شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری به خوانش سهیل قاسمی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
هو
قصیده ایست بسیار غرا وحماسی و عبرت انگیز ضمنا هنر های خاصی در آن بکار رفته چنانکه در بیت 23 همه مهره های شطرنج را ذکر کرده است
اینگونه قصاید احساسات عالی خواننده را برمیانگیزد چرا که شاعر با احساساتی عالی سخن کفته است
اگر سیاحی از ایوان مدائن عبور کرده بود نکات دیگری از تاریخ ومعماری وغیره میفهمید وخاقانی که اهل معرفت بوده با بینش گسترده وژرف چیزهای دیگری فهمیده که در متن قصیده آمده است
this is the most beutiful poem i have ever heard. ground shaking
از آنجا که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند، عرض می شود که در بیت 21 به جای «ار»، «او» درست است و نیز به جای «شاد روان»، «شادُروان». به گمانم اینجا فرصت خوبی برای اصلاح غلط های تایپی اشعار است.
---
پاسخ: با تشکر و عرض ارادت، دو غلط اشاره شده تصحیح شدند.
با درود، در این قصیده مطول ولی بسیار پند آموز البته اغلاط تایپی اجتناب نا پذیر است زیرا حجم اشعار از همه شعرا بسیار است. بهر حال در مصرع دوم از بیت 27 نوشته شده: صد پنو نوست اکنون در مغز سرش پنهان. که صحیح آن صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان- میباشد
با آرزوی پیروزی
الفت
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
با درود و سپاس از پدیدآورندگان گنجور
می پندارم زاده ره در مصراع (گر زاده ره مکه تحفه است به هر شهری) نادرست و زاد ره، به معنی ارمغان، هدیه و... درست باشد
نیز ره آورد نازیبا و درست آن رهاورد است:
اخوان که ز راه آیند، آرند رهاوردی
این قطعه رهاورد است، از بهر دل اخوان
سلام
نخستینه را به ناروایی ها و شکرـاب ها؟ بپردازیم و نادرستی های تاکنون درشمارنیاورده..:
پاره ی 2 سطر6زکاتــ ــستان درست است و در سیاق سخن پارسی هرگزا پیش از افزونه ی پسوندی «ستان» احتیاج به الف نبوده
2- بیت 7 درست این است: گر دجــله درآمـــــیزد.. نه چین ناراستی روشنی!
3- شماره ی 11 پاره ی 2 افزودن (و) پیش از اشــکی ناروایی ِ آوایی ایجادکرده ..چیزی که در متن های کهن نیامده
4- شماره ی 24 را اساتید چنین روایی داده اند و درست پنداشته: بر نطع ِ زمین نـِـه رُخ....>> نیز پیش ازین نویسه تان از مصراع 4 غریب بود و ناشنیده ندیده :آن جا که سُروده..>> چون کف به دهان آرَد؟.. ازکجاآمده این جابجایی ناخوشآهنگ در متن گنجور؟؟؟( میل خودتان ..دل بخاه تان همان)
5- بنگر که درین قطعه (چون) ..روایت ارزنده تری است .
نیز درهمین باره است ..> مهتـــوک ِ مـُـسَـــبَِّــح _دل .. برگزیده ی استاد سجادی چنین است .. و تمام متن های معتبر خاقانی .. نه نشرهای بازارچرخان؟ومردم چرخان؟
ای بس شه =شاه/نه : پشه
رو=برو ...کم ترکوا بخوان..> آیه ای ست جدابنویسید
بیت های 25 و 30
با عرض پوزش بسیار ناگزیرم چند نکته را یادآوری نمایم که بیشتر اشتباهات تایپی است :
بیت نخست ، هان ای دل عبرت بین ازدیده(عبر) کن هان
بیت 16 ، خندند برآن دیده کاینجانشود گریان ، خندۀ اینجا به تلافی خندیدن به شاعر و ضمناً صفت مقابله با گریان درهمین بیت
بیت 20 ، این است همان درگه (کاورا)ز شهان بودی
بیت 25 ، ای بس ( شه ) پیل افکن کافکند به شه پیلی
بیت 29 ، پرویز به هر ( خوانی ) زرین تره د( آوردی ) ، این خوان درپاسخ به بیت بعدی است .
بیت 38 ، گر زاده ره مکه (تحفه ) است به هرشهری
بیت 40 ، اخوان که ز ره آیند آرن ( رهاوردی ) این قطعه رهاورداست ازبهر دل اخوان
با سپاس از تلاشی که در زنده داشت ادب پارسی بر خود هموار داشته اید، به گمانم رسید که برای اهل نظر اندکی نگرش تطبیقی ادبی بر این قصیده نیز خوشایند باشد. این سروده ایست از "پرسی بیشه شلی" شاعر رمانتیک بریتانیا:
I met a traveller from an antique land
Who said: "Two vast and trunkless legs of stone
Stand in the desert. Near them on the sand,
Half sunk, a shattered visage lies, whose frown
And wrinkled lip and sneer of cold command
Tell that its sculptor well those passions read
Which yet survive, stamped on these lifeless things,
The hand that mocked them and the heart that fed.
And on the pedestal these words appear:
`My name is Ozymandias, King of Kings:
Look on my works, ye mighty, and despair!'
Nothing beside remains. Round the decay
Of that colossal wreck, boundless and bare,
The lone and level sands stretch far away".
1818 - Percy Bysshe Shelly
در سطر « بر دیده من خندی ...»، بند دوم باید «خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان»، باشد. از حافظه نقل میکنم چه بسا خطا باشد.
با سپاس برای کار ماندگارتان.
بیت آخر مهتوک نسیج دل است.
مصراع اول شعر این گونه هم روایت شده که به گمانم با توجه به مفهوم بیت که عبرت و پند گرفتن است تناسب بیشتری دارد. هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان. عبر به کسره ی ع و فتحه ی ب.
مداین چند شهر کنار هم بوده و به همین دلیل مداین نامیده می شده است در پایتخت بدلیل رفاه بیشتر مردم از همه تبارها زندگی میکرده اند در کتاب های گشایش ایران نوشته شده است که پاره ای از شهرها تا بن دندان مقابله میکنند وپارهای که ایرانی نیستند به اسانی گشوده میشود در اساس محل پایتخت نامناسب بوده و دفاع به عهده مردمیانی با تبارهای غیر ایرانی هم بوده است و نیز نارضایتی از ساسانیان دست به دست هم دادند و مداین فرو افتاد
برادر مردم که جنگجو نیستند جنگ در قادسیه شکست خورد. قادسیه پس از گرفتن شام ( سوریه لبنان اردن فلسطین) و مصر و لیبی بود این شش کشور که خسرو پرویز انان را از روم گرفته بود پس از مرگ خسرو ایرانشهر روزگار اشفته ای داشت مرگ شیرویه و امدن طاعون بر درگیریها افزود با اینهمه مصر و سوریه و لبنان و اردن و فلسطین همچنان در دست شهربراز و سپس بدست نیکتاس پسر شهربراز بود و اگرچه نیکتاس پس از تاختن عربها مسیحی شد و با روم همپیمان شد مگر انکه این سرزمینها همچنان در دست ایرانیان بود اشفتگی دربار ایران و طاعون و همچنین مسیحی شدن نیکتاس مایه اشفتگی بیشتر شد و عربها توانستند به اسانی این سرزمین را از چنگ نیکتاس درارند پس از گرفتن این شش کشور دیگر سپاه اسلام بسیار نیرومند و ثروتمند شد پس از گرفتن این سرزمینها عربها رو به سوی قادسیه نهادند و این نخستین جنگ سپاه اسلام با ایران بود بجز سوریه و فلسطین عربستان بخشی از ایران بود و عربها ایرانیان را بزرگ میداشتند برای همین تنها پس از گرفتن سوریه و لبنان و اردن وفلسطین و مصر بود که عربها با دانستن اشفتگی دربار ایران رو به سوی قادسیه نهادند پیش از ان از انجا که عربها ایران را بزرگمیداشتند به هیچ روی حاضر به جنگ با ایران نشدند این بخوبی در داستان جنگ پل اشکار است هنگامی که مثنی به حارثه برای یاری خواستن به مدینه رفت و از عمر یاری خواست هرچه عمر از عربها خواست که به همراه مثنی بروند و هرچه پیشنهادهای بزرگ داد با انکه بهره جنگجویانی را که بهمراه مثنی بروند دوبرابر بهره سپاه شام کرد و برای تشویق مردم گفت نخستین داوطلب را فرمانده سپاه خواهم کرد هیچ کس راضی نشد عمر و مثنی چهار روز در مسجد مدینه از عربها داوطلب خواستند و کسی حاضر نشد تا انکه بلاخره ابوعبیده ثقفی به همراه چندین تن از خویشانش راضی شد تا به عراق رود عمر او را فرمانده کرد و قرار شد ان گروه اندک با مثنی بن حارثه بروند و در راه. نیز از عربها سرباز گیری کنند ابوعبیده به همراه خویشاوندان ثقفی اش و مثنی به حارثه براه افتاد و در راه نیز هرچه میان قبیله های عرب گشت عربان حاضر نشدند که به او بپیوندند چرا که عربان ساسانیان را گرامی میداشتند باری هنگامی که ابوعبیده به عراق رسید قبیله مثنی به ابوعبیده پیوستند جنگ انان به واقع با قبیله های عرب بود که زیر سایه ساسانیان بودند
انها سوم شعبان به عراق رسیدند انها از سوم شعبان تا ۲۳ شعبان نخستین روز ابانماه سه بار به تاختن به روستاهای کناری فرات پرداختندهمه گزارشگران درباره آمدن مثنی به مدینه گفته اند عربان پارسی را بزرگ میداشتند و چندان که عمر کوشید تا. چهار روز کسی مثنی بن حارثه و عمر را برای جنگ با ایرانیان پاسخ نگفت طبری میگوید پس از انکه بهمن به سوی ابوعبیده امد میان انان شاخه ای از رود فرات بود بهمن جادویه پیکی به نام مردانشاه نزد انان فرستاد و به پیک گفت چون نزد انان روی بگوی سپاهیان بهمن شما را ترسو خواندند و سپس خود از ان سوی اب اواز داد که یا شما به سوی ما ایید یا ما اییم ابوعبیده پاسخ داد که سوگند میخورم که از اب بگذرم و با شما بجنگم یاران ابوعبیده به او گفتند ما تا کنون با پارسیان نجنگیده ایم ما را به جایی مبر که راه گریز ندارد ابوعبیده گفت شما میترسید و من نمی ترسم مردانشاه نیز گفت سپاهیان بهمن میگویند شما ترسویید پس ابوعبیده لشکر خود را که پس از سه تازش اینک نزدیک به نهصد تن میشد از رود انسو برد و جنگ اغاز شد . با اغاز جنگ سپاهیان ساسانی لشکر عبیده را زیر تیر باران سخت گرفت و ابوعبیده به زودی زیر پای پیل افتاد و سپاهش رو به گریز نهاد پل بستن انگونه بود که دو ریسمان از این سر به ان سوی رود میبستند وسپس زورقهای کوچکی را به زیر ان دو ریسمان برده و این سر و ان سرش را به ان دو ریسمان میبستند گذشتن از پلی چنین باریک سخت و زمان بر بود
انبوه گریزندگان زیر تیغ و تیر ساسانیان راه گریزی جز همین پل باریک نداشتند یکی از ثقفیان هنگامی که خویشاوند خویش را زیر پای پیل و انبوه گریزندگان را در دهانه پل دید با شمشیر بر ریسمان پل زد و ان را از هم گسست
تا برای کسی راه گریز نباشد
گریزندگان بر دهانه پل انبوه شده بودند و ساسانیان از پشت انان را درو میکردند یا پاره شدن پل راه گریزی نماند انبوهی و فشار بسیار در دهانه پل گریزندگان را زیر پای هم انداخت دیگر هیچ راه گریزی نبود مگر انکه خود را در اب اندازند
بدین گونه کشته شدگان در اب بیشتر از کشته شدگان در زمین بود
نقشه بهمن گرفت و از ان سپاه جز تنی انگشت شمار نتوانست بگریزد اندک جان به دربردگان با چشمهای گریان رو به مدینه نهادند تاریخ نویسان نوشته اند که پس از این جنگ تا یک سال و نیم تا زمان جنگ قادسیه هیچ کس نام عراق و فارس بر زبان نمی اورد مگر انکه اشکها روان میشد - عربها سروده های بسیاری در ستایش پارسیان سروده اند و در شعرها پارسیان را با القاب ستایش امیزی چون فرزندان شهریاران - ازادگان پارس. - فرزندان گرامیان - پارسیان گرامی و از این دست بسیار ست - ابناء الاحرار - الفرس الاحرار - الاحرار - الفرس الکرام - ابناء الملوک - نام میبرند - حتی در گرماگرم جنگهای قادسیه و نهاوند و دربند "وجئنا القادسیة بعد شهر ... مسومة دوابرها دوامی فناهضنا هنالک جمع کسری ... وأبناء المرازبة الکرام
رضا جان همان " گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان" که گنجور عزیز نوشته، درست است.
