گنجور

شمارهٔ ۱۹۲ - مطلع سوم

باز از تف زرین صدف، شد آب دریا ریخته
ابر نهنگ آسا ز کف، لولوی لالا ریخته
شاه یک اسبه بر فلک خون ریخت دی را نیست شک
اینک سلاحش یک به یک، در قلب هیجا ریخته
با شاخ سرو اینک کمان، با برگ بید اینک سنان
آیینهٔ برگستوان، گرد شمرها ریخته
دیده مهی برخوان دی، بزغالهٔ پر زهر وی
زانجا برون آورده پی، خون وی آنجا ریخته
از چاه دی رسته به فن، این یوسف زرین رسن
وز ابر مصری پیرهن، اشک زلیخا ریخته
آن یوسف گردون نشین، عیسی پاکش هم‌قرین
در دلو رفته پیش ازین، آبش به صحرا ریخته
زرین رسن‌ها بافته، در دلو از آن بشتافته
ره سوی دریا یافته، تلخاب دریا ریخته
چو یوسف از دلو آمده، در حوت چون یونس شده
از حوت دندان بستده، بر خاک غبرا ریخته
رنگ سپیدی بر زمین، از سونش دندانش بین
سوهان بادش پیش ازین، بر سبز دیبا ریخته
زان پیش کز مهر فلک، خوان بره‌ای سازد ملک
ابر اینک افشانده نمک، وز چهره سکبا ریخته
برق است و ابر درفشان، آیینه و پیل دمان
بر نیلگون چرخ از دهان، عاج مطرا ریخته
در فرش عاج اینک نهان، سبزه چو نیلی پرنیان
بر پرنیان صد کاروان، از مشک سارا ریخته
پیل است در سرما زبون، پیل هوای نیلگون
آتش ز کام خود برون، هنگام سرما ریخته
کافور و پیل اینک بهم، پیل دمان کافوردم
کافور هندی در شکم، بر دفع گرما ریخته
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بی‌کران
اینک به صحرا زین نشان طوطی است مانا ریخته
خیل سحاب از هر طرف رنگین کمان کرده به کف
باران چو تیری بر هدف، دست توانا ریخته
آن تیر و آن رنگین کمان، طغرای نوروز است هان
مرغان دل و عشاق جان، بر آل طغرا ریخته
توقیع خاقان از برش، از صح ذلک زیورش
گوئی ز جود شه برش، گنجی است پیدا ریخته
خاقان اکبر کآسمان، بوسد زمینش هر زمان
بر فر وقدش فرقدان، سعد موفا ریخته
دارای گیتی داوری، خضر سکندر گوهری
عادل‌تر از اسکندری، کو خون دارا ریخته
عالم به اقطاع آن او، نزل بقا بر خوان او
فیض رضا بر جان او ایزد تعالی ریخته
تا خسرو شروان بود، چه جای نوشروان بود؟
چون ارسلان سلطان بود، گو آب بغرا ریخته
ای قبلهٔ انصار دین، سالار حق، سردار دین
آب از پی گلزار دین، از روی و دنیا ریخته
ای گوهر تاج سران، ذات تو تاج گوهران
آب نژاد دیگران، یا برده‌ای یا ریخته
ای چتر ظلم از تو نگون، وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون، نور مجزا ریخته
کلکت طبیب انس و جان، تریاق اکبر در زبان
صفرائیی لیک از دهان، قی کرده سودا ریخته
تیغت در آب آذر شده، چرخ و زمین مظهر شده
دودش به بالا برشده، رنگش به پهنا ریخته
از تیغ نور افزای تو، وز رخش صور آوای تو
بر گرز طور آسای تو، نور تجلی ریخته
ز آن رخش جوزا پار دم، چون جو زهر بربسته دم
گلگون چرخ افکنده سم، شب‌رنگ هرا ریخته
تیر تو تنین دم شده، زو درع زال از هم شده
بل کوه قاف اخرم شده، منقار عنقا ریخته
میغ در افشانت به کف، تیغ درخشانت ز تف
هست آتش دوزخ علف، طوفان بر اعدا ریخته
این چرخ نازیبا لقب، از دست بوست کرده لب
شیرین‌تر از اشک سرب، از چشم بینا ریخته
تیغ تو عذرای یمن، در حلهٔ چینیش تن
