گنجور

شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه

کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از این
دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش از این
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این
بر امید کشتن اندر پای وصلش زنده‌ام
پر نیازان را تمنا برنتابد بیش از این
بر سر کویش ببوسیم آستان و بگذریم
کاستان تنگ است ما را برنتابد بیش از این
ما به جان مهمان زلف او و او با ما به جنگ
کاین شبستان زحمت ما برنتابد بیش از این
رشتهٔ جان تا دو تا بود انده تن می‌کشید
چون شد اکنون رشته یکتا برنتابد بیش از این
دل ز بستان خیال او به بوئی خرم است
مرغ زندانی تماشا برنتابد بیش از این
با بلورین جام بهر می مدارا کردمی
چون شکسته شد مدارا برنتابد بیش از این
از سرشک خون حشر کردی مکن خاقانیا
عشق سلطان است، غوغا برنتابد بیش از این
آب ما چون نیست روشن ظلمت ما خاکیان
بارگاه شاه دنیا برنتابد بیش از این
درد سر دادیم حضرت را و حضرت روح قدس
روح قدسی دردسرها برنتابد بیش از این
کعبه را یک بار حج فرض است و حضرت کعبه‌وار
حج ما هر هفته عمدا برنتابد بیش از این
نفس طاها راست یک شب قاب قوسین نزد حق
گر دو گردد نفس طاها برنتابد بیش از این
شخص انسان را ز حق یک نور عقلانی عطاست
روح ده دانست کاعضا برنتابد بیش از این
عید هر سالی دوبار آید که آفاق جهان
بستن آذین زیبا برنتابد بیش از این
آن سعادت بخش حضرت، بخش نارد کرد ازآنک
دیو را فردوس ماوی برنتابد بیش از این
خبث ما را بارگاه قدس دور افکند از آنک
خوک را محراب اقصی برنتابد بیش از این
ننگ ما زان درگه اعلا برون افتاد از آنک
کعبه پیلان را مفاجا برنتابد بیش از این
حضرت پاک از چو ما آلودگان آسوده‌اند
جیفه را بحر مصفا برنتابد بیش از این
شیر هشیار از سگ دیوانه وحشت برنتافت
نور جبهه شور عوا برنتابد بیش از این
نی عجب گر گاوریشی زرگر گوساله ساز
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این
گرچه عفریت آورد عرش سبائی نزد جم
دیدنش جمشید والا برنتابد بیش از این
آری آری با نوای ارغنون اسقفان
بانگ خر سمع مسیحا برنتابد بیش از این
گرچه صهبا را به بید سوخته راوق کنند
بید را کاسات صهبا برنتابد بیش از این
از در خاقان کجا پیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این
دست چون جوزاش دادی کلک زر چون آفتاب
گنج زر دادن به یغما برنتابد بیش از این
مشتری هر سال زی برجی رود ما را چو ماه
هر مهی رفتن به جوزا برنتابد بیش از این
ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این
گر ملخ را نیست بر پا موزهٔ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش از این
در حضور انعام دیدیم ار بغیبت نیست آن
وام احسان را تقاضا برنتابد بیش از این
طفل را گر جده وقت آبله خرما دهد
چون به سرسام است خرما برنتابد بیش از این
شاه جان بخش است و ما بر شاه جان کرده نثار
آب بفزودن به دریا برنتابد بیش از این
خسرو مشرق جلال الدین که برق خنجرش
هفت چشم چرخ خضرا برنتابد بیش از این
ایزد از تیغش پی مالک جحیمی نو کند
کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این
کاشکی قدرت ز حلمش نوزمینی ساختی
کاین زمین گرزش به تنها برنتابد بیش از این
وز بن نیزه‌اش سر گاو زمین لرزد از آنک
ذره بار کوه خارا برنتابد بیش از این
کرم قز میرد ز بانگ رعد و تنین فلک
میرد از کوسش که آوا برنتابد بیش از این
دولتش را نوعروسی دان که عکس زیورش
دیدهٔ این زال رعنا برنتابد بیش از این
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوههٔ عرش معلا برنتابد بیش از این
رخش همت را ز گردون تنگ می‌بست آفتاب