عبر کن با فتحه حروف اول و دوم باید خوانده شود که به معنی عبرت گرفتن است. البته به نظر من شاعر تعمداً عبر را آورده که با تلفظهای دیگر معنی اشک و عبرتها و..و هم بدهد.
Eshrt ba che roi zire naveshte amin keykha minvesi
این قصیده دارای 42 بیته که در اینجا بیت 38 ام حذف شده :
هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه
پس تو ز مدائن بر سبحه ز گل سلمان
وبیت قبلش بدین گونه است:
گر زاد ره مکه تحفه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر،تحفه ز پی شروان
با تشکر از زحماتتون
منبع کامنت قبلی ام دیوان اشعار مطابق با نسخه خطی 763 هجری
به اهتمام
جهانگیر منصور و مقدمه استاد بدیع الزمان فروزانفر
من نیز باسلام و عرض پوزش بسیاربه خدمت دوست نادیده، آقای بهرام مشهور، ناگزیرم اشاره کنم که "گریند بر آن دیده که اینجا نشود گریان" درست به نظر میاید چون به نظر شاعر تنها دیده ای با دیدن ایوان مداین گریان نمیشود که نابینا باشد و دیده ی نابینا رقت قلب، و در نتیجه گریه ی، ناظر را بر میانگیزد.
البته آنگونه که ذکر کرده اید، "خندند بر آن دیده که اینجا نشود گریان" از نظر صنایع شعری زیبا به نظر میرسد، و در بسیاری موارد این نکته میتواند راه گشا باشد. اما، به نظر بنده، دور از احساسات عالی متبلور در این شعر به نظر میاید که شاعر قصد "تلافی" داشته باشد.
با تشکر از زحمات و ابتکار عمل آن جناب در خاطر نشان کردن نکات ذکر شده.
با درود بر گنجور عزیزم .این قصیده جدای از استعاره ها و تشبیهات بسیار دل انگیز و بن مایه عبرت آموز آن،به برداشت من این اندازه از اشک و دیده و آه و حسرت سخن گفتن را اگر در کنار سوژه ای که شعر به بهانه آن سروده شده قرار دهیم به این اگاه میشویم که سقوط ساسانیان و پدیده ایرانشهری هیچگاه از ذهن روشنفکران و بزرگان این سرزمین بیرون نرفت و این ویژه قرنهای اول هجری یا قیام ابومسلم یا شوریدن یعقوب لیث یا جنبش شعوبیه یا فردوسی بزرگ و سایرین نبوده و حتی در دوره خاقانی که قرن ششم میزیسته و دویست سال دورتر از دوره فردوسی بوده است مساله و پرسش بوده است این روشنفکران مشاهده گر بودند و بزرگی و شگفت آور بودن این بنای زیبا برایشان بدرستی بیانگر تمدنی دیرپا و استخواندار بوده است و با وضع خود در قیاس میشدند و نوستالژی آنرا داشتند .دیگر اینکه اوضاع فعلی تاق کسری اسف بار است و تروریستها چندبار به قصد نابودی بقایای آن حمله کرده اند و دولت ایران هم دلمشغول آبادی عتبات عالیات هست و نمیشود انتظار بیجای رسیدگی به یکی از سمبلیک ترین میراث ایرانزمین چه بسا مهمتر از پرسپولیس از ایشان داشت
با تشکر از سایت خیلی خوبتون اگه صلاح دونستین این ابیات را اصلاح و اضافه کنین.
بیت 38: گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری
تو زاد مداین بر تحفه ز پی شروان
بیت 39: هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه
پس تو ز مداین بر تسبیح گل سلمان
متن صحیح شعر همراه معنی کلمه به کلمه و معنی کلی در سایت بانک مقالات تخصصی ادبی استاد سپهوند.
در بیت نوزدهم از آخر باید نوشته شود:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین نه رخ
واندر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
--------
شعری بسیار زیبا است. در اشعار خاقانی آرایه ی ایهام بسیار پیچیده و زیبا به کار رفته.
---------
خواهشاً آرایه های تمام اشعار را مشخص کنید با تشکر
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
لطفا میشه این بیتو یکی برای من معنی کنه ممنون میشم.
اینجا لب استعاره از زبان است؟
با درود فراوان
خاقانی استاد ادبیات است و به ویژه ازسرآمدان ادب پارسی.
آغاز سروده این است:
هان ای دل عبرت بین ازدیده عبر کن هان ...نه ازدیده نظر کن..
چون خاقانی خود بهتر می دانست که آنگاه که دل عبرت بین باشد ،بایدازدیده عبرتهابیاموزد.
...امیدوارم درست شود.
...بدرود.
با درود بر گنجور و همه دوستان نادیده، و با سپاس از گنجور و همگان،
1) افشین جان! معنای بیتی که درباره اش پرسیده اید، تا آنجا که این کمترین میداند، این است: (فارسیِ کوچه و بازار)
"تو به من خنده ات گرفته (مسخره میکنی) که چرا (اومدم اینجا و) گریه می کنم، (اما راستشو بخوای، مردم باید) گریه کنند به حالِ چشمی که اینجا گریان نمیشه (چونکه اگه حسابی بری تو نخِ این بنای عظیم و زیبا که اینطوری تبدیل به خرابه شده میفهمی که آدم باید کور باشه که چشمش این واقعیات رو نبینه). از میان شاعرانِ کمابیش همدوره ما، شادروان میرزاده عشقی نیز با دیدن خرابه های تیسفون (مدائن) بسیار متاثر و غمگین شده، نمایشنامه " رستاخیز شهریاران ایران" را سرود.
افشین جان، این کمترین در سال 1360 یا 61 تخت جمشید را دیدم و زار گریستم، به ویژه آنگاه که تکه کوچکی از پرده سوخته کاخ را در موزه هرتسفلد (در همان تخت جمشید) به چشم خود دیدم.
2) از همه دوستان خواهش دارم از بکار بردن "تنوین" تازی بر واژه های پارسی پرهیز کنند. برای نمونه: "خواهشاً" نادرست، بلکه نارواست. قاعده آسان که باید به یاد سپرد: واژه های تازی را میتوان پیرو دستور زبان پارسی نمود اما آخشیجِ آن (بر عکسِ آن) روا نیست.
برای آگاهی بیشتر، میتوانید نوشتارهای شادروان احمد کسروی را بخوانید.
با احترام،
دکتر بهرام شاهی
جراح عمومی واستادیارگروه بیماریهای بالینی
دانشکده پزشکی انتاریوی شمالی، انتاریو، کانادا
با درود ویژه خدمت مدیریت و همکاران گنجور. به نظر میرسد چون اشعار به صورت چهار پاره است گذاشتن« ویرگول » در هر مکث ضروری باشد.
در بیت « 11 » حرف « و » اضافه واضافه شدن «، » درست است. در ضمن ابیات کمی درهم برهم وبه عبارتی فاقد پیوستگی موضوعی شده است.نمونه ،بیت « 6 » با « 4 » و « 5 » سنخیتی ندارد وپیوستگی موضوعی آترا از بین برده است. اشعار مربوط به پیرزن مدائن و کوفه وحجره وتنور و یا گم شدن پرویز و توصیه به خواندن کم ترکو ویا سوعاتی گل سلمان با اصل قصیده کمی تا هماهنگ به نظر میرسد. گویی این اشعار بعدا به شعر اصلی اضافه شده که شور بختانه پیوستگی کلی از بین رقته است.
با سلام مجدد و در پاسخ به شمس الحق عزیز و دیگر دوستان بزرگوار یادآور می شوم نکاتی را که برای بهبود این قصیده و درست نویسی آن تاکنون معروض داشته ام از اینجایی بوده که این قصیده بی همتا در کتاب فارسی کلاس دهم یا یازدهم نظام آموزشی قدیم در سال 1351 به طور کامل آمده بود و مواردی را که اشاره نموده بودم همان هایی بودند که در آن کتاب درسی نگاشته شده بود از جمله مصرع نخست اینطور بود : هان ای دل عبرت بین از دیده عبرکن هان . حالا که چه در وبسایت ها چه حتی در کتابهای شعری تغییرات و سلیقه های گوناگون اعمال شده و می شود و منابع قدیم نیز متأسفانه در دسترس نیست و بقول دوست عزیزی که نوشته اند از حافظه خود کمک گرفته اند شاید یک راه تشخیص سره از ناسره در اینجا یاری از خرد خویش باشد یعنی همانگونه که گنجور در فهرست الفبایی خود در این قصیده آورده خاقانی هنگام عبور از مدائن و( دیدن ) طاق کسری متأثر شده و قصیده خویش را سروده است پس همان طور که خود شاعر بارها در لابلای قطعات شعری توجه خواننده را به عبرت گرفتن از ویرانه ای که تأثر هرکسی را برمی انگیزد دعوت کرده در همان مصرع نخست تأکید می نماید از دیده عبر کن یعنی از دریچه دیدگان خود با دیدن ایوان مدائن عبرت بگیر چرا که انسان می تواند جز دیده از گوش و از کرده نیز عبرت بگیرد وگرنه اصولا کار دیده ، نظر کردن است و غیر از آن نیست وچنانچه بازهم بنویسیم از دیده نظرکن که زیره به کرمان بردن است
با سلام به دوست داران ادبیات پارسی و پایندگان اندوخته ها و فرهنگ بی همتای ایران . این فقیر هم با لخت نخست بیت نخست به گونه ی زیر هم اندیشه ام :
" هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان "
بزرگ شاعر بیران که رحمت خدا بر او باد با تمام وجود در آن
فرصتی که به تماشای ایوان مداین پرداخته خو د محو این
دیدار کرده و گویی از دل تمام دوست داران فرهنگ و هنر و ادب ایران نغمه ی عبرت گیری از سر گذشت و زندگی اجتماعی و انسانی را سر داده و با استادی تمام چنان چهره ای از ایوان مداین و سرگذشت و روزگار سخن رسا گفته است که تا آن جا که ادب فارسی به جاودانگی پیوند خورد این سروده نیز همواره زنده و پاینده است . اگر که به لخت دوم بیت عنایت شود
مشاهده می گردد که ایوان مداین "آینه" است و همه می دانیم که به آینه نگاه یا نظر می کنند و کسی به دیگری یا دیگران نمی گوید آینه را عبر کن بلکه :
آینه را ببین یا نگاه کن با سیاق گفت وشنودهای روان دلپستد تر و البته خوش آواتر هم هست .
دوستان عزیز نظر به اینکه نسخه های متقدم در بیت اول واژه عبر را بکار برده اند و مصحح متن میبایست حتما پایبند به اقدم نسخ که اصح نسخ نیز هست ؛ باشد بنابراین دکتر سجادی (( از دیده عبر کن هان )) را در تصحیح خود ثبت کردند. لازم بذکر است عبر بر وزن شکر در عربی به معنای اشک نیز هست. صیغه ی اول ماضی فعل عبر به معنی: چشمش برای گریه کردن گرم شد ؛ میباشد. بنابراین هم قدیمی ترین نسخه این واژه را تأیید میکند هم معنای کلمه. و الله اعلم بالصواب.
شیخ عباس قمی توی مفاتیح الجنان، داستانی رو نقل می کنه که حضرت مولا علی(ع) از مدائن می گذشت تا اخر ماجرا و بعد مرحوم قمی میگه خاقانی که فرموده: هان ای دل عبرت بین... اشاره به همون قضیه است. دیگه اینکه این قصیده از پر استقبال ترین و پر جواب ترین قصاید زبان فارسیه. با تشکر از همه ی حاشیه نویسا.
با سلام ، معروف است که خاقانی این قصیده زیبا و با شکوه را در بازگشت از سفر دوم حج با دیدن ایوان مداین به قلم آورده است . اساسا بناهای تاریخی ،تاریخ زنده ی روزگار خویش اند گاه آدمی را چنان مبهوت می کنند که گویی از روزگار خویش کنده شده و در زمانی و مکانی دیگر به دیدار گذشته خویش نایل می آید. این بنای عظیم نه تنها ایرانیان که شاعران عربی چون بحتری را به شگفتی فرو برده است. او می گوید: درست است که این خانه خانه من نبوده است و بانیان آن ، هم نزاد من نبوده اندولی وقتی به یاد عظمت دیروز و پوسیدگی امروز آن می افتد اشک هایش از دیده روان می شود . می گویند این کاخ به مساحت 120000 گزمربع و ارتفاع بیش از 28 گز و تالاری به مساحت 1120 گز مربع از آثار شگفت عصر ساسانی است. این قصیده با انتخاب وزن بسیار پر مهابت و تکرار وازه ی «هان» در بیت آغازین ذهن انسان را به خود معطوف می دارد. ایهام زیبایی که در واژه های «دیده و عبر» وجود دارد جذابیت دو چندانی را در آن به نمایش نهاده است بالاخص تناسب زیبایی که با این دو واژه ایهامی ذهن را چون پلی به وازه ی دیگر انتقال می دهد پدید آورنده ایهام تناسب دوگانه ای می شود که زمینه را برای پذیرش آیینه ی عبرت فراهم می سازد. که در نوع خود ترکیب بسیار زیبایی است گسستگی زنجیر عدالتی که خاقانی از آن سخن می گوید یادآور بی عدالتی هایی است که هرروز در حق ایرانیان روا میدارند این بی عدالتی ها چنان عمیق است که رودخانه دجله مانند صد دجله خون می گرید و آتش از مژه هایش فوران می کند آتش حسرتی که دجله را در کام فرو می برد همان است که ایرانیان در حسرت او می سوزند بی تردید خاقانی نه به یاد تنها ایوان مداین که در سوگ از دست رفتن تمدن عظیم ایرانی ناله های جانسوز سر می دهد:« بر دیده ی من خندی کاین جا زچه می گرید / گریند برآن دیده کاین جا نشود گریان» امید که آینده سازان ایران فردا دستی از استین به در ارند و با احیای تمدن عظیم ایرانی-اسلامی،نقشه ی علمی جهان امروز را دگرگون سازند. یا حق
فکر می کنم در بیت اول کلمه ی (عبر) درست تر از واژه ی (نظر) باشد
هان ای دل ِ عبرتبین! از دیده عِبَر کن! هان
ایوانِ مدائن را آیینهیِ عبرت دان
ایوان مدائن طاق کسرا، طاق خسرو، تیسفون، و بارگاه انوشیروان هم نامیده شده.