چون خردهٔ در عدن، بر تخت مینا ریخته
عذرات شد جفت ظفر، زان حله دارد لعل‌تر
آن خون بکری را نگر، بر جسم عذرا ریخته
تا در یمینت یم بود، بحر از دوقله کم بود
بل کنهمه یک نم بود، از مشک سقا ریخته
دیوار مشرق را نگر، خشت زر آمد قرص خور
چون دست توست آن خشت زر، زر بی‌تقاضا ریخته
بل خشت زرین ز آن بنان، در خوی خجلت شد نهان
چون خشت گل در آبدان، از دست بنا ریخته
بخت حسودت سرزده، شرب طرب ضایع شده
طفلی است در روی آمده، وز کف منقا ریخته
خاک درت را هر نفس، بر آب حیوان دسترس
خصم تو در خاک هوس، تخم تمنا ریخته
کید حسود بد نسب، با چون تو شاه دین طلب
خاری است جفت بولهب، در راه طاها ریخته
خصم از سپاهت ناگهی، جسته هزیمت را رهی
چون جسته از نقب ابلهی، جان برده کالا ریخته
خاک عراق است آن تو، خاص از پی فرمان تو
نوشی است آن بر جان تو، از جام آبا ریخته
مگذار ملک آرشی، در دست مشتی آتشی
خوش نیست گرد ناخوشی، بر روی زیبا ریخته
ای بر ز عرشت پایگه، بر سر کشان رانده سپه
در چشم خضر از گرد ره، کحل مسیحا ریخته
تیغت همه تن شد زبان، با دشمنت گفت از نهان
کای هم به من در یک زمان، خون تو حاشا ریخته
الحق نهنگ هندویی، دریا نمای از نیکویی
صحنش چو آب لولویی، از چشم شهلا ریخته
هم‌سال آدم آهنش، در حلهٔ آدم تنش
آن نقطه بر پیراهنش، چون شیر حوا ریخته
از هند رفته در عجم، ایران زمین کرده ارم
بر عاد ظلم از باد غم گرد معادا ریخته
چون مریم از عصمتکده رفته مسیحش آمده
نخل کهن زو نو شده، وز نخل خرما ریخته
ای حاصل تقویم کن، جانت رصد ساز سخن
خصمت چو تقویم کهن فرسوده و اجزا ریخته
باد از رصد ساز بقا، تقویم عمرت بی‌فنا
بر طالعت رب السما، احسان والا ریخته
چتر تو با نصرت قرین، چون سعد و اسما همنشین
اسماء حق سعد برین، بر سعد و اسما ریخته
حرز سپاهت پیش و پس، اسماء حسنی باد و بس
بر صدر اسما هر نفس انوار اسما ریخته
با بخت بادت الفتی، خصم تو در هر آفتی
از ذوالفقارت ای فتی خونش مفاجا ریخته
لشکر گهت بر حاشیت، گوگرد سرخ از خاصیت
بر تو ز گنج عافیت عیش مهنا ریخته
خاک درت جیحون اثر، شروان سمرقند دگر
خاک شماخی از خطر، آب بخارا ریخته
از لفظ من گاه بیان، در مدحت ای شمع کیان
گنجی است از سمع الکیان، در سمع دانا ریخته
امروز صاحب خاطران، نامم نهند از ساحران
هست آبروی شاعران، زین شعر غرا ریخته
بر رقعهٔ نظم دری، قائم منم در شاعری
با من بقایم عنصری، نرد مجارا ریخته

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز از تف زرین صدف، شد آب دریا ریخته
ابر نهنگ آسا ز کف، لولوی لالا ریخته
هوش مصنوعی: دریا دوباره از صدفی با رنگ و نور طلایی خود به جوش آمده و از ابرهایی به بزرگی نهنگ، آب به زمین ریخته است. این منظره‌ی زیبا، همچون لالیوی شیرین و ساکت، جاری شده است.
شاه یک اسبه بر فلک خون ریخت دی را نیست شک
اینک سلاحش یک به یک، در قلب هیجا ریخته
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر اسب خود سوار بود، روزی بر آسمان خون جاری کرد و در این موضوع هیچ شکی نیست. اکنون سلاح او، یکی یکی، در دل هیجانی که ایجاد کرده ریخته شده است.
