شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم
دهر سیه کاسهای است ما همه مهمان او
بینمکی تعبیه است در نمک خوان او
بر سر بازار دهر نقد جفا میرود
رستهای ار ننگری رستهٔ خذلان او
دهر چو بیتوست خاک بر سر سالار او
ده چو تو را نیست باد در کف دهقان او
خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل
درشکن از آه صبح سقف شبستان او
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
یوسف خود را برآر از چه زندان او
ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
پای خرد درگذار از سر پیمان او
مادر گیتی وفا بیش نزاید از آنک
هم رحمش بسته شد، هم سر پستان او
کار چو خام آمده است آتش کن زیر او
خر چو کژ افتاده است کژ نه پالان او
ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی
سورهٔ سر در نویس هم به دبستان او
پیشرو جان پاک طبع چو جوزای اوست
گرچه ز پس میرود طالع سرطان او
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس وا روند لشکر و ارکان او
کوزهٔ فصاد گشت سینهٔ او بهر آنک
موضع هر مبضع است بر سر شریان او
گر دل او رخنه کرد زلزلهٔ حادثات
شیخ مرمت گراست بر دل ویران او
شیخ مهندس لقب، پیر دروگر علی
کزر و اقلیدسند عاجز برهان او
صانع زرین عمل مهتر عالی شرف
در ید بیضا رسید دست عمل ران او
یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود؟
تا ز هنرم دم زنند بر در امکان او
نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدی
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او
نعل پی اسب اوست وز عمل دست اوست
آن ده و دو نرگسه بر سر کیوان او
غارت بحر آمده است غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده است تیشهٔ بران او
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او
چرخ مقرنس نمای کلبهٔ میمون اوست
نعش فلک تختهاش، قطب کلیدان او
رندهٔ مریخ رند چون شودش کند سر
چرخ کند هر دمی از زحل افسان او
در حق کس اره وار است نیست دو روی و دو سر
گر همه اره نهند بر اخوان او
هست چو هم نام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او
مفلس دریا دل است، امی دانا ضمیر
مایهٔ صد اولیاست ذرهٔ ایمان او
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
من به رضای تمام سنقر دکان او
گر بودش رای آن کاره کش او شوم
رای همه رای اوست، فرمان فرمان او
اینت مبارک سحاب کز صدف داهگی
گوهری آرد چو من قطرهٔ نیسان او
روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
پیر خرد طفلوار میمزد انگشت من
تا سر انگشت من یافت نمکدان او
شاید اگر وحشیی سبعهٔ الوان خورد
حمزه به خوان علی بهتر از الوان او
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
منت شروین برم و انده شروان او
ملک قناعت مراست پیش چنین تخت و تاج
ملک سمرقند چیست و افسر خاقان او
گر گرهی خصمشاند از سر کینه چه باک
کو خلف آدم است و ایشان شیطان او
جوقی ازین زرد گوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او
خاصه سگ دامغان، دانهٔ دام مغان
دزد گهرهای من، طبع خزف سان او
بست خیالش که هست هم بر من ای عجب
نخل رطب کی شود خار مغیلان او
هست دلش در مرض از سر سرسام جهل
این همه ماخولیاست صورت بحران او
گر جگرش خسته شد از فرع این گروه
نعت محمد بس است نشرهٔ درمان او
دل به در کبریاست شحنهٔ کارش که او
خاک در مصطفاست نایب حسان او
قابلهٔ کاف و نون، طاها و یاسین که هست
عاقلهٔ کاف و لام طفل دبستان او
گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او
عطسهٔ آدم شناس شیههٔ یکران او
دوش ملایک بخست غاشیهٔ حکم او
گوش خلایق بسفت حاقهٔ فرمان او
هم به ثنای پدر ختم کنم چون مقیم
نان من از خوان اوست، جامگی از خان او
عقل درختی است پیر منتظر آن کز او
خواهی تختش کنند خواهی چوگان او
باد دعاهای خیر در پی او تا دعا
اول او یارب است و آمین پایان او
در عقب پنج فرض اوست دعا خوان من
یارب کارواح قدس باد دعا خوان او
گر ز قضای ازل عهد عمر درگذشت
تا به ابد مگذراد نوبت عثمان او
شمارهٔ ۱۸۳ - مطلع دوم: لشکر غم ران گشاد و آمد دوران اوشمارهٔ ۱۸۵ - در عزلت و حکمت و موعظه و ریاضت و انتباه و ارشاد: ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دهر سیه کاسهای است ما همه مهمان او
بینمکی تعبیه است در نمک خوان او
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک کاسه سیاه است و ما همه مهمانان آن. در سفره زندگی، ما بدون نمک یعنی بدون ارزش و محبت نشستهایم.