خاقانی شروانی، شاعر بزرگ قرن ششم هجری، در راه بازگشت از مکه، از (ویرانه های) این کاخ دیدن کرده و این قصیده را سروده است. این کاخ، یکی از مهم ترین سازه های دوران «ساسانیان» است که بقایای آن هم اکنون در کشور عراق و در نزدیکی شهر بغداد قرار گرفته است.
«عِبَر» هم با «عبرت» هم ریشه است و هم در لغت به معنای (جاری شدن ِ اشک). شاعر متاثر از وضعیت ویرانه ی کاخ، آن را محل ِ عبرت دانسته و از دل ِ عبرت بین خواسته که از دیده بر آن بگرید.
یک ره ز ِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن
وَز دیده دُوُمدجله بر خاک ِ مدائن ران
کاروان ها پس از پیمودن مسیری در روز، شب را در جایی «منزل» می کرده اند. یک بار که از کنار ِ دجله می گذشتی، شبی هم در مداین منزل بگزین.
«دُوُمدجله»، اشک را می گوید. که با دیدن ِ مداین، اشک ات مانند ِ یک دجله ی دیگر، بر خاک ِ مداین جاری خواهد شد.
خود دجله چنان گرید، صد دجلهیِ خون گویی
کاز گرمیی خوناباش آتش چِکَد از مژگان
خود ِ دجله آن چنان گریه می کند که انگاری صد دجله ی خون است. گرمی خاک کنار رود را به آتش چکیدن از مژه های رود تعبیر کرده. از گرمای خون گریه کردن اش
بینی که لب ِ دجله، کف چون به دهان آرد؟
گوئی زِ تَف ِ آهاش، لب، آبله زد چندان
تصویری از لب ِ دجله داده است. کرانهی آبهای خروشان، کف تشکیل میشود. لب ِ دجله را به لب ِ آدم ِ حسرتبه جگری تشبیه کرده که دهاناش کف کرده و از بس آه ِ سوزناک کشیده، لب اش آبله (تبخال) زده.
از آتش ِ حسرت بین بریان جگر ِ دجله
خود آب شنیدهستی کآتش کند اش بریان؟
تا حالا شنیده ای که آتش بتواند آب را بریان کند؟ آتش ِ حسرت، جگر ِ دجله را بریان کرده است.
بر دجلهگِری نو نو، وَز دیده زکاتاش ده
گرچه لب ِ دریا هست از دجله زکاتاِستان
گِری یعنی گریه کن. پشت سر هم بر دجله گریه کن و اشک ِ تو مثل زکات یا خراجی است که بابت اش می پردازی.
زکات استان یعنی زکات ستاننده. می گوید هر چند که خود ِ دریا از دجله زکات می گیرد، اما تو هم با اشک ات زکاتی به دجله بده. لحن ِ گرچه، اعتراض آمیز به نظر می رسد که چرا دریا باید از رود زکات بگیرد. برای توضیح این حس، این سطر از کلیم کاشانی را ببینید:
گرچه محتاجایم چشم ِ اغنیا بر دست ِ ما ست / هر کجا دیدیم آب از جو به دریا میرود!
گر دجله درآمیزد باد ِ لب و سوز ِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
باد ِ لب، نسیم ِ خنک ِ ساحل ِ رود است. می گوید اگر دجله باد ِ لب و سوز ِ دل اش را در آمیزد نیمی منجمد می شود و نیمی گداخته!
یعنی اگر بخواهد خنکی یِ ساحل اش را؛ و آتشی که در دل ِ خودش دارد را؛ با هم بیامیزد، نصف خاموش می شود نصف شعله ور! یا: دجله اگر درد ِ دلاش بترکد و با تَف ِ لباش در آمیزد، باد ش میفسرد (منجمد میشود) و دلاش آتش میگیرد.
تا سلسلهیِ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
سلسله معنی زنجیر است. سلسلهی ایوان، اشارهئی به حکایت ِ زنجیر ِ عدل ِ انوشیروان هم هست. انوشیروان ِ عادل زنجیر ِ بزرگی از قصر ِ خود آویخت که در یک سر ِ آن زنگ ِ بزرگی بود که کسی که شکایتی داشته زنجیر را تکان می داده که زنگ به صدا در آید که به دادرسی بیایند. (1) از زمانی که سلسله ی ایوان ِ مداین گسسته شد، «را» اینجا («را» ی فک ِ اضافه) است. (آن زنجیر ِ دادپروری از میان رفت؛ یا به عبارت ِ دیگری، سلسله ی شاهان ِ ساسانی گسسته شد) دجله در غل و زنجیر شد (زندانی شد) و مانند زنجیر، پیچان شد. اشاره به پیچ و تاپ ِ مسیر ِ بستر ِ رودخانه دارد. مثل زندانی که در از درد و رنج در خود می پیچد. به نوعی اشارهی تلخی به (در غل و زنجیر شدن ِ دجله «مَجاز از کشور» پس از گسستن ِ سلسلهی پادشاهی) کرده است. «پیچان» هم صفت ِ مشترک ِ رود و زنجیر است. و هم نشانهی درد و رنج است.
گهگه به زبان ِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
باز تلمیحی به همان سلسله ی عدل ِ انوشیروان است. حتا حالا که آن سلسله گسسته شده و آن زنجیر پاره شده، گاهی به زبان ِ اشک، ایوان را فرا بخوان. چنان که قدیم ها وقتی ستمدیدهئی آن را آواز می داد و کسی به دادخواهی اش پاسخ فرا میداد، تو هم با اشک این ایوان را آواز ده. شاید پاسخی بشنوی.
دندانهیِ هر قصری پندی دهد ات نو نو
پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندان
دندانه، کنگره ها و شکل های بالای دیواره ی قصر است. به این کنگره ها اگر نگاه کنی، هر بار پند ِ نو ئی خواهی گرفت. این پند ها را با گوش ِ جان بشنو. از بن ِ دندان (با اعماق ِ وجود). دیده اید کسانی که با دقت گوش می دهند بی اختیار دهانشان باز می ماند؟ نگو از بُن ِ دندان می شنوند!
گوید که: تو از خاکی. ما خاک ِ توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نِه، اشکی دو سه هم بفشان
در این سطر و چند سطر ِ بعدی به نظر می رسد که پند را از زبان ِ کاخ می گوید. کاخ می گوید که حالا ما خاک ِ تو هستیم. (اصل و ریشه یِ تو ما هستیم.) به تعبیری دیگر هم می توان گفت: اکنون من که زمانی کاخ بودم، خاک ِ زیر ِ پای تو شده ام. خاک به معنی وطن هم می شود تعبیر کرد. تو از خاک هستی. ما خاک ِ تو هستیم. گامی دو سه بر ما بنه. و اشکی دو سه هم بفشان. از آن سان که بر سر ِ خاک ِ کسی اشکی می ریزند. می شود مصراع اول را این طور هم می شود تعبیر کرد: تو از خاک هستی و ما انگاری مقبره (خاک) تو هستیم. قدمی بر خاک خودت بزن و دو سه اشکی هم بر خاک خودت بفشان!
از نوحهیِ جغد الحق، ما ئیم به درد ِ سر
از دیده گلابی کن، درد ِ سر ِ ما بنشان
جغد در ادبیات کهن فارسی خوش آیند نیست. صدای جغد که از در ویرانه ها می خواند هم چیز خوش آیندی تلقی نمی شود. نوعی جغد را مرغ ِ حق هم می نامند. تمسخر و تحقیر ِ کسانی است که طاق ِ کسرا را ویران کردند. نوحه ی جغد الحق؛ صدایی مثل ِ نوحه را از فراز ویرانه های کاخ گفته. و گفته سر ِ ما از نوحه ی این جغدالحق ها به درد آمده است. با اشک ات، مثل ِ گلاب، مرهمی باش و درد ِ سر ِ ما را تسکین بده.
آری چه عجب داری کاندر چمن ِ گیتی
جغد است پی ِ بلبل، نوحهاست پی ِ الحان
در ادامه، با لحن ِ ناله و نصیحت، می گوید که این رسم ِ روزگار است و چیز عجیبی نیست که بعد از بلبل ها، جغد ها بیایند و بعد از الحان و آواز ِ خوش، نوحه جای آن را بگیرد.
ما بارگهِ داد یم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ِ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
ما که بارگاه عدل و داد بودیم این ستم بر ما رفت. حالا ببین آن ها که ستم کرده اند چه عقوبتی خواهند داشت!
گوئی که نگون کرده است ایوان ِ فلکوش را
حکم ِ فلک ِ گردان؟ یا حکم ِ فلکگردان؟
به نظر ِ تو این ایوانی که مانند ِ گیتی بوده و فلک وش بوده است را چه کسی سرنگون کرده است؟ کار ِ روزگار بوده یا دستور ِ خدا بوده؟
پس از ناله و نفرین، آدم به تقدیر و قضا هم شک میکند!
بر دیدهیِ من خندی کاینجا ز ِ چه میگرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
به من می خندی که این جا برای چه گریه می کند! ولی به چشم ِ آن کسی باید گریه کرد که این ها را ببیند و گریه اش نگیرد.
نی زال مدائن کم از پیرزن ِ کوفه
نه حجرهیِ تنگ ِ این، کمتر ز ِ تنور ِ آن
اشاره ای به دو داستان است. داستان ِ زال ِ مدائن و داستان ِ پیرزن ِ کوفه. و این مقایسه بین ِ این دو شخص را دستمایه ای قرار داده تا به نتیجه ی شاعرانه ای برسد.
زال ِ مدائن پیرزنی بوده که خانه ای مجاور ِ ایوان داشته که می بایست برای ساخت کاخ، آن را تخریب می کردند. با همه ی پافشاری، پیرزن حاضر به فروختن نشد. در نهایت کلبه را خراب نکردند و دیوار کاخ را از کنار این کلبه عبور می دهند که باعث ایجاد ناراستی در دیوار می شود. (2)
پیر زن ِ کوفه (زال ِ کوفه) پیر زنی بود در زمان نوح که اثر ِ طوفان از تنور ِ خانه یِ او ظاهر شد و به او مضرت نرسانید. (2)
می گوید که نه زال ِ مداین چیزی کم از پیر زن ِ کوفه دارد و نه حجره یِ تنگ ِ این کم تر از تنور ِ آن است.
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نِه
از سینه تنوری کن و ز دیده طلب طوفان
مداین را با کوفه ی زمان ِ توفان ِ نوح برابر نهاده است. وجه ِ شبه ها را به این ترتیب می توان بر شمرد: آسیب نرسیدن به خانه ی ِ زال ِ کوفه هنگام ِ توفان ِ نوح و آسیب نرسیدن به خانه ی زال ِ مدائن هنگام ِ ساخت ِ ایوان ِ مداین. وساطت ِ پیرزن ها، …
می گوید فکر کن این مداین، همان کوفه است. تو هم از سینه ات تنوری بساز (داغ ِ دل) و از چشم ات بخواه (گریه) تا توفان (ـِ نوح) بر پا کند. می توان قصد از این توفان را نیز چون توفان ِ نوح، اصلاح ِ وضعیت تصور کرد.
این است همان ایوان کاز نقش ِ رخ ِ مردم
خاک ِ در ِ او بود ی دیوار ِ نگارستان
فکر کنم در این بیت و چند بیت ِ بعدی، دلیل ِ این ادعای برابر نهادن اش را می گوید. می گوید این همان ایوانی است که از بس که مردم به آن رخ می ساییدند (برای کمک گرفتن و نیایش)، خاک ِ در ِ آن، از شکل ِ چهره هایی که بر آن سوده شده بود، شبیه ِ دیوار ِ نگارستان (چیزی مثل ِ موزه ها و نگارخانه های امروزی که تابلو های نقاشی و صورتگری بر آن می آویزند) بود.
این است همان درگه کاو را ز ِ شهان بود ی
دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان
این همان درگاهی است که شاه ِ بابِل غلام اش بود و شاه ِ ترکستان دربان اش.