با شاخ سرو اینک کمان، با برگ بید اینک سنان
آیینهٔ برگستوان، گرد شمرها ریخته
هوش مصنوعی: در اینجا توصیفی از طبیعت و زیبایی‌های آن وجود دارد. یک کمان از شاخ‌های سرو به وجود آمده و برگ‌های بید به شکل نیزه درآمده‌اند. این تصویر نشان‌دهندهٔ توازن و هماهنگی در طبیعت است که مانند آئینه، زیبایی و دلربایی خود را به نمایش می‌گذارد و گویی در اطراف آن، زیبایی‌ها و جلوه‌های دل‌انگیز پراکنده شده‌اند.
دیده مهی برخوان دی، بزغالهٔ پر زهر وی
زانجا برون آورده پی، خون وی آنجا ریخته
هوش مصنوعی: چشم من بر جمال محبوب خیره است، او به طرز زهرآلودی از جایی خارج شده و خونش در آنجا بر زمین ریخته است.
از چاه دی رسته به فن، این یوسف زرین رسن
وز ابر مصری پیرهن، اشک زلیخا ریخته
هوش مصنوعی: یوسف که به وسیله‌ی هنر و ترفندهایش از سختی‌ها و مشکلات رهایی یافته، اکنون موفق و درخشان شده است. او از لباس مصری که به یاد زلیخا و اشک‌هایش بر تن کرده، یادآوری می‌کند که در این مسیر، دلتنگی و احساسات شیرین و تلخی را تجربه کرده است.
آن یوسف گردون نشین، عیسی پاکش هم‌قرین
در دلو رفته پیش ازین، آبش به صحرا ریخته
هوش مصنوعی: آن یوسف آسمانی، که مانند عیسی پاک است، قبلاً در دلو رفته و آبش در صحرا پاشیده شده است.
زرین رسن‌ها بافته، در دلو از آن بشتافته
ره سوی دریا یافته، تلخاب دریا ریخته
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی بافته‌های زیبایی از نوعی طناب زرین درست کرده و آن را به دلو وصل کرده است. او با این دلو در راه دریا حرکت کرده و آب تلخ و شور دریا را به درون آن ریخته است.
چو یوسف از دلو آمده، در حوت چون یونس شده
از حوت دندان بستده، بر خاک غبرا ریخته
هوش مصنوعی: مانند یوسف که از چاه خارج شده است، در فصل سرد، مانند یونس که در شکم ماهی قرار گرفته، دندان بر هم فشرده و بر زمین غبار نشسته است.
رنگ سپیدی بر زمین، از سونش دندانش بین
سوهان بادش پیش ازین، بر سبز دیبا ریخته
هوش مصنوعی: سفیدی روی زمین مانند دندانی است که در اثر ساییده شدن، می‌درخشد و باد گذشته با لطافتش، مانند پارچه سبز زیبایی را می‌پوشاند.
زان پیش کز مهر فلک، خوان بره‌ای سازد ملک
ابر اینک افشانده نمک، وز چهره سکبا ریخته
هوش مصنوعی: قبل از آنکه از محبت آسمان، سرزمین را پر نعمت کند، ابرها اکنون نمک پراکنده کرده‌اند و از چهره‌ی زیبا و دلربا، باران می‌بارد.
برق است و ابر درفشان، آیینه و پیل دمان
بر نیلگون چرخ از دهان، عاج مطرا ریخته
هوش مصنوعی: برق و ابر در حال درخشندگی هستند و مهتاب بر آسمان آبی و نیلی رنگ می‌تابد. در این حال، دندان فیل نیز به مانند عاجی زیبا جلوه‌گر است.
در فرش عاج اینک نهان، سبزه چو نیلی پرنیان
بر پرنیان صد کاروان، از مشک سارا ریخته
هوش مصنوعی: در فرشی از عاج، سبزه‌ای به رنگ نیل، بر روی پرنیان‌هایی که صد کاروان روی آن قرار دارند، از مشک خوشبوی سارا پراکنده شده است.
پیل است در سرما زبون، پیل هوای نیلگون
آتش ز کام خود برون، هنگام سرما ریخته
هوش مصنوعی: در سرمای شدید، فیل زبونش بند آمده و نمی‌تواند صحبت کند. فیلی که به آب‌های نیلگون فکر می‌کند، در دلش آتش دارد و این آتش در چنین زمانی به بیرون می‌ریزد.
