چون کلید سخنم در غلق کام شکست
بر در بستهٔ امید چه پائید همه
هوش مصنوعی: وقتی که توانایی بیان کردن حرفهایم از دست رفته و امید به نتیجه بسته مانده، چه چیزی را باید انتظار داشته باشم؟
تا چو نوک قلم از درد زبانم سیه است
از فلک خستهٔ شمشیر جفائید همه
هوش مصنوعی: رنجهای من به اندازهای زیاد است که مانند نوک قلم سیاه شده، و بر اثر ظلم و ستمی که از سوی سرنوشت بر من رفته، خسته و افسردهام.
چشم بادام من است از رگ خون پسته مثال
به زبان آن رگ خون چند گشائید همه
هوش مصنوعی: چشم بادامی من، مانند رگهای حیات بخش پسته است که در آن خون زندگی جاری است. در زبان آن رگ خون، داستانهای زیادی نهفته است که هر یک به گونهای بازگو میشود.
خوی به پیشانی و کف در دهنم بس خطر است
به گلاب این خوی و کف چند زدائید همه
هوش مصنوعی: خصلت و طبیعت نامناسبی که دارم، به سر و چهرهام نمایان است و همین موضوع میتواند مشکلاتی برای من به وجود آورد. این ویژگی بد و رازهای تلخی که در دل خود دارم، قابل پنهان کردن نیست و به راحتی نمیتوان آنها را زدود.
چون صراحی به فواق آمده خون در دهنم
ز آن شما زهرکش جام بلائید همه
هوش مصنوعی: چون شیشهای پر از شراب به تلاطم افتاده، طعم تلخ زهر در دهانم حس میشود، زیرا از آن شما درد و رنج را به من منتقل کردید.
جان کنم چون به فواق آیم و لرزان چو چراغ
گر چو پروانه بسوزید سزائید همه
هوش مصنوعی: وقتی که به حالت بیتابی و اضطراب میافتم، مانند شمعی لرزان هستم. اگر همچون پروانه بسوزم، سزاوار آن است که این عاطفه و عشق را تجربه کنم.
من چو شمع و گل اگر میرم و خندم چه عجب
که شما بلبل و پروانه مرائید همه
هوش مصنوعی: من مانند شمع و گل اگر چه میمیرم و میخندم، چه جای تعجب است که شما هم بلبل و پروانهای هستید و در این حال به من توجه دارید.
جان به فردا نکشد درد سر من بکشید
به یک امروز ز من سیر میائید همه
هوش مصنوعی: از فردا نترسید و امروز را برای من به اتمام برسانید، زیرا من از شما خسته شدهام و نمیخواهم دردسرهایم تا فردا ادامه پیدا کند.
تا دمی ماند ز من نوحهگران بنشانید
وا رشیداه کنان نوحه سرائید همه
هوش مصنوعی: به مدت کوتاهی از من یاد و خاطرهای باقی مانده است، پس نوحهخوانان را آرام کنید و با صدای بلند نوحهسرایی کنید.
هم بموئید و هم از مویهگران درخواهید
که به جز مویهگر خاص نشائید همه
هوش مصنوعی: به راحتی میتوانید از کسانی که از دل سوخته خود نجوا میکنند، بپرسید که فقط افراد خاصی قادر به ابراز درد و غم خود هستند.
بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ
بشنوید آه رشید ار شنوائید همه
هوش مصنوعی: صدای نالهام را بشنوید و از دل سردتان، درد و آه من را درک کنید. اگر همه شما به حرفهایم گوش دهید، واقعیتهای عمیقتری را متوجه خواهید شد.
اشک داود چو تسبیح ببارید از چشم
خوش بنالید که داود نوائید همه
هوش مصنوعی: اشکهای داود مانند تسبیح از چشمانش ریخت و با صدای دلنشینی ناله کرد. همه شنوندگان صدای او را ستایش کردند.
خپه گشتم دهن و حلق فرو بسته چو نای
وز سر ناله شما نیز چو نائید همه
هوش مصنوعی: خود را خسته و ناراحت حس میکنم و در گلویم هیچ حرفی برای گفتن نیست، مانند ساز نی که صدا ندارد. صدای ناله شما نیز مانند صداهای نی است، بیجان و غمانگیز.
پیش جان دادن من خود همه سگجان شدهاید
زان چو سگ در پس زانوی عنائید همه
هوش مصنوعی: شما برای من به اندازه یک سگ بیارزش شدهاید، به همین دلیل مانند سگی که پشت زانوی کسی نشسته است، با محبت و لطف به من نزدیک میشوید.
چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید
نوحهٔ جغد کنید ار چو همائید همه
هوش مصنوعی: وقتی که روح من همچون طوطی از قفس آزادی پرواز کرد، اگر همه شما مانند جغد به عزا و نوحهسرایی بپردازید، چه فایدهای خواهد داشت؟
من کنون روزهٔ جاوید گرفتم ز جهان
گر شما در هوس عید بقائید همه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من اکنون به دنبال یک حالت دائمی و ابدی هستم و از دنیای مادی فاصله گرفتهام. اگر شما هنوز در آرزوی جشن و خوشیهای دنیوی هستید، لازم است بدانید که من به چیزهایی فراتر از آن فکر میکنم.
وقت نظارهٔ عام است شما نیز مرا
بهر آخر نظر خاص بیائید همه
هوش مصنوعی: زمانی است که همه مردم در حال تماشا هستند، شما هم لطفاً برای آخرین بار با نگاهی خاص به من نگاه کنید.
الوداع ای دمتان همره آخر دم من
بارک الله چه به آئین رفقائید همه
هوش مصنوعی: خداحافظ ای دوستان، این آخرین لحظه من است. چه خوب است که شما به آئین دوستی وفادار ماندهاید.
الوداع ای دلتان سوختهٔ روز فراق
در شب خوف نه در صبح رجائید همه
هوش مصنوعی: وداع با کسانی که در روز جدایی غمگین و ناراحت هستند، در شبی پر از ترس و نگرانی، نه در صبحی که امیدوارکننده به نظر میرسد.
پیش تابوت من آئید برون ندبهکنان
در سه دست از دو زبانم بستائید همه
هوش مصنوعی: به کنار تابوت من بیایید و با صدای بلند گریه کنید. در حالی که دو زبانم را به سه دست بستهاید، از من تمجید کنید و مدح بگویید.
من گدازان چو هلالم ز بر نعش و شما
بر سر نعش نظاره چو سهائید همه
هوش مصنوعی: من همچون ماه نو به آرامی از کنار جسد میگذرم، و شما همچون ستارهها روی جسد نظارهگر هستید.
چو نسیج سر تابوت زر اندود رخید
چون حلی بن تابوت دوتائید همه
هوش مصنوعی: چون سر تابوت را با زر زینت دادهاند، مانند زینتی است که بر تابوت گذاشته میشود.
حاشیه ها
1403/05/29 13:07
دنیای پرشور شعر فارسی
من گدازان چو هلالم ز بر نعش و شما
بر سر نعش نظاره چو سهائید همه
گدازان. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) بخسان. ( صحاح الفرس ). ذائب. ذوب شونده. در حال گداختن. کسی که ذوب میکند و تصفیه مینماید.نعش. [ ن َ ] ( ع اِ ) جنازه. ( غیاث اللغات )( مهذب الاسماء ). جنازه با مرده . ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج )، کلمه نعش در معنی صور فلکی هم هست که با کلمه سها و هلال تناسب دارد.
1403/07/18 01:10
جلال ارغوانی
عجب شعر سوزناکی از زبانوپسرش گفته
من کنون روزه جاوید گرفتم زجهان