دیلم و هندو عبارت هایی بوده اند که معنی غلام و دربان را می رسانده اند. بحثی مطرح می شود که شاید استفاده از نام قومیت ها از دیدگاه امروزی، برای صفت های توهین آمیزی مثل ِ غلام و بنده، پسندیده نباشد. می بایست در نظر گرفت که آن زمان این شعر سروده شده است و بحث های حقوق ِ بشر و برابری، به شکل ِ امروزی مطرح نبوده است. هرچند که تا سال های اخیر هم {در زبان های غیر ِ فارسی} عبارت ِ «فیلیپینی» به معنی زن خدمتکار و پرستار بچه به کار برده می شده یا «تایلندی»، معنی جالبی نداشته. یا «نیگر» به معنی نیجریه ای، حاوی بار توهین آمیز و ناپسند برای سیاه پوستان است.
در صورتی که نام ِ قومیتی است که نباید به معنی خاصی مصادره شود.
ما هنوز تازه می آموزیم. و زیاد سخت نگیریم که چرا دیلم و هندو را به معانی مشاغل ِ پست به کار برده!
این است همان صفّه کاز هیبت ِ او بُرد ی
بر شیر ِ فلک حمله شیر ِ تن ِ شادُروان
شادُروان یعنی پرده ی آویز. پرده هایی که روی پنجره ها آویخته بودند و روی پرده ها شکل ها و طرح هایی از حیوانات مثل ِ شیر نیز وجود داشته. صفه یعنی ایوان ِ سقف دار.
این همان ایوانی است که هیبت ِ آن به قدری زیاد بوده که از هیبت ِ آن نقش ِ شیر ِ روی پرده ی کاخ به خودش اجازه می داده که به شیر ِ درنده (و به تعبیری دیگر اسد در برج ِ فلکی) حمله کند.
پندار همان عهد است از دیدهی فکرت بین
در سلسلهی درگه، در کوکبهی میدان…
فکر کن و تصور کن که همان زمان است. کوکبه به معنی انبوهی جماعت است. میدان جنگ را تصویر می کشد. می گوید تصور کن همان زمان است. زنجیرهای درگاه کاخ را تصور کن و شلوغی میدان جنگ را.
از اسب پیاده شو، بر نَطع ِ زمین رُخ نِه
زیر ِ پی ِ پیلاش بین: شَهمات شده نُعمان
نطع یعنی بساط و فرش ِ چرمین. میدان را به چیزی مثل ِ همان صفحه ی بازی یِ شطرنج مانند کرده. (اسب، پیاده، رخ، پیل، شهمات) می گوید از اسب پیاده شو و رخ ات را بر روی زمین بگذار و ببین که نعمان (نعمان منذر نام شخصی بوده که در ادامه توضیح می دهم.) زیر ِ پی ِ پیل (پا ی فیل) مات شده است. در تاریخ بلعمی آمدهاست که نعمان بن منذر را پس از چهار روز بازداشت، در پای فیلان انداختند تا کشته شود. (5)
کشتن و برانداختن نعمان بن منذر که در تمام بادیه حسن شهرت داشت و جایگزینی او با یک والی ایرانی نژاد، ناخوشنودی اعراب را در پی داشت. (4) و منجر به جنگ ِ «ذوقار» و شکست ِ خسرو پرویز از قبایل ِ «بکر بن وائل» شد. این شکست از نظر ِ روحی موجب ِ تجری و تشویق ِ اعراب بر ضد ِ ایران گردید.
نی! نی! که چو نُعمان بین پیلافکن ِ شاهان را
پیلان ِ شب و روز اش کُشته به پِیِ دوران
نعمان بن منذر، امیر دست نشانده ی ساسانیان و حافظ منافع ایران در سرزمین های عرب نشین آنها بود. بر اثر اتفاقاتی، خسرو پرویز این والی خود را سرنگون کرد و کشت(3)
در این بیت، تعبیر و تفسیر دیگری از مرگ ِ نعمان می دهد. می گوید که نه! نه! کسانی را ببین که چون نعمان فیل های زیر ِ شاهان را از پا در می افکندند، اکنون فیل های سفید و سیاه (شب و روز) در اثر ِ گذر ِ زمان (پی ِ دوران) او را کشته اند. یعنی این عقوبت، روزی برایِ همه خواهد بود. به نوعی می خواهد بگوید که از سرنوشت ِ نُعمان درس بگیر
ای بس شه ِ پیل افکن کافکند پشه پیلی
شطرنجیی تقدیر اش در ماتگه ِ حرمان
ببینید! این بیت را به این شکل در جایی ندیدم. اصراری هم بر صحت ِ تصحیح ِ خودم ندارم! در جایی «ای بس پَشه پیل افکن» دیدم، در جایی «ای بس شه ِ پیل افکن ک افکند به شه پیلی» دیدم. هیچ کدام را نپسندیدم!
دنبال معنی دیگری برای «پیل» گشتم. با توجه به این آرایه های ادبی که به کار برده و در بازی شطرنج آمده و «پیاده» که از یک معنا و یک صفت به یک اسم خاص در بازی شطرنج پهلو زده، یا با آن مغز ِ مغلق اش پیل ِ شب و روز را به دوران تعبیر کرده و دوران را کشنده ی شاهان (نعمان) گفته، حدس زدم که «پیل» می بایست معنای دومی هم داشته باشد. در لهجه بختیاری چارلِنگ، پیل به معنی سِمِج آمده است. می توان تعمیم داد. و با داستان مرگ نمرود توسط پشه ای که از بینی او باعث مرگ اش شد و در دیباچه ی «کلیله و دمنه» هم به آن اشاره شده: (جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید…) کنار هم قرار داد. اگر معنای سمج را برای پیل نپذیریم، باز در روایت آمده که لشکر ابراهیم در مقابل نمرود، لشکر ِ پشه ها بوده است. در این صورت می توان پیل را همان پیل ِ لشکر در نظر گرفت و صفتی برای پشه! باز اصراری بر درست بودن اش ندارم اما با این تصحیح، به این شکل می شود تعبیر کرد:
ای بسا شاهان ِ پیل افکن، که شطرنج باز ِ تقدیر، با پشه ای آن ها را بر خاک افکنده و در جایی مات و درمانده کرده است که هیچ پناهی نداشته اند.
و اگر این روایت را در نظر بگیریم که نُعمان، به پیش ِ پایِ فیلان افکنده شد تا بمیرد، می توان مصراع ِ اول را به این شکل اصلاح کرد: «افکند به شه پیلی» یعنی پیلی را بر روی شاهی افکند. هنوز به نتیجه ی قاطعی نرسیده ام!
مست است زمین! زیرا: خورده است بهجایِ می
در کاس ِ سر ِ هرمز، خون ِ دل ِ نوشروان
نفرین می گوید. زمین مست است؛ چون که خون ِ دل ِ نوشروان را در کاسه ی سر ِ هرمز به جای می نوشیده است.
بس پند که بود آنگه بر تاج ِ سر ش پیدا
صد پند ِ نو است اکنون در مغز ِ سر ش پنهان
شاهان پندها (ادعیه) ی فراوانی را بر روی تاج ِ خودشان می نوشتند، امروز صد پند ِ نو در جمجه ی جسد ِ آن ها پنهان است.
کسرا و ترنج ِ زر، پرویز و به ِ زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
کسرا (خسرو) پرویز، پادشاهان ساسانی؛ ترنج ِ زر ساخته ی زرینی به شکل ِ ترنج که گویا عطر آگین هم بوده و در دست اش می گرفته و با آن بازی می کرده. به ِ زرین هم از همین دست. می گوید هم کسرا و هم پرویز و هم ترنج ِ زر و هم به ِ زرین، همگی بر باد شده اند و با خاک یک سان شده اند.
پرویز به هر بزمی زرین تره گسترد ی
کرد ی ز ِ بساط ِ زر، زرین تره را بُستان
پرویز، در هر بزمی میوه های زرین می گستراند و با سفره ی زرین اش، بوستانی از میوه های طلایی می ساخت.
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ رو ”کَم تَرَکوا“ برخوان
پرویز اکنون گم شده است. از آن گم شده کم تر گوی. میوه ی طلایی (زرین تره) کو بر سفره (خوان)؟
”کَم تَرَکوا“ اشاره به آیه های 25 تا 27 سوره ی دخان است:
کَمْ تَرَکُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُیونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ کَرِیمٍ * وَنَعْمَهٍ کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ
چه قدر باغ ها و چشمه ها و کشتزارها و جایگاه های برجسته و نعمت ها بودند که در آن شاد و خندان بودند اما ناگزیر رهایشان کردند
زرین تره کو بر خوان؟ رو ”کَم تَرَکوا“ بر خوان! همه چیز از میان رفت. برو و ”کَم تَرَکوا“ بخوان. و عبرت بگیر.
گفتی که کجار رفتند آن تاجوران اینک؟
ز ایشان شکم ِ خاک است آبستن ِ جاویدان
گفتی که کجا رفتند… یعنی «به نظرت الان آن تاج وران کجا رفته اند یا کجا هستند؟ که شکم ِ خاک همیشه از آن ها آبستن مانده است. لحن ِ این بیت، نوعی ابراز ِ دل تنگی برای آن تاج وران است. و انتظاری که خاک ِ آبستن، دوباره چون آنانی بزاید.
بس دیر همی زاید آبستن ِ خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
کسی که «خاک» او را آبستن است خیلی طول می کشد تا بتواند زاده شود. ستاندن (انعقاد) نطفه آسان است. اما تا این نطفه بتواند بارور شود و بزاید، کار دشواری است.
خون ِ دل ِ شیرین است آن مِی که دهد رَز بُن
ز آب و گِل ِ پرویز است آن خُم که نَهَد دهقان
رَز بُن درخت ِ انگور است. چیزی که مِی از آن می سازند. یعنی آن مِی که درخت ِ انگور می دهد، خون ِ دل ِ «شیرین» است. شیرین معشوقه ی «خسرو» و بوده است. وارد مقوله ی سه گانه ی عشقی یِ خسرو و شیرین و فرهاد نمی شوم چون متن را به سمتی جدا از محتوای این قصیده می کشاند. اما گذرا می توان استنباط کرد که خاقانی بر این باور بوده که شیرین از وصال خسرو خون ِ دل می خورده. که اگر ادامه دهیم، شاید ناگزیر اذعان کنیم که یکی از دلایل شکست ساسانیان، همین خودکامه گی یِ آنان بوده. در باره ی نُعمان در چند سطر پیش صحبتی کردیم که حاکم ِ دست نشانده ی ساسانیان در بلاد ِ عرب بود. چنان بود که ملوک ِ پارسیان از ولایت ها طلب ِ زنانی میکردند و یکی از علت های سوء تفاهم این بوده که خسرو پرویز، از نعمان، دختر ِ نُعمان را و دخترانی از ولایت ِ او می خواهد و این امر میسر نمی شود. بگذریم.
با تعبیر ِ خیام وار ِ این بیت، از آن بگذریم! می گوید شرابی که درخت ِ انگور می دهد، خون ِ دل ِ شیرین است و آن خُم که می نهند، از جنس ِ آب و گل ِ خسرو.
چندین تن ِ جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم، آخر، هم سیر نشد ز ایشان
در مقابل ِ بیتی که عبارت ِ «تاج وران» را به کار برده بود و من تلقی لحن مثبت کردم، این بار از «جباران» نام برده است که لحن منفی است. می گوید همان سان، این خاک، تن ِ جباران را هم فرو می خورد. این گرسنه چشم، از جباران هم سیر نمی شود. آنها هم سرنوشتشان مرگ خواهد بود.
از خون ِ دل ِ طفلان سرخاب ِ رخ آمیزد
این زال ِ سپید ابرو وین مام ِ سیه پستان
در باره ی زمینی که می کُشد و می گیرد بد گفته است. می گوید که این پیرزن سپید ابرو و این مام ِ سیه پستان، سرخاب ِ رخ ِ خودش را از خون ِ دل ِ طفلان می آمیزد. خون در معنای اصلی خود، رنگ ِ سرخاب است و در معنای کنایی خود (خون ِ دل)، رنج و اندوه ِ کودکان را اشاره می کند.
خاقانی ازین درگه دریوزهیِ عبرت کن
تا از در ِ تو زین پس دریوزه کند خاقان
خاقانی، از این درگاه طلب ِ پند و عبرت کن تا پس از این شاهان به طلب نزد ِ تو بیایند.
امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز ِ در ِ رندی، توشه طلبد سلطان
در ادامه ی بیت ِ پیشین است. می گوید اگر امروز رندی از شاه (شاهان کهن ِ طاق ِ کسرا) توشه بخواهد، فردا از در ِ رندی، شاهان توشه خواهند خواست. هیچ ادعایی نمی کنم اما به ذهنم رسید که ممکن است اشاره ای به یزدگرد سوم (آخرین پادشاه ساسانی) باشد که در نهایت ناگزیر شد تا در خانه یِ آسیابانی پناه گیرد.
گر زاد ِ ره ِ مکّه، توشه ست به هر شهری
تو زاد ِ مدائن بَر تحفه زِ پی ِ شروان
اگر آذوقه ئی که از مکه می آورند، در هر شهری تحفه است، تو آذوقه ی مدائن را به شِروان (شهر ِ شاعر) تحفه ببر.
