شمارهٔ ۱۸۰ - در تغزل و شکایت
دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانهٔ دلها سپند او
هر آفتاب زردم عیدی بود تمام
چون بینمش که نیم هلال است قند او
بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس
من بر پلاس ماتم هجر از پرند او
رخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنک
چشمم نمک چند ز لب نوش خند او
در سینه حلقهها شودم آه آتشین
از خامکاری دل بیدادمند او
زین سرد باد حلقهٔ آتش فسرده باد
تا نعل زر کنم پی سم سمند او
جرمی نکرده حلقهٔ گوشش ولی چه سود
آویخته به سایهٔ مشکین کمند او
پند من است حلقهٔ گوشش ولی چه سود
حلقه به گوش او نکند گوش پند او
خاقانی آن اوست غلام درم خرید
بفروشدش به هیچ که ناید پسند او
نندیشد از فلک، نخرد سنبلش به جو
بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او
زین سبز مرغزار نجوید حیات از آنک
قصاب حلق خلق بود گوسفند او
سربسته همچو غنچه کشد درد سر چو بید
هم نشکند چو سرو دل زورمند او
خضر است و خان و خانه به عزلت کند به دل
هم خضر خان و مشغلهٔ او ز کند او
با همتی چنین سوی ناجنس میل کرد
تا لاجرم گداز کشید از گزند او
باز سپید با مگس سگ هم آشیان
خاک سیاه بر سر بخت نژند او
سیمرغ بود جیفه چرا جست همچو زاغ
پست از چه گشت آن طیران بلند او؟
هر چند کان سقط به دمش زنده گشته بود
چون دست یافت سوخت ز اسقاط زند او
خورشید دیدهای که کند آب را بلند؟
سردی آب بین که شود چشم بند او
آتش سخن بس است که فرزند طبع اوست
فرزندی آنچنان که بود فر زند او
حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می
سرکه نماید آن سخن گوز گند او
سیر ارچه هم طویلهٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ وی بود آن بوی و گند او
گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد
چون آب خواند آتش زردشت زند او
شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه: کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از اینشمارهٔ ۱۸۱ - در مدح پیغمبر اکرم (ص): عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانهٔ دلها سپند او
هوش مصنوعی: کسی که برای ما دلسوزی میکند، همچون آتشی است که سخن میگوید. وقتی قند او را آتش مشاهده میکند، دانههای دلها تبدیل به سپند میشوند.
هر آفتاب زردم عیدی بود تمام
چون بینمش که نیم هلال است قند او
هوش مصنوعی: هر بار که آفتاب زردم را میبینم، احساس خوشحالی میکنم و این حس برای من مانند یک عیدی کامل است. زیرا وقتی او را میبینم، مانند نیمهلالی از قند شیرین است.
بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس
من بر پلاس ماتم هجر از پرند او
هوش مصنوعی: پرندهای در آسمان پرواز میکند، اما دل او در گوشهای از دلتنگی و غم جدایی من جا دارد.
رخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنک
چشمم نمک چند ز لب نوش خند او
هوش مصنوعی: من چهرهات را با اشکهای شور خود تزیین میکنم، زیرا چشمانم نمکین شده است و لبخند شیرین تو همچون شهدی است که به من زندگی میبخشد.
در سینه حلقهها شودم آه آتشین
از خامکاری دل بیدادمند او
هوش مصنوعی: در درونم زنجیرهایی از غم و اندوه شکل میگیرد و از سوختن دلم به خاطر نادانی و سادگیام، آهی داغ برمیآید.
زین سرد باد حلقهٔ آتش فسرده باد
تا نعل زر کنم پی سم سمند او
هوش مصنوعی: از این باد سرد که میوزد، حلقهٔ آتش را خاموش میکند. میخواهم نعل طلا بسازم تا بر سم اسب او بزنم.
جرمی نکرده حلقهٔ گوشش ولی چه سود
آویخته به سایهٔ مشکین کمند او
هوش مصنوعی: حلقهای که در گوش اوست، گناهی ندارد اما چه فایدهای دارد وقتی که او به دام سایهٔ موادی سیاه گرفتار شده است.