کافور و پیل اینک بهم، پیل دمان کافوردم
کافور هندی در شکم، بر دفع گرما ریخته
هوش مصنوعی: اکنون کافور و فیل با هم آمده‌اند. فیل در حال استراحت است و کافوری که برای خنک کردن آورده‌ام، در دلش قرار دارد و برای کاهش گرما استفاده شده است.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بی‌کران
اینک به صحرا زین نشان طوطی است مانا ریخته
هوش مصنوعی: فیل از هندوستان آمده و طوطی او را در صحرا نشان می‌دهد. این‌گونه است که طوطی، به‌طور دائمی، در اینجا حضور دارد و نشان از او باقی مانده است.
خیل سحاب از هر طرف رنگین کمان کرده به کف
باران چو تیری بر هدف، دست توانا ریخته
هوش مصنوعی: ابرها از همه طرف به رنگین‌کمان تبدیل شده‌اند و باران را مانند تیری که به هدف نشانه رفته، به زمین فرود می‌آورند. دست پرتوانی باران را نازل کرده است.
آن تیر و آن رنگین کمان، طغرای نوروز است هان
مرغان دل و عشاق جان، بر آل طغرا ریخته
هوش مصنوعی: آن تیر و رنگین کمان نمایانگر زیبایی‌های نوروز است. ای پرندگان دل و عاشقان جان، بر این زیبایی‌های نوروزی نغمه‌سرایی کنید.
توقیع خاقان از برش، از صح ذلک زیورش
گوئی ز جود شه برش، گنجی است پیدا ریخته
هوش مصنوعی: دست‌خط پادشاه از قلم او، مانند زیور و زینتی به نظر می‌رسد که از بخشش و سخاوت او ناشی شده است؛ به‌طوری که گویی گنجی پیدا شده و بر زمین ریخته است.
خاقان اکبر کآسمان، بوسد زمینش هر زمان
بر فر وقدش فرقدان، سعد موفا ریخته
هوش مصنوعی: خاقان بزرگ مانند آسمان است که هر زمان زمینش را در سایه ناز او می‌پرستد. همچنین درخشش او همچون ستاره‌های سعد و فرقدان دل‌انگیز است.
دارای گیتی داوری، خضر سکندر گوهری
عادل‌تر از اسکندری، کو خون دارا ریخته
هوش مصنوعی: در این بیت به تقدیر و سرنوشت پرداخته شده است. اشاره به این دارد که در دنیا کسی وجود دارد که بر همه چیز نظارت دارد و قضاوت می‌کند، و خضر به عنوان نماد دانایی و عادل بودن معرفی شده است. همچنین به اسکندر، که پادشاهی بزرگ و قهرمان معروف است، اشاره شده و به نوعی این پیام را منتقل می‌کند که خون افراد بی‌گناهی که در راه ظلم و ستم ریخته شده، می‌تواند عواقب سنگینی به دنبال داشته باشد. در واقع می‌توان گفت که عدالت و حقیقت همواره در این دنیا جاری است و هر ظلمی در نهایت به خود بازمی‌گردد.
عالم به اقطاع آن او، نزل بقا بر خوان او
فیض رضا بر جان او ایزد تعالی ریخته
هوش مصنوعی: نویسنده به زیبایی اشاره می‌کند که در جهان، هر چیزی به او تعلق دارد. خداوند نعمت‌ها و برکات را بر خوان او نازل کرده و رضایتش را بر جان او فرستاده است. خداوند به او لطف و رحمت ویژه‌ای ارزانی داشته است.
تا خسرو شروان بود، چه جای نوشروان بود؟
چون ارسلان سلطان بود، گو آب بغرا ریخته
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی شخصی بزرگ و باارزش مانند خسرو شروان در میان است، دیگر جایی برای مقایسه با دیگران وجود ندارد. همچنین وقتی سلطانی قوی و تاثیرگذار مانند ارسلان وجود دارد، دیگر نمی‌توان به کسی که از او کمتر است، توجه کرد. به این ترتیب، شایستگی و بزرگی افراد مطرح می‌شود و به چشم‌اندازهای بالاتر و بزرگ‌تر اشاره می‌شود.
ای قبلهٔ انصار دین، سالار حق، سردار دین
آب از پی گلزار دین، از روی و دنیا ریخته
هوش مصنوعی: ای پیشوای یاران دین و سرمد حق، که همچون آب از پی گلزار دین جاری شده‌ای و در ظاهر و باطن خود زیبایی را نمایان کرده‌ای.