هر کس بَرَد از مکه سُبحه زِ گِل ِ حمزه
پس تو ز ِ مداین بَر تسبیح ِ گِل ِ سلمان
نمی دانم که این بیت های اخیر در اصل قصیده بوده یا بعد اضافه شده، اما هر آنچه در متون هست را با هم بخوانیم.
همه، تسبیح ِ تربت ِ حمزه را از مکه با خودشان می برند، اما تو، از مداین تسبیح ِ خاک ِ سلمان را ببر. سلمان فارسی در اواخر عمر والی مداین بود و آرامگاه او نیز آنجا واقع است.
این بحر ِ بصیرت بین. بی شربت از او مگذر
کز شطّ ِ چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
این بیت های آخر هیچ به قدرت خود قصیده نیستند!
اِخوان که ز ِ راه آیند، آرند رهآوردی
این قطعه رهآورد است از بهر ِ دل ِ اِخوان
دوستان از سفر که می آیند، با خودشان ره آوردی می آورند و ره آورد ِ من این قطعه است.
بنگر که در این قطعه چه سِحر همیراند
مهتوک ِ مُسبِّحدل، دیوانهی عاقل جان
مهتوک شاید یعنی کسی که مورد هتک و پرده دری قرار گرفته. به هر حال شعری است که بعید است حساسیت برانگیز نبوده باشد. مهتوک به معنی درگذشته هم هست. شاید برای ما آیندگان این جمله را گفته است. مسبح دل، کسی که دل اش مشغول ِ تسبیح است.
و واقعیت هم همین است که بنگر که در این قطعه، خاقانی چه سحری همی رانده است.
برای درک این بیت بهترین راه دقت در ساختار منطقی آن است.
همانطور که در پارهی دوم این مصرع هم دیده میشه با یک تضاد روبرو هستیم، دیوانهی عاقلجان! پس دو واژهی پارهی اول هم باید متضاد باشند، مهتوک مسیحادل، یکی از معانی مهتوک «مرده» است که متضاد مسیحادل است. یعنی مردهی زنده دل.
و همچنین استفادهی همزمان از دل و جان، مسیحادل، عاقلجان.
با این شیوه، کل بیت معنای منطقی و ساختمندی پیدا میکند.
بنگر که در این قطعه، چه سحر همیراند
مهتوک مسیحادل، دیوانهی عاقلجان
بسیار سپاسگزارم. آموختم.
یا ابر فرض!!!
این شعر را از ته دل دوس دارم
شعر بسیار گیرا و فلسفی ست. پرسشم از دوستان و آگاهان این ست که آیا اشاره ای به کج بودن بنای دیوار ایوان دارد که بر اثر این بوده که خانه ی پیرزنی در کنار بنا بوده و حاضر به فروش آن نشده و باعث گردید تا بنای ایوان کج ساخته شود.
باسپاس
بهترین قصیده در تاریخ یک هزار ساله ادبیات فارسی
در بیت اول از دیده نظر کن درصورتی درست است که دیده را چشم معنی کنیم ولی اگر دیده را (چیزی که میبینیم )معنی کنیم از دیده عبر کن درست تر میباشد به نظر من با توجه به معنی دیده ( چشم ) در مصرع دوم بهتر ست در مصرع اول عبر کن گفته شود سپاس
هر بار که این خواندم، از دیده همی راندم
اشک از پی اشک و خون، بر گونه همی غلطان!
درود:
1-"شیر تن شادروان" همان نقش شیر روی پرچم است.
2-"شه پیل" همان اصطلاح شطرنج است که امروز "قلعه" میگوییم پس میشود:
ای بس شه پیل افکن کافکند به "شه پیلی"
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
یعنی:
بسیار پیل افکن شاهان که بازی تقدیر آنها را درحالی که در قلعه -حالت ایمن:اینجا تیسفون- بودند با حرمان "مات" کرد.
3-"زرین تره کو بر خوان":
بر خوان اینجا یعنی بر سفره
سپاس
شه پیلی بعید می دانم حرکت قلعه فعلی باشد. یکی چون مهره فیل نقشی در این حرکت ندارد. دوم این که اصولا حرکت قلعه ربط به مات شدن ندارد. دکتر کزّازی هم اگر اشتباه نکنم، "شه پیلی" را احتمال داده بود اصطلاح یا حرکتی در شطرنج باشد.
واقعا فوق العاده ست این شعر!!!آدم رو به حال و هوای دیگه ای میبره و این شعر خیام رو هم یادآور میشه:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کو کو کو کو؟!
افسوس از ایرانشهر...افسوس
با درود بسیار !
همواره بزرگان و فرزانگان ادیب ودانشور ما از فردوسی بزرگ تا معاصرین و اخیر، همواره تلاش نمودند که ما از تاریخ عبرت بگیریم و دریابیم از کجا ضربه ها را خورده ایم که اینگونه گیج وگنگ در دایره خرافات بدور خود می پیچیم!
دریغ ودرد که همچنان برغم این رهنمود ها هنوز سرگردانیم!
بنظر میرسد مانع ورادعی در گرفتن پیام خاقانی ها داریم!چه گوارا فرمود: "این بحر بصیرت بین،بی شربت ازو مگذر"
بامید رهایی از این غفلت!!
مهتوک مسیحا دل دیگر چه صیغه ایست؟؟
مهتوک مسبح دل بسیار درست و عرفانی و زیباترست،درجاهای دیگر هم معتوه مسیحا دل آمده که آنهم غلط است...مسبح دل ترکیب زیباییست که با مهتوک یعنی هتک حرمت شده و بدنام بهتر مینشیند تا معتوه یمعنای دیوانه
اصلاح بفرمایید
هر کس این شعر را بخواند و به حال امروز ایران نگرید، باید بگویم که یا سواد ندارد یا سنگ دل است. مخصوصا آنجا که میگوید زادن آنچنان پادشاهانی دیگر دور از دسترس میباشد.
یا آنجا که از خون دل انوشیروان صحبت میکند
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه/
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زادره مکه توشه است به هر شهری/
تو زاد مداین بر تحفه ز پی شروان
هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه/
پس تو زمداین بر تسبیح گل سلمان
این بحر بصیرت بین بی شربت ازو مگذر/
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
ابیات اخر به نوشته دکتر محمد روشن به این گونه می باشد
خاقانی پدر قصیده زبان فارسی است که قصاید گهرباری سروده است
در بیت چهارده این شعر می گوید:
ما بارگه دادیم....
به این معنا که ما شاهانی مثل انوشیروان عادل داشتیم و عدالت و داد را گسترش دادیم این وضع ماست و این چنین ویران شدیم پس ببینید که کسانی که ظلم داشتند و مردمان اذیت کردند پس چه عاقبتی دارند
خاقانی از بهترین قصیده سرایان فارسی است. تمام قصاید او بسیار مستحکم و دارای صنایع ادبی فراوان و تلمیحات زیبا است و در بین قصاید ایشان «ایوان مداین» ویژگی های ممتازی دارد و می توان گفت که هم از نظر صنایع ادبی و هم محتوا کم نظیر و شاید بی نظیر است. خاقانی در این قصیده عرق ملی خود را در نهایت زیبایی به تصویر کشیده است. روحش شاد باشد.
این قصیده از نظر وزن نیز مطنطن و آهنگین است. از نظر عروضی بحر هزج مثمن اخرب است. هر مصرع تکرار دوبار مفعول مفاعیلن است. لازم است یاد آور شوم که بحر هزج تکرار مفاعیلن می باشد. و اگر از مفاعیلن حرف اول و آخر را حذف کنیم فاعیل باقی می ماند فاعیل نیز هم وزن مفعول می باشد به این تغییر در اصطلاح عروضی اخرب می گویند.
ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی،
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان ...
شه پیلی احتمالن اشاره به یک تکنیک شطرنج در مات کردن زودهنگام با حرکت فیل برای کیش دادن از رآه دور به شاه مقابل است که در اصطلاح امروزی به آن حرکت ناپلئونی میگویند.
اگه چنین باشد منظور خاقانی این است که چه بسیار شاهان قدرتمندی بودند (شه پیل افکن) که تقدیرشان آنها را در کوتاه ترین زمان به نابودی کشاند (شه پیلی)
درود
مهتوک مسیح دل
فرهاد عزیز
مطالب جالب و زیادی در حاشیه دوستان نوشته اند آخر مگر مجبوری که در مورد چیزی که نمیدانم نظر میدهی.
بزرگترین عیب ما ندانستن نیست این است که گمان میکنیم میدانیم.
از نظر شما بنده فقط فهمیدم که بیرون رفتم شیرینی ناپلئونی بگیرم.
مگر میشود ایوان عبرت را بدون قصیده بحتری اورد این دو قصیده برادر همند و جای تعجب و تاسف است که از ان یاد نشده از ایوان مداین بسیاری دیدن کردند و متاثر شدند اما مشهورترینشان علی بن ابی طالب و بحتری و خاقانی است امام علی متاثر شدند و خطبه ای خواندند که متاسفانه حفظ نشده بجز اینکه یاد کرده اند که کم ترکو خواندند و دومین کس که قصیده اش اگر از قصیده خاقانی بیش نباشد کمتر نیست
شعر بحتری در وصف ایرانیان و ساسانیان نه تنها شاهکاری ادبیست بلکه عمق دوستداری او و توصیفهای عمیق و صادقانه او را میرساند او در حالی که از خلیفه عباسی دلزده است به سوی ایوان کسری رو میاورد و نگاهش را به دور دست زمان و مکان می افکند همه ایران را چون کاخی مجلل میپندارد که دیوارهای بلندش بر سر ساکنان سایه ارامش افکنده اند دیوار دربند را میبیند که راه را بر مهاجمان بسته اند شهرکهایی که چون مراتع سعدی خشک و بیابان نیست و اشرافی که سیادت و بزرگیشان چون سیادت عبس و عنس نیست آنگاه توصیف جنگ انطاکیه و سربازانی که زیر درفش کاویانی ایستاده اند دامنه خیال را به تصویری زنده میکشاند که خود زیر علم ایرانیان ایستاده و همه حماسه و ترس و جنگ و گریزش و شادی پیروزی اش را احساس میکند سپس دوباره خود را پس از جدا شدن از ساسانیان و کاخ باشکوهشان میبیند انگار همین دیروز بود که نزد عزیزانش در ان بارگاه باشکوه در جشنی بزرگ بوده دوستانی که بعد از پنج روز مسافرت به انها رسیده از کنار جمعیت مراجعین منتظر و هیئت های نمایندگی در صف که از افتاب خسته و برهنه سر به سایه کاخ پناه اورده اند میگذرد جمعیتی که از راه دور و نزدیک هر یک برای کاری در صف امور دیوانی منتظر بارند او که دوست است و برای دیدار امده بار می یابد خاطره خوش با دوست بودن را در ان جشن باشکوه به یاد میاورد صدای اوازخوانان و ترنم سازها نقاشیهای باشکوه پرده ها زربافت و قالی های ابریشمین گرانبها و کنیزان زیبارویی که در سراهاو ایوانها برای خدمتگاری میچرخند هر کسی انجا در مقام و مرتبتی است و درجات و مرتبت قو م را حس میکند - انگار همین پریروز بود که پیش انها بود و همین دیروز بود که از انها جدا شده انگاه چشم باز میکند همراه با شکاف دیوار پیش روی مردم اشکارا بر شکوه ساسانیان میگرید سینه دیوارها پر از غم و اندهست گرچه ثابت تر از سینه روزگار ایستاده اند گرچه مثل شخص از دوست جدا گشته یا کسی که او را مجبور کرده اند که همسر عزیزش را طلاق دهد غمگینند با اینهمه نداشتن پرده های زربفت و فرشهای ابریشمین ناقص ان نیست و از نقش و نگار در و دیوار شکسته آثار پدیدست صنادید عجم را (ترجمه ان را در کامنتها میگذارم هرچند ترجمه ها بسیار اشتباه و ناقصند ) اشعار بحتری در کنار صدها نمونه دیگر بهترین نشان دوستی و عدم دشمنی گمان ساخته میان عرب و پارسیان است
پیوند به وبگاه بیرونی
یا اینجا متاسفانه ترجمه ها هیچ یک خوب نیستند اما این بهترین است
پیوند به وبگاه بیرونی">پیوند به وبگاه بیرونی
باید بدانیم قصیده بحتری بسیار مشهور بوده و هر کسی به ایوان می رفت محال بود انرا یاد نکند و ادیب بزرگی مثل خوانی بیشک انرا یاد کرده و همانگونه که از دو شعر معلوم است چند بیتش کاملا بر گرفته از بحتریست که البته بزرگی چون خاقانی این انرا عیب نکند خاقانی بیشک نه تنها بزرگترین شاعر پارسی بلکه از بزرگترینهای جهان است
و این کمینه ایشان را بزرگتر از مولوی میدانم
پیوند به وبگاه بیرونی">پیوند به وبگاه بیرونی
پیوند به وبگاه بیرونی
اینهم عربی ان رو خوانی