گفت بس کاین تنگ پهنا برنتابد بیش از این
تا شد اقبالش همای قاف تا قاف جهان
کوه قاف ادبار عنقا برنتابد بیش از این
بوالمظفر حق نواز و خصم باطل پرور است
دور باطل حق تعالی برنتابد بیش از این
ظل حق است اخستان همتاش مهدی چون نهی
ظل حق فرد است، همتا برنتابد بیش از این
نام شه زان اول و آخر الف کردند و نون
یعنی اندر ملک طغرا برنتابد بیش از این
تا شد از ابر کرم سودا نشان هر مغز را
کس ز بحر طبع سودا برنتابد بیش از این
خاک پایش ز آب خضر و باد عیسی بهتر است
قیمت یاقوت حمرا برنتابد بیش از این
شه سلیمان است و من مرغم مرا خوانده است شاه
دانهٔ مرغان دانا برنتابد بیش از این
از مثال شه امید مردهٔ من زنده گشت
روح را برهان احیا برنتابد بیش از این
خط دست شاه دیدم کش معما خواند عقل
عقل را خط معما برنتابد بیش از این
نوک کلک شاه را حورا به گیسو بسترد
غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این
عقل را گفتم چگویی شاه درد سر ز من
برتواند یافت؟ گفتا برنتابد بیش از این
پس خیال شاه گفت از من یقین بشنو که شاه
گویدت برتابم اما برنتابد بیش از این
هم چنین از دور عاشق باش و مدحش بیش گوی
دردسر کمتر ده ایرا برنتابد بیش از این
زحمت آنجا چون توان بردن که برخوان مسیح
خرمگس را صحن حلوا برنتابد بیش از این
هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص را دادن تبرا برنتابد بیش از این
شاید ار مغز زکام آلود را عذری نهند
کو نسیم مشک‌سا را برنتابد بیش از این
بر قیاس شاه مشرق کارسلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این
بر امید زعفران کو قوت دل بردهد
معصفر خوردن به سکبا برنتابد بیش از این
عمر دادم بر امید جاه وحاصل هیچ نی
مشک را دادن به نکبا برنتابد بیش از این
من همه همت بر اسباب سفر دارم مرا
در حضر ساز مهیا برنتابد بیش از این
خاطرم فحل است کو صحرا نورد آمد چو شیر
شیر بستن گربه آسا برنتابد بیش از این
زخم مهماز و بلای تنگ و آسیب لگام
فحل بر دست توانا برنتابد بیش از این
پیل را کز گرمسیر هند بیرون آورند
در خزر بودن به سرما برنتابد بیش از این
سنقرای را کز خزر با سرد سیر آموخته است
در حبش بردن به گرما برنتابد بیش از این
مدح شه چون جابجا منزل به منزل گفتنی است
ماندن مداح یکجا برنتابد بیش از این
شه مرا زر داد، گوهر دادمش زر را عوض
آن کرامت را مکافا برنتابد بیش از این
یک رضای شاه، شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این
تیر چرخ از نیزه وش کلک سپر افکند از آنک
هیچ تیغی نطق هیجا برنتابد بیش از این
من به مدح شاه نقبی برده‌ام در گنج غیب
بردن نقب آشکارا برنتابد بیش از این
کند پایم در حضور اما زبان تیزم به مدح
تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این
از پس تحریر نامه کرده‌ام مبدا به شعر
معجز آوردن به مبدا برنتابد بیش از این
دادمش تصدیع نثر و می‌دهم ابرام نظم
دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این
از سر خجلت مرا چون آینه با آینه
خوی برون دادن به سیما برنتابد بیش از این
بر بدیهه راندم این منظوم و بستردم قلم
هیچ خاطر وقت انشا برنتابد بیش از این
چون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این
باد خضرای فلک لشکر گهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این
ملک و ملت را به اقبالش تولا باد و بس
کاهل عالم را تولا برنتابد بیش از این

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از این
دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، دیگر نمی‌توانیم بیشتر از این درنگ کنیم؛ زیرا ادامه دادن به این حالت، ما را بیش از این آزرده خواهد کرد.