ای گوهر تاج سران، ذات تو تاج گوهران
آب نژاد دیگران، یا برده‌ای یا ریخته
هوش مصنوعی: ای گوهر گرانبهای سرها، ذات تو همچون تاجی برای جواهرات است. تو از نسل آب و نژاد دیگران هستی، یا خدمتگزاران هستی و یا از چیزهای به درد نخور ریخته‌اید.
ای چتر ظلم از تو نگون، وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون، نور مجزا ریخته
هوش مصنوعی: ای سایه‌بان ظلم، تو در حال سقوط هستی و اکنون با آتش عدالت، بر هفت سایه‌بان آبکی نور روشنی افکنده شده است.
کلکت طبیب انس و جان، تریاق اکبر در زبان
صفرائیی لیک از دهان، قی کرده سودا ریخته
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف شخصی می‌پردازد که برای روح و جان دیگران مانند یک پزشک است و کلماتش همانند دارویی قوی و شفابخش هستند. اما با این حال، از دهان او کلماتی ناپسند و نامناسب بیرون می‌آید که تأثیر منفی دارد و موجب ناراحتی می‌شود.
تیغت در آب آذر شده، چرخ و زمین مظهر شده
دودش به بالا برشده، رنگش به پهنا ریخته
هوش مصنوعی: تیغ تو در آب به مانند آتش است و چرخ و زمین به عنوان نمادی از این آتش ظاهر شده‌اند. دود آن به سمت بالا بالا رفته و رنگش در همه جا پراکنده شده است.
از تیغ نور افزای تو، وز رخش صور آوای تو
بر گرز طور آسای تو، نور تجلی ریخته
هوش مصنوعی: از اشعه روشنگر تو و آوای زیبا و دلنوازت، نوری به رنگ ظهور و تجلی در هر گوشه‌ای پخش شده است.
ز آن رخش جوزا پار دم، چون جو زهر بربسته دم
گلگون چرخ افکنده سم، شب‌رنگ هرا ریخته
هوش مصنوعی: از چهره‌ی او که مانند ماه تمام است، شگفت‌زده‌ام، چون جوهر کمالش، مایه‌ی زندگی‌ام را گرفته است. قدم‌های درخشانش را مانند سم ستاره‌ی قرمز در آسمان پخش کرده و رنگ تیره‌ی شب را به سویی دیگر ریخته است.
تیر تو تنین دم شده، زو درع زال از هم شده
بل کوه قاف اخرم شده، منقار عنقا ریخته
هوش مصنوعی: تیر تو مانند تنینی شده که از درع زال جدا گشته است. کوه قاف به پایان رسیده و منقار عنقا افتاده است.
میغ در افشانت به کف، تیغ درخشانت ز تف
هست آتش دوزخ علف، طوفان بر اعدا ریخته
هوش مصنوعی: ابرها مانند تیغ‌های درخشان، به طرز زیبایی باران را می‌افشانند. شعله‌های آتش جهنم، همچون علفی در میان طوفان‌های شدید، بر دشمنان نازل می‌شود.
این چرخ نازیبا لقب، از دست بوست کرده لب
شیرین‌تر از اشک سرب، از چشم بینا ریخته
هوش مصنوعی: این دنیا که بسیار زیبا به نظر نمی‌رسد، با تکیه بر لب‌های شیرین‌تری که از اشک‌ها می‌ریزند، از چشم‌های بینا به وجود آمده است.
تیغ تو عذرای یمن، در حلهٔ چینیش تن
چون خردهٔ در عدن، بر تخت مینا ریخته
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند شمشیر عذرا در یمن است، و بدنت مانند پارچه‌ای ظریف در چین، همچون تکه‌های گلی در باغ عدن بر روی تخت مینا پخش شده است.
عذرات شد جفت ظفر، زان حله دارد لعل‌تر
آن خون بکری را نگر، بر جسم عذرا ریخته
هوش مصنوعی: دختر باکره به پیروزی رسید و آن لباسش را از زیباییاتی چون لعل سرخ مملو کرده است. نگاه کن، آن خون پاک بر تن دختر ریخته شده است.
تا در یمینت یم بود، بحر از دوقله کم بود
بل کنهمه یک نم بود، از مشک سقا ریخته
هوش مصنوعی: تا زمانی که در سمت راست تو دریا وجود دارد، از عمق دریا کم نمی‌شود؛ زیرا همه چیز در یک نوبت از مشک سقا جاری شده است.