شعر بحتری در وصف ایرانیان و ساسانیان نه تنها شاهکاری ادبیست بلکه عمق دوستداری او و توصیفهای عمیق و صادقانه او را میرساند او در حالی که از خلیفه عباسی دلزده است به سوی ایوان کسری رو میاورد و نگاهش را به دور دست زمان و مکان می افکند همه ایران را چون کاخی مجلل میپندارد که دیوارهای بلندش بر سر ساکنان سایه ارامش افکنده اند دیوار دربند را میبیند که راه را بر مهاجمان بسته اند شهرکهایی که چون مراتع سعدی خشک و بیابان نیست و اشرافی که سیادت و بزرگیشان چون سیادت عبس و عنس نیست آنگاه توصیف جنگ انطاکیه و سربازانی که زیر درفش کاویانی ایستاده اند دامنه خیال را به تصویری زنده میکشاند که خود زیر علم ایرانیان ایستاده و همه حماسه و ترس و جنگ و گریزش و شادی پیروزی اش را احساس میکند سپس دوباره خود را پس از جدا شدن از ساسانیان و کاخ باشکوهشان میبیند انگار همین دیروز بود که نزد عزیزانش در ان بارگاه باشکوه در جشنی بزرگ بوده دوستانی که بعد از پنج روز مسافرت به انها رسیده از کنار جمعیت مراجعین منتظر و هیئت های نمایندگی در صف که از افتاب خسته و برهنه سر به سایه کاخ پناه اورده اند میگذرد جمعیتی که از راه دور و نزدیک هر یک برای کاری در صف امور دیوانی منتظر بارند او که دوست است و برای دیدار امده بار می یابد خاطره خوش با دوست بودن را در ان جشن باشکوه به یاد میاورد صدای اوازخوانان و ترنم سازها نقاشیهای باشکوه پرده ها زربافت و قالی های ابریشمین گرانبها و کنیزان زیبارویی که در سراهاو ایوانها برای خدمتگاری میچرخند هر کسی انجا در مقام و مرتبتی است و درجات و مرتبت قو م را حس میکند - انگار همین پریروز بود که پیش انها بود و همین دیروز بود که از انها جدا شده انگاه چشم باز میکند همراه با شکاف دیوار پیش روی مردم اشکارا بر شکوه ساسانیان میگرید سینه دیوارها پر از غم و اندهست گرچه ثابت تر از سینه روزگار ایستاده اند گرچه مثل شخص از دوست جدا گشته یا کسی که او را مجبور کرده اند که همسر عزیزش را طلاق دهد غمگینند با اینهمه نداشتن پرده های زربفت و فرشهای ابریشمین ناقص ان نیست و از نقش و نگار در و دیوار شکسته آثار پدیدست صنادید عجم را (ترجمه ان را در کامنتها میگذارم هرچند ترجمه ها بسیار اشتباه و ناقصند ) اشعار بحتری در کنار صدها نمونه دیگر بهترین نشان دوستی و عدم دشمنی گمان ساخته میان عرب و پارسیان است
آنگاه توصیف جنگ انطاکیه و سربازانی که زیر درفش کاویانی ایستاده اند دامنه خیال را به تصویری زنده میکشاند که خود زیر علم ایرانیان ایستاده و همه حماسه و ترس و جنگ و گریزش و شادی پیروزی اش را احساس میکند سپس دوباره خود را پس از جدا شدن از ساسانیان و کاخ باشکوهشان میبیند
انگار همین دیروز بود که نزد عزیزانش در ان بارگاه باشکوه در جشنی بزرگ بوده دوستانی که بعد از پنج روز مسافرت به انها رسیده از کنار جمعیت مراجعین منتظر و هیئت های نمایندگی در صف که از افتاب خسته و برهنه سر به سایه کاخ پناه اورده اند میگذرد جمعیتی که از راه دور و نزدیک هر یک برای کاری در صف امور دیوانی منتظر بارند او که دوست است و برای دیدار امده بار می یابد خاطره خوش با دوست بودن را در ان جشن باشکوه به یاد میاورد
صدای اوازخوانان و ترنم سازها نقاشیهای باشکوه پرده ها زربافت و قالی های ابریشمین گرانبها و کنیزان زیبارویی که در سراهاو ایوانها برای خدمتگاری میچرخند هر کسی انجا در مقام و مرتبتی است و درجات و مرتبت قو م را حس میکند - انگار همین پریروز بود که پیش انها بود و همین دیروز بود که از انها جدا شده انگاه چشم باز میکند همراه با شکاف دیوار پیش روی مردم اشکارا بر شکوه ساسانیان میگرید سینه دیوارها پر از غم و اندهست گرچه ثابت تر از سینه روزگار ایستاده اند گرچه مثل شخص از دوست جدا گشته یا کسی که او را مجبور کرده اند که همسر عزیزش را طلاق دهد غمگینند با اینهمه نداشتن پرده های زربفت و فرشهای ابریشمین ناقص ان نیست و از نقش و نگار در و دیوار شکسته آثار پدیدست صنادید عجم را (ترجمه ان را در کامنتها میگذارم هرچند ترجمه ها بسیار اشتباه و ناقصند ) اشعار بحتری در کنار صدها نمونه دیگر بهترین نشان دوستی و عدم دشمنی گمان ساخته میان عرب و پارسیان است
شاعر مشهور عرب به خاطر دفاع ایرانیان از یمن قصیده ای غرا سروده است -- این قصیده بحتری است که ساسانیان و فارس را
به خاطر دفاع از یمن می ستاید
فَکَمْ لَکُم مِن یَدٍ یَزکُوا الثناء بها
ونعمةٍ ذکرها باقٍ علی الزمنِ
إن تفعلوها فلیست بِکْرَ أَنعمکُم
ولا یدٌ کأیادیکُمُ علی الیمنِ
إذْ لاتَزالُ خیولُ الفُرسِ دافعةً
بالضَّرْبِ والطعنِ عَنْ صنعا وعن عدنِ
أنتم بنو المنعمِ الُمجدی ونحنُ بنو
من فاز منکم بفضل الطول والمِنَنِ
چه دستهای بخشنده ای از شماست که عطر ثنا و ستایش را می پراکنند و نعمتهایی که در طول زمان باقیند
این اولین بار شما نیست ولی هیچ دستی مانند دستی که بر یمن داشتید نیست
همچنان اسبهای فارسی با ضرب و طعن از صنعا و عدن دفاع می کنند
شما فرزندان منعم و بخشنده هستید و ما فرزند انکه به این فضل نائل امد ---
نزاد پرستان عزیز این شعر درباره ایرانیان و عربهای ان موقع بوده است امروزه نه در ایران و در بلاد عرب هیچ شخصی نیست که نژادش ایرانی خالص و یا عرب خالص باشد و چه بسا که عربها نژاد ایرانی و ایرانیان نژاد عرب داشته باشند
اقای قاسمی ممنون بابت معنی خوبتون
سپاس
با سلام
مصراع نخست قصیده "هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!" کاملا درست است. "عبر" هم به معنای عبرت گرفتن است و هم به معنای سرازیر شدن اشک و خاقانی با مهارت تمام ایهامی در این واژه ایجاد کرده و به زیبایی های شعر و عبرت آمیز بودن آن، افزوده است.
با درود به همه عزیزان
در بینت اول هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان صحح است، چرا که "دیده" در این بیت به معنی چشم نیست بلکه بمعنی " انچه دیدی" است.
یعنی ایدل عبرت بین از آنچه در اینجا دیدی درس عبرت گیر.
و در بیت "بر دیده من خندی کاینجا زچه میگرید؟ ( عاقلان) خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان" معنی اینست که تو بدیده من میخندی که چرا اینجا گریان شده، در حالیکه باید به چشمی (یا به کسی) خندید که از دیدن این صحنه گریان نشود.
سلام. گنجور عزیز از شما بعید است که به شیوه نادرست برخی امروزیان، ضمایر متصل را به شکل خوناباش، آهاش و... بنویسید. لطفا همه آنها و غلطهای تایپی دیگر را درست بفرمایید:
خونابَش- آهَش- شنیدَستی- کُندَش- زکاتَش- دهدَت- ماییم- پیلَش- روزَش- تقدیرَش- سرَش- زادرَه (سوغات، رهاورد)- حمزه- رهاورد
ضمنا بیت دوم «زِ رَهِ دجله» درست است.
زکات اِستان درست است. اِستان به معنی ستاننده (اِستاننده)، دریا از دجله زکات میستاند.
با پسوند «ستان» تفاوت دارد (گلستان، کوهستان، تاکستان)
سپاسگزارم.
شهپیلی: حالتی است در شطرنج که بر اثر کیش حریف، شاه و فیل به مخاطره میافتند و با تغییر مکان شاه، فیل مغلوب میشود و شاه در وضع بدتری قرار میگیرد. (کتاب سِحر بیان خاقانی؛ دکتر عباس ماهیار)
توضیحات بیت نهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
گهگه به زبان ِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
زبان اشک،منظورش،زبان احساس و زبان عاطفه هست و مخاطب را دعوت میکند به اینکه در وضعیتی که قرار گرفته،بی مناسبت نیست که گاهی،قطره اشکی که از سر احساسات،بریزی و به این ترتیب،با مدائن سخن بگی،آواز بده ایوان را،یعنی مثلا اون رو صدا بزنی،اون رو مخاطب قرار بدی، تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان،بوکه قید است به معنای شاید که،امید که،در فارسی قید تمنّی و ترجّی و قید شاید،محسوب می شود،گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان،منظور از دل اون،حس درونی هست،اون ندایی است که در اندرون و در جوف وجود انسان با انسان صحبت میکنه،حس میده،میگه که بد نیست گاهگاهی با احساسات خودت،قطره اشکی نثار ایوان مدائن کنی،با او صحبت کنی،باشد که از درون خود احساس کنی که ایوان مدائن هم با همه بی زبانی اش،داره دعوت تو را جواب میده،با تو صحبت میکنه (تخیل ظریف شاعرانه)
توضیحات بیت دهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
دندانهی هر قصری پندی دهد اَت نو نو
پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندان
خب! ابتدائاً دندانه را که همان کنگره های مثلا سر قصر و برج هاست و معرف حضورتون هست،نو نو به معنای تازه است و پند سر دندانه هم منظورش عبرتی است که نتیجه مشاهده این کنگره های سر قصر باشه،از بن دندان هم به معنای از عمق وجود،از صمیم دل،دندان و دندانه،علاوه بر اینکه بگونه ای از جناس زائد گونه ای ایجاد می کنند به لحاظ زیبا شناسی،بهش جناس مزیّد هم اطلاق می کنند،غیر از آن چون در اول مصرع اول و پایان مصرع دوم یا بعبارتی دیگر در اول و پایان بیت آمده،یک نوع صنعتی بنام تصدیر ایجاد میکنه،تصدیر با صاد،یعنی در صدر آوردن چیزی،یک آرایه است که شمس قیس رازی و رشید الدین وطواط اون را میخونن به ردّ الصدر الی العجز،گاهی وقت ها هم در بعضی از کتاب های بلاغی علی العجز خوانده می شود که حالا اون تفاوت روشن و بیّنی ایجاد نمیکنه،در هر شکل منظور اینه که وقتی کلمه ای که در آغاز بیت اومده در پایان هم تکرار بشه،اون را بعنوان صنعت تصدیر و یا همون ردّ الصدر می خوانند و به زیبایی هم در اینجا اتفاق افتاده،خاقانی بطور کلی تعمّدی در آوردن آرایه ها ندارد،اما از اونجایی که ذهنش،ذهن قوی شاعرانه ای است و با لطائف و زیبایی هنری بطور خود جوش عجین است،در کلامش این آرایه ها،به نحوی زیبا پدیدار می شود،ایزن در اینجا،بله میگه که اگر مشاهده کنی،دندانه ها و کنگره هایی که در اطراف قصر قرار دارد،تازه به تازه به تو،عبرت و پندی میده،تو سعی کن که پندهایی که از سر دندانه،از سر مشاهده این دندانه ها دریافت میکنی،با تمام وجود اونها را برای خود نگهداری یا دریافت کنی
توضیحات بیت یازدهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
گوید که تو از خاکی، ما خاک تو ایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
گویی که ایوان مدائن و اون به اصطلاح وضعیت مشاهده ای که تو داری،این پند را به تو میده،با تو اینجوری صحبت میکنه،به تو میگه تو از خاکی،منظور آفرینش انسان است که از تراب و از خاک آفریده شده،ما خاک توایم اکنون،یعنی ما در برابر تو خاکسار و متواضع هستیم،هر چند که به تعبیر جناب استاد امامی،ایهامی هم میتونه داشته باشه،به اینکه،مثلا ایوان مدائن تبدیل به خاک شده و مخاطب بر روی اون پا میگذارد،که به اون معنای به اصطلاح نزدیکی است که به ذهن میرسونه اما،معنای معتبر و دور ترین اش که در ایهام رتبت دارد،اینست که ما در برابر تو تواضع و فروتنی می کنیم،گامی دو سه بر ما نه،چند قدمی بر روی من راه برو،یعنی مثلا به من افتخار بده،شرف ببخش،اشکی دو سه هم بفشان و قطرات اشکی را به نشانه همدردی نثار من کن،پس ما حصل اش این میشه که،ظاهرا ایوان به تو میگه،ای انسان،ای رهگذر،تو از جنس خاک هستی و ما در برابر تو خاکسار و متواضعیم،چند قدمی بر روی من راه برو،به من افتخار بده و به نشانه همدردی قطره های اشکی را نثار من کن
توضیحات بیت دوازهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
از نوحهی جغد،الحق مائیم به درد ِ سر
از دیده گلابی کن، درد ِ سر ِ ما بنشان
صدای جغد را معمولا شوم میدانستند و جای اون هم که در خرابه هاست،الحقّ قید است،به معنای حقّا،حقیقتاً،حواستون باشه که سر هم نخونیدش،جُغدُالحَقّ،اشاره به داستان (چند تا ابراهیم داریم،ابراهیم اَدهَم،یک دهم و ...) و در جایی دیگر (درخت گُلَ اندَر و پرنده ای بنام جُغدُ الحَق ) و از این قبیل...