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: در میانه عشق و محبت، دیگر نیازی به گفتن از جان و احساس نیست، زیرا این مقدار نیز برای خریدن عشق کافیست و نمی‌توان بیشتر از این هزینه کرد.
بر امید کشتن اندر پای وصلش زنده‌ام
پر نیازان را تمنا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: به خاطر امید وصالش، همچنان زنده‌ام و نمی‌توانم بیشتر از این از نیاز و خواهش‌های دیگران تحمل کنم.
بر سر کویش ببوسیم آستان و بگذریم
کاستان تنگ است ما را برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: در جلوی درگاه دوست تو را با احترام می‌بوسیم و از آنجا عبور می‌کنیم، زیرا این مکان برای ما به اندازه‌ای تنگ و محدود است که دیگر نمی‌تواند ما را تحمل کند.
ما به جان مهمان زلف او و او با ما به جنگ
کاین شبستان زحمت ما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و جذبه‌های مهمان زلف او به درد و رنج می‌افتیم، اما او نیز درگیری و تنش با ما دارد، زیرا این شبستان (این حالت) بیشتر از این نمی‌تواند فشار و زحمت ما را تحمل کند.
رشتهٔ جان تا دو تا بود انده تن می‌کشید
چون شد اکنون رشته یکتا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: تا زمانی که دو رشته وجود داشت، جان نگران تن بود، اما حالا که تنها یک رشته مانده است، نمی‌تواند بیشتر از این تحمل کند.
دل ز بستان خیال او به بوئی خرم است
مرغ زندانی تماشا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: دل من به خاطر یاد او شاد و سرزنده است، اما مانند پرنده‌ای زندانی نمی‌تواند بیش از این منتظر بماند و نظاره کند.
با بلورین جام بهر می مدارا کردمی
چون شکسته شد مدارا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: با لیوان شفاف، برای نوشیدن شراب نرم‌خو و ملایم رفتار می‌کردم، اما وقتی لیوان شکسته شد، دیگر تحملم بیشتر از این نمی‌تواند!
از سرشک خون حشر کردی مکن خاقانیا
عشق سلطان است، غوغا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق انسان به قدری قوی است که نمی‌توان آنها را نادیده گرفت. اگر هم کسی بخواهد بر این احساسات غلبه کند، در نهایت نمی‌تواند. عشق همچون سلطانی است که به هیچ وجه نمی‌تواند بیشتر از این پریشانی و آشفتگی را تحمل کند.
آب ما چون نیست روشن ظلمت ما خاکیان
بارگاه شاه دنیا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: آب ما به اندازه‌ای تیره است که نمی‌توانیم در آن روشنی ببینیم. ما انسان‌ها، تحت ظلمت و تاریکی زندگی می‌کنیم و این بارگاه و سلطنت دنیا تحمل بار بیشتری از مشکلات و سختی‌های ما را نخواهد داشت.
درد سر دادیم حضرت را و حضرت روح قدس
روح قدسی دردسرها برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: ما با مشکلات و دردسرهایی روبه‌رو شدیم که قابل تحمل نیستند و حتی روح قدس که موجودی مقدس و بزرگ است، نمی‌تواند بیشتر از این با این دردسرها کنار بیاید.
کعبه را یک بار حج فرض است و حضرت کعبه‌وار
حج ما هر هفته عمدا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: حج رفتن به کعبه تنها یک بار در زندگی واجب است، اما عشق و محبت ما به کعبه و توجه به آن مانند یک سفر حج، هر هفته باید به طور عمدی ادامه پیدا کند و بیشتر از این تحمل نمی‌کند.
