گنجور

شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح پدر خویش علی نجار

سلسلهٔ ابر گشت زلف زره سان او
قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او
پنجهٔ شیران شکست قوت سودای او
جوشن مردان گسست ناوک مژگان او
خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش
بر نمک و تره بین دل‌ها مهمان او
رنگ به سبزی زند چهره او را مگر
سوی برون داد رنگ پستهٔ خندان او
گرچه ز مهری که نیست، نیست دلش ز آن من
هست بهرسان که هست هستی من ز آن او
دازم زنگار دل، دارم شنگرف اشک
کیست که نقشی کند زین دو بر ایوان او
عمر من اندر غمش رفت چو ناخن بسر
ماندم ناخن کبود از تب هجران او
گرچه شکر خنده زد بر دل چون آتشم
آتش من مگذرد بر شکرستان او
دیلم تازی میان اوست، من از چشم و سر
هندوکی اعجمی، بندهٔ دربان او
عشق به بانگ بلند گفت که خاقانیا
یار عزیز است سخت، جان تو و جان او
دی پدر من به وهم دایره‌ای برکشید
دید در آن دایره نقطهٔ مرجان او
صانع زرین عمل، پیر صناعت علی
کز ید بیضا گذشت دست عمل ران او

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلسلهٔ ابر گشت زلف زره سان او
قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زیبایی و جاذبهٔ آن شخص اشاره می‌شود. زلف‌های او به مانند ابرهایی که در آسمان به هم پیوسته‌اند، تشکیل شده و همانند دایره‌ای از نور خورشید می‌درخشد. این توصیف نشان‌دهندهٔ تاثیر خاص و جذاب او بر دیگران است؛ به گونه‌ای که گویی نور خورشید از گریبان او می‌تابد.
پنجهٔ شیران شکست قوت سودای او
جوشن مردان گسست ناوک مژگان او
هوش مصنوعی: شیران را شکست و قهرمانان را در هم ریخت و تیر چشمانش همه را ناتوان کرد.
خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش
بر نمک و تره بین دل‌ها مهمان او
هوش مصنوعی: لب‌های او به قدری خوشمزه و دلچسب است که مانند نمک، حسی شیرین و دوست‌داشتنی به دل‌ها می‌بخشند. در کنار آن، پوستش مانند تره‌ای تازه است که زیبایی و طراوت خاصی دارد. این زیبایی و طعم دل‌انگیز او باعث شده که دل‌ها به سوی او جذب شده و مهمان او شوند.
رنگ به سبزی زند چهره او را مگر
سوی برون داد رنگ پستهٔ خندان او
هوش مصنوعی: چهره او به خاطر سبزش زیباست، اما اگر به سمت بیرون نگاه کنی، رنگ پستهٔ لبخندش را می‌بینی.
گرچه ز مهری که نیست، نیست دلش ز آن من
هست بهرسان که هست هستی من ز آن او
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از عشق خبری نیست، دل او به خاطر من هنوز زنده است. به هر طریقی که هست، وجود من به خاطر اوست.
دازم زنگار دل، دارم شنگرف اشک
کیست که نقشی کند زین دو بر ایوان او
هوش مصنوعی: در دل من غمی وجود دارد و من اشک‌هایی سرخ و پررنگ دارم. آیا کسی هست که بتواند از این دو احساس تصویر یا نقشی روی دیوارهای قلب من بکشد؟
عمر من اندر غمش رفت چو ناخن بسر
ماندم ناخن کبود از تب هجران او
هوش مصنوعی: عمر من در اندوه او سپری شد، مانند ناخنی که از بدن جدا مانده و به خاطر دوری او دچار کوفتگی و سیاهی شده است.
گرچه شکر خنده زد بر دل چون آتشم
آتش من مگذرد بر شکرستان او
هوش مصنوعی: اگرچه شکر لبخند به دل من زده است، اما آتش عشق من بر شکرستان او نمی‌گذرد.
دیلم تازی میان اوست، من از چشم و سر
هندوکی اعجمی، بندهٔ دربان او
هوش مصنوعی: در دل من تازی وجود دارد، من از دید و وجود هندی اصیلی هستم، و فقط بندهٔ دربان او هستم.
عشق به بانگ بلند گفت که خاقانیا
یار عزیز است سخت، جان تو و جان او
هوش مصنوعی: عشق با صدای بلند اعلام کرد که ای شاهزاده، یار محبوب من بسیار ارزشمند است، هم جان تو و هم جان او.
دی پدر من به وهم دایره‌ای برکشید
دید در آن دایره نقطهٔ مرجان او
هوش مصنوعی: دیروز پدر من به خیال و تصور دایره‌ای کشید و در آن دایره، نقطه‌ای از مرجان را دید.
صانع زرین عمل، پیر صناعت علی
کز ید بیضا گذشت دست عمل ران او
هوش مصنوعی: آفریننده‌ی کارهای ارزشمند، استاد هنر علی که از دستش معجزه‌ای به نام دست سفید پدید آمد.

حاشیه ها

1388/07/27 18:09
حسین جلالی

در مصراع دوم بیت هشتم:
"آتش من مگذارد بر شکرستان او"
به نظر می رسد "مگذرد" باید باشد (به جای "مگذارد")
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.