دیوار مشرق را نگر، خشت زر آمد قرص خور
چون دست توست آن خشت زر، زر بی‌تقاضا ریخته
هوش مصنوعی: به دیوار شرقی نگاه کن، که مثل قرص خورشید از زر ساخته شده است. این خشت زر شبیه دست توست، یعنی به راحتی و بدون تقاضا در اینجا ریخته شده است.
بل خشت زرین ز آن بنان، در خوی خجلت شد نهان
چون خشت گل در آبدان، از دست بنا ریخته
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت و زیبایی دست، گلی در دل و وجودش پنهان شده است. مثل اینکه گلی نرم و لطیف در فضایی مرطوب و نرم قرار گرفته و در نتیجه از قوت و استحکام آن کاسته شده است.
بخت حسودت سرزده، شرب طرب ضایع شده
طفلی است در روی آمده، وز کف منقا ریخته
هوش مصنوعی: بخت حسود تو ناگهانی به تو روی آورده، و شادابی و لذت زندگی مانند کودکی است که به نا‌گاه از دست رفته و از دستانم پریده است.
خاک درت را هر نفس، بر آب حیوان دسترس
خصم تو در خاک هوس، تخم تمنا ریخته
هوش مصنوعی: هر بار که به خاک پای تو نزدیک می‌شوم، دشمن تو در دل خویش آرزوهایی را به بار می‌آورد که مثل آب حیات است.
کید حسود بد نسب، با چون تو شاه دین طلب
خاری است جفت بولهب، در راه طاها ریخته
هوش مصنوعی: حسادت یک شخص خسیس که ریشه و نسب خوبی ندارد، به هیچ وجه با وجود تو که شاه دین هستی، قابل مقایسه نیست. او همچون خاری در مسیر کسی چون طاها (پیامبر) است که به دنبال راه راست می‌باشد.
خصم از سپاهت ناگهی، جسته هزیمت را رهی
چون جسته از نقب ابلهی، جان برده کالا ریخته
هوش مصنوعی: ناگهان دشمن از لشکر تو فرار کرده و شکست خورده است، همان‌طور که دیوانه‌ای بی‌فکر از چاه بیرون می‌آید، جانش را نجات داده اما بار خود را رها کرده است.
خاک عراق است آن تو، خاص از پی فرمان تو
نوشی است آن بر جان تو، از جام آبا ریخته
هوش مصنوعی: خاک عراق متعلق به توست و لطف خداوندی از روی محبت و در پی فرمان تو، بر جان تو جاری شده است. این نعمت از نسل‌های پیشین به تو رسیده است.
مگذار ملک آرشی، در دست مشتی آتشی
خوش نیست گرد ناخوشی، بر روی زیبا ریخته
هوش مصنوعی: اجازه نده که سرنوشت و سلطنت را در دستان عده‌ای نادان و بی‌فکر قرار دهی، زیرا تیره‌روزی و ناپسندی بر چهره زیبایی نخواهد بود.
ای بر ز عرشت پایگه، بر سر کشان رانده سپه
در چشم خضر از گرد ره، کحل مسیحا ریخته
هوش مصنوعی: ای کسی که بر بلندای عرش قرار داری، سپاهیان را به سوی خود کشیده‌ای و در نظر خضر، که شاهد این ماجراست، کحل مسیحا را ریخته‌ای.
تیغت همه تن شد زبان، با دشمنت گفت از نهان
کای هم به من در یک زمان، خون تو حاشا ریخته
هوش مصنوعی: تیغ تو به زبان تبدیل شده و با دشمن خود به آرامی سخن می‌گویی که تو و من هر دو در یک لحظه، خون تو را نخواهم ریخت.
الحق نهنگ هندویی، دریا نمای از نیکویی
صحنش چو آب لولویی، از چشم شهلا ریخته
هوش مصنوعی: واقعاً نهنگ هندی، دریا را به زیبایی خود نشان می‌دهد، مانند آبی که از لوله‌ای می‌ریزد و می‌درخشد.
هم‌سال آدم آهنش، در حلهٔ آدم تنش
آن نقطه بر پیراهنش، چون شیر حوا ریخته
هوش مصنوعی: در روزگاری که آدم با آهنگری هم‌سن و سال خود در حال کار بود، لکه‌ای روی پیراهنش افتاده بود که مانند شیر و حوا به چشم می‌آمد.