نفس طاها راست یک شب قاب قوسین نزد حق
گر دو گردد نفس طاها برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: نفس پیامبر طاها، در یک شب به نزد حق با دو قوس و دو فاصله نزدیک شد. اگر نفس طاها بیشتر از این پیشروی کند، تاب نمی‌آورد و تحمل نمی‌کند.
شخص انسان را ز حق یک نور عقلانی عطاست
روح ده دانست کاعضا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: انسان از جانب حق، نوری از عقل و فهم دریافت کرده است که روح او را زنده می‌کند. این نعمت به او میزان و حدودی داده که نمی‌تواند از آن فراتر برود.
عید هر سالی دوبار آید که آفاق جهان
بستن آذین زیبا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: هر سال دو بار عید می‌آید، زیرا زیبایی‌های جهان نمی‌توانند بیش از این تحمل کنند و نیاز به تزیین و جشن دارند.
آن سعادت بخش حضرت، بخش نارد کرد ازآنک
دیو را فردوس ماوی برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع می‌پردازد که آن وجود مبارک و خوشبخت‌کننده، به دلیل علو مقام و ویژگی‌های خاصش، نمی‌تواند وجود دیو و شر را تحمل کند. به همین خاطر، از آنجایی که دیو نمی‌تواند در بهشت و خوشی‌ها جایی داشته باشد، نشان‌دهنده این است که بهتر است وجود شر و پلیدی از عالم وجود حذف شود.
خبث ما را بارگاه قدس دور افکند از آنک
خوک را محراب اقصی برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: ما را از مکان مقدس دور کردند به خاطر زشتی‌گری‌هامان، چونکه در محراب نزدیک‌ترین جایگاه، جایی برای خوک نیست و این بیشتر از این‌هاست.
ننگ ما زان درگه اعلا برون افتاد از آنک
کعبه پیلان را مفاجا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: ما از آن درگاه بلند و والا شرمنده‌ایم، چون کعبه دیگر نمی‌تواند فیل‌ها را تحمل کند و بیشتر از این نمی‌تواند مکان قدسی باشد.
حضرت پاک از چو ما آلودگان آسوده‌اند
جیفه را بحر مصفا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: حضرت پاک و معصوم از ما آلوده‌ها در آرامش‌اند و نمی‌توانند کثیفی‌ها را تحمل کنند، بنابراین دریای پاکی و صفا نمی‌تواند لایحه را تحمل کند.
شیر هشیار از سگ دیوانه وحشت برنتافت
نور جبهه شور عوا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: شیر با هوش از سگ دیوانه نمی‌ترسد. نور جبهه‌ی شور و شوق او بیشتر از این نمی‌تواند تاب بیاورد.
نی عجب گر گاوریشی زرگر گوساله ساز
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد اگر گوساله‌ای که ساخته دست زرگر است، نتواند از خصلت اصلی خود فراتر رود و بیشتر از این رشد نکند.
گرچه عفریت آورد عرش سبائی نزد جم
دیدنش جمشید والا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: اگرچه موجودات عجیب و غریبی در عرش آسمان وجود دارند، اما دیدن این موجودات برای جمشید بزرگ و فرزانه چندان خوشایند نیست و او قادر نیست بیش از این تحمل کند.
آری آری با نوای ارغنون اسقفان
بانگ خر سمع مسیحا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: بله، با صدای ساز که روحانیون می‌نوازند، صدای خر نمی‌تواند تحمل کند و دیگر نمی‌تواند بیشتر از این ادامه دهد.
گرچه صهبا را به بید سوخته راوق کنند
بید را کاسات صهبا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: اگرچه می‌توانند شراب را با بید سوخته مخلوط کنند، اما بید نمی‌تواند کاسه‌ی شراب را بیشتر از این تحمل کند.
از در خاقان کجا پیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: محمود از دربار خاقان بیرون می‌رود و این مسیر را به اندازه‌ای از وزن خود می‌داند که نمی‌تواند بار سنگینی را بر دوش خود تحمل کند. به عبارت دیگر، او نمی‌تواند بیش از این فشار یا مسؤولیت را به دوش بکشد.