بر سر بازار دهر نقد جفا میرود
رستهای ار ننگری رستهٔ خذلان او
هوش مصنوعی: در بازار این دنیا، ظلم و بدی رایج است و اگر به اطراف خود دقت نکنی، ممکن است به راحتی از نابهسامانیها و ناکامیهای زندگی غافل شوی.
دهر چو بیتوست خاک بر سر سالار او
ده چو تو را نیست باد در کف دهقان او
هوش مصنوعی: دنیا بدون تو بیمعناست و همه چیز بیارزش است. در این شرایط، حتی مقام و جایگاه دیگران هم بیفایده است، زیرا تو در آنجا نیستی و زندگی آنها مانند زمین و خاک میشود.
خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل
درشکن از آه صبح سقف شبستان او
هوش مصنوعی: برخیز و در این باغ زیبا، راهی را پیدا کن که دل را از غم و رنج رها کند و با صبحی دلپذیر، شب را به پایان برساند.
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
یوسف خود را برآر از چه زندان او
هوش مصنوعی: به وجود گرانبهای خود اهمیت بده و آن را از گوشهای دور و تاریک بیرون بیاور. تواناییها و استعدادهای خود را از محدودیتها رها کن و به نمایش بگذار.
ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
پای خرد درگذار از سر پیمان او
هوش مصنوعی: از مردم دنیا کسی باقی نمیماند و این دنیا نیز پایدار نخواهد ماند. بنابراین، با خرد و فهم خود از تعهدات و پیمانهای او عبور کن.
مادر گیتی وفا بیش نزاید از آنک
هم رحمش بسته شد، هم سر پستان او
هوش مصنوعی: مادر زمین دیگر نتواند وفا و محبت به مردم بدهد، زیرا که هم رحمتش محدود شده و هم از شیر او خبری نیست.
کار چو خام آمده است آتش کن زیر او
خر چو کژ افتاده است کژ نه پالان او
هوش مصنوعی: اگر کار به درستی پیش نمیرود، آن را با تلاش و تلاش مضاعف به حرکت درآورید. اگر اسب به درستی راه نمیرود، این نشاندهندهی مشکلات در装备 و تنظیمات آن است.
ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی
سورهٔ سر در نویس هم به دبستان او
هوش مصنوعی: به زبان ساده، میتوان گفت: حروف ابجد را بر روی در خاقانی پاک کن و سورهای را که به سر مربوط میشود، بر روی آن بنویس، همچنین کارهایت را در مدرسهاش درست و منظم انجام بده.
پیشرو جان پاک طبع چو جوزای اوست
گرچه ز پس میرود طالع سرطان او
هوش مصنوعی: شخصی با روحی والامقام و پاکی مثل ستارهای در آسمان، در جلو حرکت میکند، اما سرنوشت او به نحوی زمانی به عقب بازمیگردد و مانند نشانهی سرطان میماند.
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس وا روند لشکر و ارکان او
هوش مصنوعی: او فرمانروای بینظیر سخن است، ممکن است اگر لشکر و اجزای سلطنتش از پشت به سمت شاه هجوم آورند.
کوزهٔ فصاد گشت سینهٔ او بهر آنک
موضع هر مبضع است بر سر شریان او
هوش مصنوعی: دل او همچون کوزهای شد، زیرا که هر چیزی که در آن قرار گیرد، بر روی رگهای او تأثیر میگذارد.
گر دل او رخنه کرد زلزلهٔ حادثات
شیخ مرمت گراست بر دل ویران او
هوش مصنوعی: اگر دل او دچار اختلال و مشکل شد، شیخ راهی برای بازسازی و ترمیم دل ویران او دارد.
شیخ مهندس لقب، پیر دروگر علی
کزر و اقلیدسند عاجز برهان او
هوش مصنوعی: شیخ مهندس، کسی است که در کار خود خبره است و به او لقب دادهاند. او که در مقام خود مانند پیر مردی ماهر در کشاورزی است، همچنین همانند مهمترین دانشمندان در حکمت و استدلال میباشد. دیگران نمیتوانند در برابر دلایل و برهانهای او ایستادگی کنند.