پند من است حلقهٔ گوشش ولی چه سود
حلقه به گوش او نکند گوش پند او
هوش مصنوعی: من به او نصیحت میکنم که به حرفهای من گوش دهد، اما چه فایده دارد وقتی که او به نصایح من توجهی نکرده و در واقع خود را به آنها نمیزند؟
خاقانی آن اوست غلام درم خرید
بفروشدش به هیچ که ناید پسند او
هوش مصنوعی: خاقانی آن شخصی است که بندهای را که با پول خریده، میفروشد به هیچکس، زیرا کسی شایستهی او نیست.
نندیشد از فلک، نخرد سنبلش به جو
بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او
هوش مصنوعی: خود را به مشکل نینداز، چون ستارههای آسمان نمیتوانند به سنبل و خوشههای گندم بخندند.
زین سبز مرغزار نجوید حیات از آنک
قصاب حلق خلق بود گوسفند او
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که مرغزار سبز و زیبا، به دلیل وجود قصاب و ستمگری که بر روی زندگی دیگران تسلط دارد، نمیتواند حیات و شادابی واقعی را تجربه کند. در حقیقت، به رغم ظاهر زیبا و جذاب، فضایی که تحت سلطه ظلم و فساد قرار دارد، نمیتواند فضای سالم و پویایی باشد.
سربسته همچو غنچه کشد درد سر چو بید
هم نشکند چو سرو دل زورمند او
هوش مصنوعی: درد و رنج را به آرامی تحمل میکند، مانند غنچهای که هنوز باز نشده است. با این حال، همانطور که بید به راحتی خم میشود، او هم دستخورده نمیشود و دلش به اندازهی سرو قوی و مقاوم است.
خضر است و خان و خانه به عزلت کند به دل
هم خضر خان و مشغلهٔ او ز کند او
هوش مصنوعی: خضر به تنهایی در خانهاش زندگی میکند و دلش مشغول همان خانه و کارهایش است.
با همتی چنین سوی ناجنس میل کرد
تا لاجرم گداز کشید از گزند او
هوش مصنوعی: با ارادهای قوی، به سمت اشیای بیارزش کشیده شد و به همین خاطر، از آسیب آن چیزی که او را تحت فشار قرار داده بود، رنج برد.
باز سپید با مگس سگ هم آشیان
خاک سیاه بر سر بخت نژند او
هوش مصنوعی: پرندهای سفید به همراه مگسی در جایگاه و خانهای در کنار خاک سیاه، به سرنوشت تلخ خودش دچار شده است.
سیمرغ بود جیفه چرا جست همچو زاغ
پست از چه گشت آن طیران بلند او؟
هوش مصنوعی: چرا پرندهای بزرگ و با عظمت مانند سیمرغ به چیزهای پست و بیارزش مانند زاغ توجه میکند؟ چه شد که آن پرندهی بلندپرواز اینچنین به پایین سقوط کرد؟
هر چند کان سقط به دمش زنده گشته بود
چون دست یافت سوخت ز اسقاط زند او
هوش مصنوعی: هرچند که آن چیزی که به دنیا آمده بود، با وجود اینکه زنده به نظر میرسید، زمانی که به آن دسترسی پیدا کرد، از میان رفت و به نوعی نابود شد.
خورشید دیدهای که کند آب را بلند؟
سردی آب بین که شود چشم بند او
هوش مصنوعی: خورشید برای چشمی که در آسمان میدرخشد، نمیتواند آب را از زمین بلند کند؛ حالا به سردی آب توجه کن که چگونه میتواند مانع دید او شود.
آتش سخن بس است که فرزند طبع اوست
فرزندی آنچنان که بود فر زند او
هوش مصنوعی: سخن، مانند آتشی است که نتیجه و حاصل ذاتی سخنگو میباشد؛ گویی فرزندی که از او به دنیا آمده، همانند خود اوست.
حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می
سرکه نماید آن سخن گوز گند او
هوش مصنوعی: آسیبزننده وقتی این کلمات را میبیند، مانند گرگ میشود و از حسادت آن سخن را به شکل بدی تحریف میکند.
سیر ارچه هم طویلهٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ وی بود آن بوی و گند او
هوش مصنوعی: اگرچه بوی گل مریم دلپذیر و زیباست، اما در نهایت، بوی بد و ناخوشایند دیگر گلها بر آن غلبه دارد.
گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد
چون آب خواند آتش زردشت زند او
هوش مصنوعی: اگر جادو و سحری که من دارم بر آتش زرتشتی بگذرد، مانند آبی میخواند و آتش زرتشتی شعلهور میشود.