دست چون جوزاش دادی کلک زر چون آفتاب
گنج زر دادن به یغما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: وقتی که دستت را مانند جوز، یعنی در حالي که قیمتی و ارزشمند است، به کسی می‌دهی، نمی‌توانی آن را به راحتی به دیگران واگذار کنی. همچنین، طلا و ثروت مانند آفتاب درخشان هستند و نمی‌توانند به راحتی به دست هر کسی بیفتند. بنابراین، این ثروت و ارزش را نمی‌توان بیش از این از دست داد.
مشتری هر سال زی برجی رود ما را چو ماه
هر مهی رفتن به جوزا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: هر سال مشتری به برج خاصی می‌رود، اما ما به مانند ماه که در هر ماه به صورت جدیدی ظهور می‌کند، نمی‌توانیم بیشتر از این تحمل کنیم.
ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: ما از نعمت‌ها و مقام خود راضی و سربلندیم و دیگران نمی‌توانند به ما حسد ببرند؛ زیرا بیش از این نمی‌توانیم از لطف و بزرگی شاه بهره‌مند شویم.
گر ملخ را نیست بر پا موزهٔ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: اگر ملخ‌ها نمی‌توانند با پاهای خود در رخت خواب زرینی که در آن هستند، آرام بگیرند، دیگر نمانید که پیراهن نازک آن‌ها بیشتر از این در نتیجه تحمل نخواهد بود.
در حضور انعام دیدیم ار بغیبت نیست آن
وام احسان را تقاضا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: در زمان حضور نعمت‌ها، متوجه شدیم که اگر در غیاب آن‌ها باشیم، دیگر نمی‌توانیم از دیوان احسان درخواست کنیم و نمی‌توانیم بیشتر از این از آن طلب کنیم.
طفل را گر جده وقت آبله خرما دهد
چون به سرسام است خرما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: اگر به کودکی که دچار سرماخوردگی است، خرما بدهی، او نمی‌تواند از آن استفاده کند و بیشتر از این هم به او نده.
شاه جان بخش است و ما بر شاه جان کرده نثار
آب بفزودن به دریا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: پادشاهی که جان‌ها را نجات می‌دهد، ما هم در حق او قربانی می‌کنیم. اما نمی‌توانیم بیشتر از این، آب را به دریا بیفزاییم.
خسرو مشرق جلال الدین که برق خنجرش
هفت چشم چرخ خضرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: خسرو مشرق جلال الدین، که روشنایی خنجرش از تابش ستارگان آسمان آبی فراتر می‌رود، نمی‌تواند بیشتر از این درخشش داشته باشد.
ایزد از تیغش پی مالک جحیمی نو کند
کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: خداوند با قدرت خود می‌تواند مالک جهنمی نو را بسازد، چرا که جهنم نمی‌تواند بیشتر از این تحمل روح‌های دشمنان را داشته باشد.
کاشکی قدرت ز حلمش نوزمینی ساختی
کاین زمین گرزش به تنها برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: ای کاش می‌توانستی از صبر و آرامش او، زمین تازه‌ای بسازی، زیرا این زمین دیگر نمی‌تواند بار سنگینی را که بر دوش دارد، تحمل کند.
وز بن نیزه‌اش سر گاو زمین لرزد از آنک
ذره بار کوه خارا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: سر گاو به سبب ضربه نوک نیزه‌اش بر زمین می‌لرزد، زیرا ذره‌ای از کوه سخت نمی‌تواند تحمل کند و بیشتر از این نخواهد توانست.
کرم قز میرد ز بانگ رعد و تنین فلک
میرد از کوسش که آوا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: کرم ابریشم از صدای رعد و طنین آسمان می‌میرد و این صدا آنقدر قوی است که نمی‌تواند بیشتر از این تحمل کند.