اولاً که انسان ممکن الخطاست،نه جایز الخطا،خود این بحث هم جایی عنوان میشه و خیلی ریشه دار هست،بگذریم به هر شکل،امکان اشتباه برای هر کسی توی هر سطحی وجود داره،به واقع عرض کنم که،این مطالب اشکالی پیش نمی آورد،هیچوقت چیزی از عظمت و بزرگی تون کم نخواهد شد اگه مخصوصا در کلاسی هستید،حالا اون کلاس میتونه،کلاسی باشه پیش دبستانی،کلاسی باشه مثلا دکتری،تفاوتی نداره توی هر سطحی ممکنه که انسان اشتباه بکنه،هیچ چیزی از کسی کم نمیشود،اون را کوچیک نمیکنه،زمانی کوچیک میشه،که بخواد پای اشتباه خود بایسته،اون چیزی که،عبرتی که میخواستم،نصیب کنم این بود. هر وقت اتفاق افتاد به هر صورت لفظ و لغت بی انتهاست،دامنه دار هست،خدا رحمت کنه زنده یاد دکتر محمد جعفر شهیدی را که از بزرگان ادبیات ما بودند،همیشه می فرمودند،حتی با اینکه خودشون میدونید در عربی و فارسی،استاد بزرگ و مسلط بودند،همیشه می گفتند هیچ وقت در لغت اجتهاد نکنید،لغت است و دامنه تلفظ اش و معنی اش بی نهایت،برای اینکه مطمئن بشید،همیشه باید فرهنگ لغت دم دستتون باشه،به همین دلیل خودشون هم همیشه این فرهنگ را حمل می کردند،تا عبرت آموز باشد،ایشان خودشون دریای لغت بودند ها،اما برای اینکه این عبرت را به دانشجوهاش منتقل بکنه اینکار را انجام می داد.یکی این نکته،دوم اینکه بله امکان اشتباه وجود دارد،هر وقت متوجه شدید اشتباهی سر زده اون را بپذیرید و اصلاحش کنید،اینجوری خیلی بزرگ میشید،تا اینکه بخواهید توجیه اش کنید،وگرنه آدمی است،بالاخره هزار تا از این اتفاق ها دارد،حالا،از نوحه جغد،الحق مائیم و درد سر،به معنای حقّا،براستی،قید تاکید هست،از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان گلاب هم که می دانید برای رفع درد سر خوبه،به این قضیه خود خاقانی هم در مواضعی دیگه اشاره میکنه که " گل در میان کوره بسی درد سر کشید،تا بهر رفع درد سر آخر گلاب شد" این داستان گلاب که از گل محمدی می گیرند معرّف حضورتون هست،هر چند که،یکی از فضلا مقاله ای نوشته بود که،این را بجای گُلاب،گِلاب هم میشه خواند و بعد گفته بود که در بعضی از مناطق ایران،حتی خود استان فارس را هم مثال زده بود،برای رفع درد سر از آب و گِل استفاده می کردند و کاه گِل و این داستانها،اما اون توجیه وارد نیست و هیچ کسی آن زمان این توجیه را از ایشان نپذیرفت،به هر شکل اگر جایی دیدید اون توجیه مردودی هست،چیزی که ذکر شده همین گُلاب است و چون برای رفع درد سر هم مفیده در طب قدیم و طب سنّتیِ همین امروز هم بهش اشاره می کنند،معتبر همین گُلاب هست. پس میگه که،ما از صدای شوم جغد "یعنی ایوان مدائن داره میگه" به رنج و درد سر افتادیم،ناراحتیم،از چشم خود،اشکی گلاب گونه بریز،تا درد سر ما را بنشاند و از بین ببرد (به زیبایی میگه)
توضیحات بیت سیزدهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
آری! چه عجب داری؟ کاندر چمن ِ گیتی
جغد است پی ِ بلبل؛ نوحهست پی ِ الحان
میگه جای تعجب نیست،شگفت انگیز نیست،این نکته،در چمن روزگار،در چمن زندگی،همیشه،نوش و نیش با هم هستند،به دنبال بلبل در فصل بهار،جغد میاد و فصول تغییر میکند و به دنبال نغمه های خوش،الحان،لحن های بسیار شنیدنی،که مثلا اختصاص داره به بلبل،صدای نحس جغد شنیده میشه،یا نوحه میاد بجای الحان شاد و طرب انگیز،منظورش از این جغد پی بلبل و نوحه پی الحان،اینه که دنیا دچار دگرگونی میشه و به هر شکل،همه چیز پشت سر هم میاد و این حقیقتی است که او بیان کرده،سعدی بزرگ (رحمت الله علیه) می فرماید "احتمال نوش کردن واجب است از بهر نوش حمل کوه بیستون در یاد شیرین بار نیست" میگه در زندگی،انسان باید برای رسیدن به آسایش،سادگی ها،چیزهای خوب،سختی ها را تحمل بکنه " ان مع العسر یسرا" حمل کوه بیستون در یاد شیرین بار نیست،فرهاد وقتی که بیستون را می کَند،کار سختی بود،اما به شوق رسیدن به وصال شیرین،این کارِ دشوار،بارِ خاطرش نبود،که همونجا هم سعدی مثال میزنه،پس خاقانی هم میگه تعجب نکن،در دنیا،در چمن روزگار،همیشه غم و شادی،سختی و راحتی به دنبال هم هستند،جغد پس از بلبل میاد و نوحه پس از الحان یا مثلا صداهای ناخوش و غم انگیز در پی نغمه های طرب انگیز،میتونیم تضادی هم بین جغد و بلبل در نظر بگیریم،از طرفی چمن با لحن و با بلبل و همچنین جغد هم با نوحه در تناسب هست.
توضیحات بیت چهاردهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
ما بارگه ِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ِ ستمکاران تا خود چه رسد خِذلان
خِذلان به معنی خواری هست و حالا خیلی زیباست،این بیت از ابیات معروف این قصیده هست،ایوان مدائن میگه،ما که بارگاه عدل و داد بودیم،معروف بودیم به عدل نوشروانی و ساسانیان مظهر عدل و داد بودند،بر سر اون روزگار اینگونه ستم کرد،بر اسب ستمکاران تا خود چه رسد خذلان،خدا به داد ستمکارها برسه،که روزگار چه خفت و خواری که به آنها بدهد،یعنی مثلا پیش بینی میکنه ایوان مدائن،در قالب مثلا هیئتی انسانی،میگه ما که سنبل عقل و داد بودیم،روزگار اینجوری خوارمون کرد،فرسوده مان کرد،خدا به داد ستمکاران برسه که،بر سر ما چه خواهد آمد (خذلان خواری)
توضیحات بیت پانزدهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
گوئی که نگون کردهست ایوان ِ فلکوش را
حکم ِ فلک ِ گردان؟ یا حکم ِ فلکگردان؟
میگه که انسان به پندار فرو میرود،فکر میکنه که این ایوان فلک وَش یعنی بلند،منظورش همون طاق کسری هست،وَش پسوند شباهت است،و فلک وش یعنی بلند ،انسان فکر میکنه چه کسی این ایوان بلند فلک گونه مدائن را سرنگون کرده و فرو ریخته؟ حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان؟ به زیبایی جناس تام مرکبی ایجاد میکنه،فَلَک گردان،منظور خداوند هست که گرداننده همه چیز است و گرداننده چرخ فلک،و فلکِ گردان یعنی روزگار گردنده و چرخنده،چنین وضعیتی وقتی پیش می آید،همینجور که استحضار دارید،اصطلاحاً میگن جناس مرکب هست،یعنی از ترکیب مثلا دو تا اسم در برابر یک اسم بسیط دیگر این جناس حاصل میشه،مولانا استاد این قبیل جناس ها هست،که گاهی وقت ها کل بیت و مصراع را هم در این وضعیت قرار میده،رُو به معنی کوش ای صورت پرست،زان که معنی بر تن صورت پر است،صورت پرست را با صورت پرست،جناس مرکب آورده،آن یکی شیر است اندر بادیه،وان دگر شیر است اندر بادیه،آن یکی شیر است کادم می خورد وان دگر شیر است کادم می خورد، اینها همه را در وضعیت جناس قرار داده و جناس های مرکب زیبا،ایزن خاقانی،خب! تکرار فلک هم در اینجا،اون گردش دوّار چرخ روزگار را و هیبت و قدرت را میرسونه،حالا در ساعت بعد وقتی به درس بلاغت وارد شدیم،یکی از مقوله ها تکرار است و در آن خصوص آنجا بیشتر صحبت خواهیم کرد. تکرار اگر مثل اینجا افاده معنی بکنه،باعث فزونی تقدیر و بیان بشه و متضمن حکم بلاغی هم باشد خیلی هم پسندیده هست،یک دور از روی آن میخوانم دقت کنید،گویی که نگون کرده است ایوان فلک وش را حکم فلکِ گردان یا حکم فَلَک گردان؟
تکرار این کلمه ها با کلمه های بسیطی که در کنار هم آورده و این کلمه های دراز آهنگ،موسیقی بیت را افزایش داده و بر کارکرد هنری بیت افزوده،پس میگه انسان می پندارد که،چه کسی این ایوان بلند مدائن را که مثل فلک گردننده،بلند و طویل بوده سرنگون کرده؟ آیا بر اثر گردش روزگار،چرخ فلک این ایوان را تباه کرده و از پا در آورده؟ یا اینکه اراده خداوند بر این تعلق گرفته که ایوان مدائن سرنگون بشه،بریزه؟ حتی این سوال هم که به شکل پرسشی آورده،که با تخیل و توهم همراهش کرده ارزش هنری بیت را فوق العاده کرده
توضیحات بیت شانزدهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
بر دیدهی من خندی کاینجا زِ چه میگرید!
خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
بر چشم من به نشانه استهزاء خنده نزن! که چرا دارم اینجا گریه میکنم؟ به حال ایوان مدائن،باید بر اون چشمی گریه بکنم که اینجا بیاد و تحت تاثیر قرار نگیره و گریان نشه،در حقیقت میگه که،باید به احوال آنکس که اینجا میاد و تحت تاثیر اون عظمت و شکوه ایران قبل از اسلام قرار نگیره گریه بکند،بنابراین نمی خواد بر اشک ریختن من خنده استهزاء بزنی،اصطلاحاً بهش میگن زهر خند،حالا یه وقتی شکر خند داریم یه وقت زهر خند،اینها توی نویسندگی ممکنه به کارتون بیاد،زهر خند اون خنده ای که تلخه مثل طنز،مثل هجو،بعضاً هست،میخنداند شما را اما در عمق خودش از واقعیتی تلخ خبر میده،ولی شکر خند نه،فقط قصدش خنداندن هست،وقتی در کنار دوستی هستید و بر سر مسئله ای صحبتی میشود شروع می کنید به خندیدن،اونها همه شکرخند هست،اما اگر کنایه ای نیش آلود بزنه به نشانه استهزاء و سبک کردن اونوقت بهش میگن زهر خند،به هر شکل بین گریه و خنده هم که تضادی را ایجاد کرده،الان می بینید تا به اینجایی که اومدید،آرایه هایی که وجود داره اولاً،آرایه های ادبی هستند،که غالباً در ذات کلام امکان پیدا شدنشون هست،یعنی سعدی وار آرایه سازی میشه و بر میاد که شاعر تعمدی در بکار بستن اونها نداره،ان شاء الله در نقد بلاغت،وقتی به بدیع رسیدیم،درباره آرایه ها نیز بیشتر خدمتتون صحبت می کنیم.