صانع زرین عمل مهتر عالی شرف
در ید بیضا رسید دست عمل ران او
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که سازندهای با ویژگیهای برجسته و باارزش، به موفقیتی بزرگ دست یافته و از قدرت عمل خود برای تحقق این موفقیت استفاده کرده است.
یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود؟
تا ز هنرم دم زنند بر در امکان او
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیتی اشاره دارد که در تاریخ یا اسطورهها شناخته شده است و هنرمندیاش مطرح است. در اینجا، سوالی درباره هویت یوسف نجار و نوح دروگر مطرح میشود، که نشاندهنده کنجکاوی نسبت به خلاقیت و استعداد این افراد است. در واقع، بیانگر این است که وقتی هنرمندی به سخن میآید، درهای ممکنات و فرصتها به روی او گشوده میشود.
نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدی
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او
هوش مصنوعی: نوح علم زیادی نداشت، اگر پدر من بود، با دانشش بر روی طوفان او پل میساخت.
نعل پی اسب اوست وز عمل دست اوست
آن ده و دو نرگسه بر سر کیوان او
هوش مصنوعی: نعل اسب او از کار دست اوست و آن گلهای نرگس در بالای آسمان اوست.
غارت بحر آمده است غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده است تیشهٔ بران او
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بخش زیادی از سخاوت و generosity در عمل و رفتار او به حدی است که مانند سیلابی ویرانگر به جان جنگل افتاده و آن را آسیب میزند.
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او
هوش مصنوعی: سوهان او در اینجا به معنای زحمت و تلاش است و میتواند به دارویی برای رفع مشکلات و یا آسیبها اشاره داشته باشد. در واقع، هر زحمتی که متوجه او میشود، نوعی درمان برای مشکلات و چالشها به شمار میآید. بخصوص اینکه این تلاش به واسطه کلام و بیان او شکل میگیرد و به خروجیهای مفید و ثمربخش منجر میشود. به عبارت دیگر، آنچه که از کلام و بیان او برمیخیزد، همانند سوهانی است که در نهایت به ایجاد یک نتیجه مثبت و کاربردی کمک میکند.
چرخ مقرنس نمای کلبهٔ میمون اوست
نعش فلک تختهاش، قطب کلیدان او
هوش مصنوعی: این بیت به تصویرسازی از دنیای خیال و فضای زندگی یک میمون پرداخته است. به نوعی، دنیا و محیط پیرامون او به شکلی جالب و خاص توصیف شده است. اشاره به چرخ و تخت و نعش فلک، بیانگر ارتباطات و ترازهای مختلفی است که در زندگی و جهان وجود دارد. در نهایت، میمون به عنوان یک شخصیت محوری با جنبههای مختلف زندگی و جهان اطرافش در این تصویرسازی گنجانده شده است.
رندهٔ مریخ رند چون شودش کند سر
چرخ کند هر دمی از زحل افسان او
هوش مصنوعی: شخصی که شگفتیهای زندگی را همچون زندهای در دنیای دیگر تجربه میکند، هر لحظه از زیباییها و افسانههای زحل تأثیر میپذیرد.
در حق کس اره وار است نیست دو روی و دو سر
گر همه اره نهند بر اخوان او
هوش مصنوعی: اگر درباره کسی به قلب و زبان به یک شکل رفتار نشود، و اگر کسی با او به نیکی و محبت رفتار کند، نباید به او پشت کرد حتی اگر همه دیگران به او بدی کنند.
هست چو هم نام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او
هوش مصنوعی: شخصی که نام او با نامزدش مشابه است، هم در سختیها و هم در مساعدتها، عیبهای او را میپوشاند و در مهربانی بسیار generous است.
مفلس دریا دل است، امی دانا ضمیر
مایهٔ صد اولیاست ذرهٔ ایمان او
هوش مصنوعی: مستمند و بیچیز، کسی است که دل و روحی وسیع دارد؛ اما برای فرد بیاطلاع و نادان، اندکی آگاهی هم در واقع مانند یک دانه از ارزشهای بزرگ است.