دولتش را نوعروسی دان که عکس زیورش
دیدهٔ این زال رعنا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: دولت و قدرتش را همچون یک عروس زیبای جوان تصور کن که زیبایی‌اش فراتر از آن است که چهره‌ی این جوان خوش‌ساخت بتواند بشنود یا تحمل کند.
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوههٔ عرش معلا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: سرنوشت او را باید به یک شاهزاده نسبت داد، زیرا بار سنگینی که بر دوش دارد، از عرش بلندتر است و نمی‌تواند بیشتر از این بر دوش کشیده شود.
رخش همت را ز گردون تنگ می‌بست آفتاب
گفت بس کاین تنگ پهنا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: خورشید به معیار تلاش و کوشش انسان اشاره دارد و می‌گوید دیگر نمی‌تواند این محدودیت‌ها را تحمل کند. او از این وضعیت نگران است و بیان می‌کند که هیچ چیز نمی‌تواند بیشتر از این در این فضای تنگ بماند. این سخن نشان‌دهنده‌ی تمایل به آزادی و گسترش افق‌هاست.
تا شد اقبالش همای قاف تا قاف جهان
کوه قاف ادبار عنقا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: زمانی که بخت و اقبال او به اوج رسید، در قله خوشبختی قرار گرفت. اما این قله از آسایش و خوشی نمی‌تواند بیشتر از این بر درد و رنج زندگی غلبه کند.
بوالمظفر حق نواز و خصم باطل پرور است
دور باطل حق تعالی برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: بوالمظفر، یاری کننده حق و دشمن پرورش‌دهنده باطل است. دور باطل، تحمل حق تعالی را بیش از این ندارد.
ظل حق است اخستان همتاش مهدی چون نهی
ظل حق فرد است، همتا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: چون مهدی (عج) سایه‌ی حق است، هیچ‌کس نمی‌تواند همتای او باشد. اگر سایه‌ی حق را از او بگیرند، او فردی خواهد بود که نمی‌تواند بیش از این تحمل کند.
نام شه زان اول و آخر الف کردند و نون
یعنی اندر ملک طغرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: نام پادشاه از ابتدا تا انتها با حرف "الف" آغاز و پایان می‌یابد و حرف "نون" به معنای آن است که در سرزمین او، نشانه‌ای از سلطنت بیش از این نمی‌تواند دوام داشته باشد.
تا شد از ابر کرم سودا نشان هر مغز را
کس ز بحر طبع سودا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: زمانی که بذر خیال و اندیشه از دل ابر خلاقیت نمایان شد، دیگر هیچ‌کسی نمی‌تواند از عمق طبیعت این اندیشه‌ها فراتر برود.
خاک پایش ز آب خضر و باد عیسی بهتر است
قیمت یاقوت حمرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: خاک پاهای او به اندازه‌ای ارزشمند است که به آب زندگی‌بخش خضر و باد معجزه‌آسا و شفابخش عیسی هم نمی‌رسد. یاقوتی که به رنگ سرخ است، بیش از این نمی‌تواند ارزش خود را نشان دهد.
شه سلیمان است و من مرغم مرا خوانده است شاه
دانهٔ مرغان دانا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: سلیمان پادشاهی است و من مانند پرنده‌ای هستم که او مرا به حضور خود فراخوانده است. اما من نمی‌توانم بیشتر از این در این موقعیت بمانم و تحمل کنم.
از مثال شه امید مردهٔ من زنده گشت
روح را برهان احیا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: از نمونه‌های شه، امید من که مرده بود زنده شد. روح خود را رها کن، زیرا دیگر این وضعیت را نمی‌تواند تحمل کند.
خط دست شاه دیدم کش معما خواند عقل
عقل را خط معما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: من دست شاه را دیدم که نوشتاری مرموز دارد و عقل نمی‌تواند معانی آن را درک کند؛ چرا که فراتر از توان عقل است.
نوک کلک شاه را حورا به گیسو بسترد
غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: حورا، با گیسوی خود نوک کلک شاه را در دست گرفت و تا جایی که می‌تواند، به زلف‌های خود حسادت نمی‌کند و بیشتر از این تحمل نخواهد داشت.