از هند رفته در عجم، ایران زمین کرده ارم
بر عاد ظلم از باد غم گرد معادا ریخته
هوش مصنوعی: از هند به سرزمین عجم (ایران) آمده و در اینجا غم و اندوه را به جان و دل آورد تا آنجا که گرد و غبار ماتم بر سرزمین شهرت ریخته است.
چون مریم از عصمتکده رفته مسیحش آمده
نخل کهن زو نو شده، وز نخل خرما ریخته
هوش مصنوعی: وقتی مریم از جایگاه پاکش خارج شد، مسیحی به دنیا آمد و درخت کهن تازه شد و میوه‌های خوشمزه‌ای از آن ریخت.
ای حاصل تقویم کن، جانت رصد ساز سخن
خصمت چو تقویم کهن فرسوده و اجزا ریخته
هوش مصنوعی: ای حاصل تقویم، جانت را به دقت مدیریت کن. سخن حریف را مانند تقویم کهنه‌ای که فرسوده و اجزایش ریخته، رصد کن.
باد از رصد ساز بقا، تقویم عمرت بی‌فنا
بر طالعت رب السما، احسان والا ریخته
هوش مصنوعی: باد به یادآورنده زندگی و گذر عمر، تو را به تقویم بی‌پایان خود گره می‌زند و از لطف و احسان خداوند، نعمت‌های بزرگی به تو بخشیده شده است.
چتر تو با نصرت قرین، چون سعد و اسما همنشین
اسماء حق سعد برین، بر سعد و اسما ریخته
هوش مصنوعی: چتر تو با یاری الهی همراه است، مانند سعد و اسما که در کنار یکدیگرند و نام‌های خداوند بر سعد و اسما نازل شده است.
حرز سپاهت پیش و پس، اسماء حسنی باد و بس
بر صدر اسما هر نفس انوار اسما ریخته
هوش مصنوعی: حفاظت سپاه تو پیش رو و پشت سر است، فقط نام‌های نیکو (اسماء حسنی) کافی است و بر بالاترین مقام این نام‌ها هر لحظه نورهای آنها بر زمین ریخته می‌شود.
با بخت بادت الفتی، خصم تو در هر آفتی
از ذوالفقارت ای فتی خونش مفاجا ریخته
هوش مصنوعی: با شانس خوبت همراهی کردی، دشمن تو در هر مشکل و بلایی قرار دارد. از نیروی تو، ای جوان، خون او به ناگاه بر زمین ریخته است.
لشکر گهت بر حاشیت، گوگرد سرخ از خاصیت
بر تو ز گنج عافیت عیش مهنا ریخته
هوش مصنوعی: لشکر تو در کنار تو، مانند گوگرد سرخ که به خاطر خاصیتش بر تو می‌ریزد. از گنج سعادت و خوشبختی، خوشی‌های بی‌نظیری به تو سرازیر شده است.
خاک درت جیحون اثر، شروان سمرقند دگر
خاک شماخی از خطر، آب بخارا ریخته
هوش مصنوعی: خاک شما بر جیحون تأثیر گذاشته است، و شروان و سمرقند هم تحت تأثیر آن قرار دارند. خاک شماخی از خطرات در امان نیست، در حالی که آب بخارا به خطر افتاده است.
از لفظ من گاه بیان، در مدحت ای شمع کیان
گنجی است از سمع الکیان، در سمع دانا ریخته
هوش مصنوعی: گاهی پیش از آنکه بخواهم بگویم، از کلمات من در توصیف تو ای شمعی از سرزمین کیان، صدایی شنیده می‌شود که در گوش افراد دانا رسیده است.
امروز صاحب خاطران، نامم نهند از ساحران
هست آبروی شاعران، زین شعر غرا ریخته
هوش مصنوعی: امروز افرادی که خاطرات خوب دارند، نام مرا جادوگر می‌خوانند و به من اعتبار شاعران را بخشیده‌اند، به خاطر این شعر زیبا که سروده‌ام.
بر رقعهٔ نظم دری، قائم منم در شاعری
با من بقایم عنصری، نرد مجارا ریخته
هوش مصنوعی: من در هنر شاعری به گونه‌ای متمایز و با قدرت ایستاده‌ام و همواره از مولفه‌های اصلی و ذاتی خود در این راه حمایت می‌کنم. همچون نردبانی که در یکسانی تکیه می‌کند، من نیز به اصول خود وفادارم.