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
من به رضای تمام سنقر دکان او
هوش مصنوعی: او همان پادشاه من است، و مادر من هم طلای اوست. من به خاطر رضایت کامل سنقر، در دکان او هستم.
گر بودش رای آن کاره کش او شوم
رای همه رای اوست، فرمان فرمان او
هوش مصنوعی: اگر نظری دربارهی آن کار داشته باشد، من هم نظرش را میپذیرم. چون همهی نظرات به او مربوط میشود و فرمان نیز از اوست.
اینت مبارک سحاب کز صدف داهگی
گوهری آرد چو من قطرهٔ نیسان او
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف باران و زیبایی آن پرداخته است. باران مانند سحابی است که از درون صدفی لایهلایه، جواهرات گرانبهایی را به ارمغان میآورد. هر قطرهٔ باران در فصل بهار و به ویژه در آوریل، مانند یک مروارید و نشانهای از زندگی و سرسبزی است. به این ترتیب، شاعر به ارزش و زیبایی باران و تأثیری که بر طبیعت دارد، اشاره میکند.
روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
هوش مصنوعی: روح طبیعی من پاکتر از روح قدس شد، زیرا که وجود من به خاطر نعمت او پرورش یافته است.
پیر خرد طفلوار میمزد انگشت من
تا سر انگشت من یافت نمکدان او
هوش مصنوعی: پیر حکیم به طرز کودکانهای انگشت من را فشار میداد تا اینکه سر انگشت من به نمکدان او رسید.
شاید اگر وحشیی سبعهٔ الوان خورد
حمزه به خوان علی بهتر از الوان او
هوش مصنوعی: در این بیت به مقایسهای اشاره شده است که شاید اگر کسی مانند وحشی که از جانوران وحشی و رنگین است، در سفره علی بن ابیطالب غذا بخورد، بر غذاهای رنگین و متنوع او بهترین باشد. به نوعی، مقام و ارزش سفره علی به اندازهای است که حتی غذاهای دیگر به پای آن نمیرسند.
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
منت شروین برم و انده شروان او
هوش مصنوعی: کسی که مسئول روزی من است، اوست. از این بابت نباید به شروین منت بگذارم و غم و اندوه او را نادیده بگیرم.
ملک قناعت مراست پیش چنین تخت و تاج
ملک سمرقند چیست و افسر خاقان او
هوش مصنوعی: من به قناعت و زندگی ساده خود افتخار میکنم و نیازی به تاج و تخت و ثروتهای بزرگ ندارم، زیرا در مقایسه با التجا و فخری که از قناعت میبرم، سلطنت و جلال سمرقند و تاج پادشاهان اهمیت ندارد.
گر گرهی خصمشاند از سر کینه چه باک
کو خلف آدم است و ایشان شیطان او
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به خاطر کینهای به ما مشکل ایجاد کند، چه اهمیتی دارد؟ زیرا در نهایت، نسل آدم از این افراد جداست و آنها مانند شیطان هستند.
جوقی ازین زرد گوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که به خاطر ناراحتی و خشم، چهرهای زرد و چشمهایی سرخ دارند، هر کدام به نوعی سرکش و ظالم هستند و در واقع رهبرانی برای تداوم نافرمانی و سرکشی خود به شمار میروند.
خاصه سگ دامغان، دانهٔ دام مغان
دزد گهرهای من، طبع خزف سان او
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک سگ از دامغان میپردازد که به نوعی به دزدی از جواهرات و گنجینهها اشاره میکند. این سگ به دام و طبع خود مانند چیزهای بیارزش و کممقدار، جواهرات من را میدزدد. به طور کلی، از این طریق به ناپسندی و عارضهای که بعضی افراد یا چیزها بر روحیه و فطرت انسان وارد میکنند، اشاره شده است.
بست خیالش که هست هم بر من ای عجب
نخل رطب کی شود خار مغیلان او
هوش مصنوعی: در حالی که به او فکر میکنم، به چه چیز عجیبی اشاره دارد که درخت خرما میتواند با وجود میوههایش، به خارهای تیز و دردناک تبدیل شود.
هست دلش در مرض از سر سرسام جهل
این همه ماخولیاست صورت بحران او
هوش مصنوعی: دل او به خاطر جهلش در درد و عذاب است و این همه پریشانی و بیقراری ناشی از وضعیت بحرانی اوست.