عقل را گفتم چگویی شاه درد سر ز من
برتواند یافت؟ گفتا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: از عقل پرسیدم که چگونه می‌تواند بار مشکلات و دردسرهای من را تحمل کند؟ او پاسخ داد که دیگر نمی‌تواند بیشتر از این تحمل کند.
پس خیال شاه گفت از من یقین بشنو که شاه
گویدت برتابم اما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: پس تصور کن که پادشاه به تو می‌گوید: من می‌توانم تو را تحمل کنم، اما دیگر نمی‌توانم بیشتر از این تحمل کنم.
هم چنین از دور عاشق باش و مدحش بیش گوی
دردسر کمتر ده ایرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: شما می‌توانید از دور به عشق خود علاقه‌مند باشید و او را ستایش کنید، زیرا در این صورت نگرانی‌ها و سختی‌ها کمتر خواهد شد. عشق شما این همه مدح و محبت را تحمل نخواهد کرد.
زحمت آنجا چون توان بردن که برخوان مسیح
خرمگس را صحن حلوا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: اگر بتوانی تحمل کنی، در جایی که مسیح می‌تواند زحمت بکشد، هیچ چیز نباید به اندازه‌ی تحملی که در برابر مشکلات داری، سنگین‌تر باشد.
هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص را دادن تبرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که از دربار پادشاهان دور باشد، نمی‌تواند حرص و طمع را تحمل کند و بیش از این نمی‌تواند در برابر آن مقاومت کند. به عبارتی دیگر، فردی که به مقام و جایگاه پادشاهی نزدیک نباشد، به خاطر حرص و آرزوهایش نمی‌تواند سکوت کند.
شاید ار مغز زکام آلود را عذری نهند
کو نسیم مشک‌سا را برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: شاید به خاطر گرفتاری های ناشی از سرما، عذری برای کسی وجود داشته باشد که نتواند بویی خوش را تحمل کند.
بر قیاس شاه مشرق کارسلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که شاه مشرق برای دیدن کارسلان خان اهمیت قائل است، بکتاش و بغرا نمی‌توانند بیش از این انتظار را تحمل کنند.
بر امید زعفران کو قوت دل بردهد
معصفر خوردن به سکبا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: امید به زعفران دل را قوی می‌کند و معصفر، که یکی از مواد خوش‌طعم است، نمی‌تواند بیش از این فشار و سختی را تحمل کند.
عمر دادم بر امید جاه وحاصل هیچ نی
مشک را دادن به نکبا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: عمری را صرف امید به جاه و مقام کردم و در نهایت هیچ به دست نیاوردم. آیا ممکن است مشک را به نابخردی بدهند، اما او بیش از این نتواند تحمل کند؟
من همه همت بر اسباب سفر دارم مرا
در حضر ساز مهیا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: من تمام تلاش و انرژی‌ام را صرف آماده‌سازی برای سفر کرده‌ام و زمان حضور در اینجا برایم دشوار است. دیگر نمی‌توانم بیشتر از این تحمل کنم.
خاطرم فحل است کو صحرا نورد آمد چو شیر
شیر بستن گربه آسا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: خاطره‌ام بسیار قوی و پربار است، مانند جانوری نیرومند که به بیابان می‌رود. اما مانند گربه‌ای که به شیر بسته شده است، نمی‌تواند بیش از این تحمل کند.
زخم مهماز و بلای تنگ و آسیب لگام
فحل بر دست توانا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: زخم‌های ناشی از مهار و مشکلاتی که به خاطر کنترل اسب قوی بر روی دست تو ایجاد شده، دیگر قابل تحمل نیست و نباید بیشتر از این ادامه یابد.
پیل را کز گرمسیر هند بیرون آورند
در خزر بودن به سرما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: فیل که از آب و هوای گرم هند خارج می‌شود، در سرما و سرمای خزر نمی‌تواند دوام بیاورد.
سنقرای را کز خزر با سرد سیر آموخته است
در حبش بردن به گرما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از سرمای خزر آموخته، نمی‌تواند در گرمای حبش زیاد تحمل کند.
مدح شه چون جابجا منزل به منزل گفتنی است
ماندن مداح یکجا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: مدح و ستایش شاه باید در هر جا و موقعیتی که لازم است بیان شود و ثابت ماندن یک مداح در یک مکان نمی‌تواند بیش از این تحمل شود.
شه مرا زر داد، گوهر دادمش زر را عوض
آن کرامت را مکافا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: پادشاه به من طلا داد، من به او مروارید هدیه کردم. طلا را به خاطر آن بخشش و نیکی نمی‌تواند تحمل کند، بیشتر از این را نمی‌تواند بپذیرد.
یک رضای شاه، شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: رضای شاه به گونه‌ای است که هیچ‌گاه عروس دل را از خوبی و لطافت خود دریغ نخواهد کرد و بیش از این نمی‌تواند تحمّل کند.
تیر چرخ از نیزه وش کلک سپر افکند از آنک
هیچ تیغی نطق هیجا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: چرخ زمان مانند تیر به جلو می‌رود و هیچ سلاحی نمی‌تواند در برابر آن مقاومت کند؛ زیرا هیچ شمشیری نمی‌تواند بر شرایط سخت و دشوار غلبه کند.
من به مدح شاه نقبی برده‌ام در گنج غیب
بردن نقب آشکارا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: من به ستایش شاه پرداخته‌ام و به رازهای نهانی دست یافته‌ام، اما نمی‌توانم بیش از این درباره‌اش به وضوح صحبت کنم.
کند پایم در حضور اما زبان تیزم به مدح
تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: پاهایم در حضور می‌لنگد و به آرامی حرکت می‌کند، اما زبانم در ستایش تیزی و برندگی شمشیر بسیار تند و فرز است و نمی‌تواند بیشتر از این تحمّل کند.
از پس تحریر نامه کرده‌ام مبدا به شعر
معجز آوردن به مبدا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: پس از نوشتن نامه، با نبوغ شاعری خود سعی کرده‌ام تا به آغاز هر چیزی بازگردم، اما دیگر نمی‌توانم بیشتر از این تحمل کنم.
دادمش تصدیع نثر و می‌دهم ابرام نظم
دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: به او اجازه‌ی بیان نثر را دادم و برای نظم نیز به او اعتماد دارم. می‌دانم که در دوتایی بودن، نمی‌تواند بیش از این تحمل کند.
از سر خجلت مرا چون آینه با آینه
خوی برون دادن به سیما برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: از روی خجالت تو نمی‌توانی با آینه روبرو شوی و زیبایی‌های خود را ببینی، پس دیگر تحمل بیشتری ندارم.
بر بدیهه راندم این منظوم و بستردم قلم
هیچ خاطر وقت انشا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: من این شعر را به صورت فوری سرودم و هر چه را در ذهنم آمد، روی کاغذ آوردم. دیگر زمانی برای فکر کردن و نوشتن دقیق‌تر ندارم و نمی‌توانم بیش از این فکر کنم.
چون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: وقتی که ذهن من جسارت به خرج داد، دیگر سعی کردم سخن را کوتاه کنم؛ زیرا این جسارت، گوش دل بلند را بیشتر از این تحمل نخواهد کرد.
باد خضرای فلک لشکر گهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: باد سبز آسمان که مانند لشکری است، دیگر نمی‌تواند این هفت رنگ خاکی را تحمل کند و از این بیشتر قدرت تحمل ندارد.
ملک و ملت را به اقبالش تولا باد و بس
کاهل عالم را تولا برنتابد بیش از این
هوش مصنوعی: پادشاهی و ملت باید به لطف و خوشبختی خود تکیه کنند و از دیگران انتظار نداشته باشند. کسانی که در عالم کسالت و تنبلی هستند، نباید بیشتر از این تحمل شوند.