گر جگرش خسته شد از فرع این گروه
نعت محمد بس است نشرهٔ درمان او
هوش مصنوعی: اگر دلش از این دسته مردم بیخود خسته شد، ذکر و یاد محمد کافی است برای شفای او.
دل به در کبریاست شحنهٔ کارش که او
خاک در مصطفاست نایب حسان او
هوش مصنوعی: دل به در بزرگ و مقدس است، چون سرپرست و نگهبان کارش در اینجا خاک پای کسی است که در مقام و منزلت فوقالعادهای قرار دارد، و او نماینده حسان است.
قابلهٔ کاف و نون، طاها و یاسین که هست
عاقلهٔ کاف و لام طفل دبستان او
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مفاهیم عمیق و معنوی اشاره دارد. او از یک زن که کار بزرگ و مهمی انجام میدهد، سخن میگوید، همانطور که قابله (ماما) در تولد نوزاد نقش دارد. او همچنین به حروف خاص و معانی آنها میپردازد و ارتباطی میان دانش و علم و کودکانی که در حال تحصیل هستند برقرار میکند. به طور کلی، این بیان تصویری از مراحل آغازین یادگیری و اهمیت آن در زندگی افراد جوان است.
گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او
عطسهٔ آدم شناس شیههٔ یکران او
هوش مصنوعی: موهای حوا نماد پرچم زیبای اوست و عطسه آدم نشاندهندهی صدای شیههی اسبی است که تجربه و وقار را به نمایش میگذارد.
دوش ملایک بخست غاشیهٔ حکم او
گوش خلایق بسفت حاقهٔ فرمان او
هوش مصنوعی: دیشب فرشتگان خواب غفلت را برطرف کردند و توجه مردم را به دستورات او جلب کردند.
هم به ثنای پدر ختم کنم چون مقیم
نان من از خوان اوست، جامگی از خان او
هوش مصنوعی: من هم به ستایش پدر پایان میدهم، زیرا که نان من از سفرهی اوست و بندهای از خان او هستم.
عقل درختی است پیر منتظر آن کز او
خواهی تختش کنند خواهی چوگان او
هوش مصنوعی: عقل مانند درختی است که سالها عمر کرده و منتظر است تا از میوهاش بهرهبرداری شود. اگر بخواهی میتوانی از آن برای ساختن تختی استفاده کنی یا از آن برای بازی چوگان بهرهگیری.
باد دعاهای خیر در پی او تا دعا
اول او یارب است و آمین پایان او
هوش مصنوعی: دعای خیر و نیکی از جانب دیگران در پی اوست، تا جایی که نخستین دعا او به خداوند این است که: "پروردگارا" و در پایان دعا هم میگوید "آمین".
در عقب پنج فرض اوست دعا خوان من
یارب کارواح قدس باد دعا خوان او
هوش مصنوعی: در پشت پنج فرض، دعا برای من خوانده میشود. بار خدایا، امیدوارم دعاخوان او (آن شخص) باشم که به عبادت و تقدس مشغول است.
گر ز قضای ازل عهد عمر درگذشت
تا به ابد مگذراد نوبت عثمان او
هوش مصنوعی: اگر مقدر شده باشد که عمر پایان یابد، هرگز نوبت عثمان از دست نمیرود.
حاشیه ها
1395/12/26 07:02
رضا نوری
در بیت هفدهم : نوح نه بس علم داشت ....من مصرع دوم را در جایی به این مضمون دیده ام : قنطره بستی ز چوب در بر طوفان او .... با توجه به نجار بودن پدر شاعر بستن سیل بند از جنس چوب در مقابل طوفان و سیل بیشتر به ذهن میرسد.
اگر کسی توضیحی در این مورد دارد لطفا بیان نماید.
1399/07/11 16:10
مبین
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
من به رضای تمام سنقر دکان او
سه لفظ ترکی در یک شعر آمده شعری که در وصف خانواده خود خاقانی شروانی ست
طغان (دوغان) و سنقر و آلتون...
1402/02/26 18:04
یزدانپناه عسکری
میر محمدباقر الداماد: قرآن کریم وقایع آینده را با افعال ماضی حکایت میکند.
[در حکمتیمانی، (دهر) کتاب و مخزنی است، که خلقت تمام موجودات از ازل تا ابد در آن ثبتشده است (پایان آینده)]