توضیحات بیت هفدهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
نی زال ِ مدائن کم از پیرزن ِ کوفه
نه حجرهی تنگ ِ این کمتر زِ تنور ِ آن
خب! زال مدائن تلمیح داره و پیرزن کوفه هم همچنین،زال به معنای سفید موی هست،منظور شاعر از زال مدائن تلمیح به داستانی است که نقل است در بعضی کتاب های تاریخی،که انوشیروان زمانیکه میخواست این کاخ را بنا کند،پیرزنی در مجاورت اون کاخ خانه داشت و زمانیکه میخواستند بنای مدائن را راست بسازند وجود خانه پیرزن مانع این قضیه بود و وقتی رفتند تا خانه را از ایشان بخرند و به هر صورت دلش را بدست آورند،حاضر نشد که بفروشد و بعد انوشیروان گفت اشکالی نداره وقتی که حاضر نیست بده شما ایوان را کج بنا کنید و میگن اون انحنایی که در ساخت ایوان وجود داشته به این دلیل است. "الله اعلم فی السماء" و پیرزن کوفه هم،که به داستان طوفان نوح اشاره میکنه،در سوره هود،که در تاریخ بلعمی هم شرح مفصل اش آمده است،یازدهمین سوره قرآن کریم حَتَّیٰ إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ (آیه 40 سوره هود) تا اونجاییکه وقتی دستور ما رسید (خداوند می فرماید) و آب از تنور فوران کرد و بیرون زد،در داستان نوح است که آغاز طوفان نوح را خداوند به اینصورت خبر داده بود که هنگامی که به نوح میگه آب از تنور مثلا اون پیرزنی که در کوفه خانه داشته زد بالا،اونموقع وقت همه گیر شدن طوفان نوح است. در فرهنگ اساطیر هم آمده است،که آقای دکتر جعفر یاحقی زحمت کشیدند،کتاب بسیار خوبی است،عندالّزوم میتونید ازش استفاده بکنید،فرهنگ ادبیات فارسی باز هم داریم که زنده یاد خانم دکتر زهرا خانلری اون را ترتیب داده و فرهنگ تلمیحات هم داریم که استاد سیروس شمیسا به بازار ارائه کرده اند،اینها کتاب هایی هستند که اگر به دنبال یک رابطه تلمیحی در ادبیات بگردید،میتونه شما رو هدایت کنه و اونجا این مطالب را بدست بیاورید،ولی هر چند فرهنگ هایی مثل لغت نامه دهخدا و معین و... میتونه کمک کننده باشه،مثلا اعلام معین هم میتونه کمک بکنه البته نه همه چیز را،اما تلمیحات که باشه هر چی که هست داخل اون میتونید پیدا کنید،حداق 99 درصد تلمیحات مشهور و معروف ادبیات در اون کتابها هست،به هر شکل... حجره تنگ منظورش اون خانه محقر و کوچک اون پیرزنی بوده که در مدائن در مجاورت کاخ قرار داشته و تنور هم که منظورش همون تنور پیرزن کوفه هست،حالا شاعر میگه که اون خانه پیرزن مدائن و شخصیت اش کمتر از پیرزن کوفه و داستان تنور خانه اش نیست،در حقیقت ارزش خانه کوچک آن پیرزن،با تنور خانه اون پیرزن کوفه برابر هستند،یعنی هر دو تای اونها به یکسان میتوانند عبرت آموز باشند و ارزش تاریخی هر دو مثلا یکی هست.
توضیحات بیت هجدهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه!
از سینه تنوری کن وَ ز دیده طلب طوفان
میگه که،میدونی چیه؟ بهترین پیشنهاد من اینه که،تو ایوان مدائن را از نظر ارزش با کوفه،هر دو تا را همسنگ و برابر بدان و برای این منظور،آتشی از معنویت،در سینه خودت ایجاد کن،که حکم تنور داشته باشه و اشکی را در دیدگان خود جمع کن و جاری کن،که حکم طوفان را داشته باشد و به این ترتیب،گویی که تو،مدائن را با کوفه همسنگ و برابر کردی،یک تسویه و برابری زیبایی است که از تخیل شاعرانه نشات گرفته،در حقیقت یک نوع تشبیه مزمن یا پنهان هم داخل اون هست و گونه ای اغراق آمیزی،بغیر از تلمیح که در قیاس با بیت قبل نیز در بیت وجود داره و بر اون مترتب هست...
توضیحات بیت نوزدهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
این است همان ایوان کاز نقش ِ رخ ِ مردم
خاک ِ در ِ او بودی دیوار ِ نگارستان
این همون ایوان با عظمتی است که،از بس که مردم به نشانه احترام،پیشانی و صورت خودشون را به خاک گذاشته بودند،خاک درگاه اون ایوان،مثل دیوار کارگاه نقاشی،رنگارنگ و پر نقش شده،بسیار تصویر زیبایی را ایجاد کرده،نگارستان کارگاه نقاشی را میگه،نگارگری،یعنی خود نگار،به معنی نقش و تصویر...
توضیحات بیت بیستم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
این است همان درگَه کاورا زِ شهان بودی
دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان
خب! عرض کنم دیلم،معرف حضورتون هست که به غلام و بنده خدمتگذار اطلاق می کردند،همچنین از هندو،هندو هم به معنای بنده و غلام هست،حالا میگه این همون درگاهی است که شاهانی مثل پادشاه بابل و پادشاه ترکستان،با همه عظمتشون،در حکم نگهبان و غلامش بودند،دیلم و هندوش محسوب می شدند (خیلی زیبا میگه) این است همان درگَه کاورا زِ شهان بودی،دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان...
توضیحات بیت بیست و یکم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
این است همان صفّه کاز هیبت ِ او بردی
بر شیر ِ فلک حمله شیر ِ تن ِ شادُروان
صفّه که میدونید به معنای همون ایوان هست و شباهت به مثلا ایوان،هیبت هم که به معنای شکوه،عظمت،شیر فلک،منظور اون صورت های فلکی است و برج اسد که در منطقه البروج قدیم بهش اعتقاد داشتند،قدما اعتقاد داشتند که در نجوم قدیم،این دوازده ماهی که در سال پدید می آید و گردش فصول،در حوزه کواکب تقسیماتی دارد،بنام منطقه البروج،منطقه به معنای کمربند و این کمربند برج ها،هر کدامشون،اختصاص و نامگذاری به حیوانی داشتند،حوت،حمل،سرطان و اسد و... و هر وقت که خورشید در اونها قرار می گرفت،ماه جدیدی و طبعا فصل جدیدی را رقم میزد،حالا در اینجا شیر فلک منظور برج اسد هست،شیر تن شادُروان،شادروان اون پرده ای است که جلوی درگاه شاهی آویزان می کردند و غالبا بر اون به نشانه شکوه و عظمت نقش های زیبایی می آفریدند بویژه نقش شیر و پلنگ مثلا بعضا اژدها که اینها نمایانگر مثلا قدرت سلاطین و شاهان باشه حالا میگه که این همان ایوان با شکوهی است،که شیر نقاشی شده روی پرده درگاهش،از هیبت و قدرت میخواست،بر شیر فلک حمله کنه و اون رو از بین ببره (تخیل خیلی زیبا) چون غالبا این شیر هم،حالت رسمش جوری بود که در حال حمله و غرّش،به ویژه به سمت آسمان نقش میشد و کشیده میشد،در چشم شاعرانه و تیزبین خاقانی،تصویری به این زیبایی هم ایجاد کرده،میگه گویی که این شیری که کشیدند روی این سراپرده ی شاهی،میخواد حمله بکنه به شیر فلک،به برج اسد،اشاره به داستان دانشجویی که شادُروان را شادرَوان خوانده بود و سر آخر هم گفته بود روحش شاد،همیشه یادتون باشه بطور کلی معنی هیچوقت از دایره الفاظ متجاوز نیست،یعنی اینجوری نیست که شاعر یه چیزی بخواد بگه که بعد خارج از این الفاظ و کلماتی باشه که آورده،بالاخره اگر چنین هم باشه باید بگیم که شاعر ضعیف عمل کرده،یا نتونسته منظور و مقصودش را برسونه حالا خیلی از مطالب هستند من جمله ابیات عارفانه،ابیات غزلی و خیلی از چیزهای تلمیحی،اصطلاحات علوم،که اینها واقعا نیازمند شرح هستند و تا اون شروح نباشه شما هم نمیتونید اون معنی را دریافت کنید،ولی همون ها هم که نیازمند شرح هستند،آنچه را که شاعر داره بیان میکنه،بالاخره به کمک همین محدوده الفاظی هست که داره میگه،این میشه که آدم فکر کنه شاعر چیز دیگه ای منظورش بوده فراتر از دایره الفاظ،بله به هر شکل این هم معنی بود که گفتیم خدمتتون نقل کنیم...
توضیحات بیت بیست و دوم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
پندار همان عهد است، از دیدهی فکرت،بین!
در سلسلهی درگَه، در کوکبهی میدان
دیده ی فکرت،چشم عقل و اندیشه،میگه تصور کن همون عهد و روزگار هست،بین،اینجا به معنای تامل کن،درنگ کن مثلا،اصلا دیدن در چیزی،یعنی درنگ کردن،تحمل کردن و مشاهده دقیق،کوکبه میدان،اون جماعتی را میگن که معمولا همراه پادشاه و امراء و بزرگان راه می افتادند و سلسله درگاه هم که منظورش،اون موقعیت های مختلفی است که در اینجا البته،در دربار ساسانیان در طاق کسری موجود بوده،همه اینها سلسله دربار و کوکبه میدان که الان چیزی ازشون باقی نمانده،شاعر میخواد بگه که اینها را در حوزه تخیل بیاره،پس میگه که تصور کن همون عهد و روزگار با چشم عقل و اندیشه آماده باش و در هر چیزی تامل کن،در زنجیری که در درگاه ساسانیان بود،در شکوه و جلالی که در اون زمان وجود داشت،در همه اینها تامل کن...
توضیحات بیت بیست و سوم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
از اسب پیاده شو، بر نَطع ِ زمین رُخ نه
زیر ِ پی ِ پیلاش بین شهمات شده نُعمان
خیلی از نسخه ها بجای نِه رُخ،رُخ نِه هست که خب! خوندن بیت را یه مقدار روانتر میکنه،به همین دلیل به دو صورت خواندم که با هر دو شون تقریبا آشنا بشید،میدونید خیلی وقت ها،بعضی از نسخه های،اشعار شاعران بگونه ای هستند که انسان خودش هم دریافت میکنه که اگر تصحیح ذوقی صورت بگیره یا جابجایی،میتونه اون را خیلی روان تر کنه،ایزن در اینجا،توی این بیت و چند بیت بعدی،شاعر علاوه بر تناسب و تشبیهات زیبایی که میاره،با عناصر شطرنج بازیهای قشنگی میکنه و جالبه بدونید که به لحاظ ویژگی های سبکی هم،یکی از مضامین پر کاربردی که در شعر شاعران سبک خراسانی و مخصوصا مکتب آذربایجان یعنی همین مکتبی که خاقانی و فلکی و ابوالعلاء و دیگران هستند،کاربرد اصطلاحات بازی های ایران قبل از اسلام،تخته نرد،چوگان،شطرنج خیلی زیاد هستند و اشاره به پایان نامه دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد که در مورد شطرنج بود،از اسب پیاده شو،تصویری است روشن،رخ نه،چهره بگذار،یعنی مثلا صورتت را بذار روی زمین،شه مات،اصلا مات شدن و وزیر و قلعه و پیاده و سرباز و فیل و اسب و اینها میدونید از مهره های شطرنج هست،اگه بازی شطرنج را بلدید که فبها،اگر بلد نیستید سعی کنید بازی شطرنج را یاد بگیرید،اولا هم بازی خوب و با اصالتی است،ثانیاً دانشجویان و متخصصان ادبی لازمه که خیلی از بازی های قبل از اسلام را،باهاش آشنایی داشته باشن،این بازی ها انعکاس خیلی زیادی داره در ادبیات ما و شاعران از اونها مضامین خیلی قشنگی ساخته اند،بازی دشواری هم نیست و فکری هست و زیبا، زیر ِ پی ِ پیلاش بین شهمات شده نُعمان،مات شدن،در اصطلاح،درماندگی شاه شطرنج هست که دیگه هیچ حرکتی نمیتونه بکنه و بازی را به طرف مقابل می بازه،نعمان منظور نعمان بن منذر هست که به اون اشاره داره،اون بدستور انوشیروان ساسانی به شاهی رسید و در منطقه هیره به قدرت رسید،بعد از حدود 23 سال که گذشت،مورد غضب خسرو پرویز قرار گرفت و خسرو پرویز دستور داد که این نعمان را زیر پای فیلان بیندازند و به این ترتیب هلاکش بکنند و حالا خاقانی به اون داستان اشاره میکنه،میگه که از اسب خودت بیا پائین،صورت خودت را به نشانه احترام،بر سطح خاک مدائن بگذار،بر روی اون فرشی که ظاهراً گسترده شده روی زمین و ببین که،مشاهده کن که شاهی مثل نعمان بن منذر،زیر پای فیلان کشته شده و از بین رفته،مثل شاه شطرنج که مات شده و مثلا دیگه هیچ راهی ندارد و تسلیم شده،اشاره میکنه به اون واقعه،میگه که ظاهراً نعمان بن منذر،زیر پای فیل از بین رفت و حالا تو میتونی اون موارد را در ذهن خودت تکرار بدهی،مرور بدهی،مثل مثلا شاه شطرنجی که مات میشه و درمانده میشه...
توضیحات بیت بیست و چهارم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
نی! نی! که چو نُعمان بین پیلافکن ِ شاهان را
پیلان ِ شب و روز اَش کُشته به پی ِ دوران
نی!نی! غیر نفی هست،پیل که برای تکرار دو مرتبه آوردتش،حالت عاطفی زیبایی هم اینجا ایجاد کرده،پیل افکن به معنای قدرتمند،جنگنده،پیلان شب و روز،شب و روز را به پیل تشبیه کرده،آمدن و رفتن شبانه روز،میگه که نه، پیشنهاد میدم کار دیگه ای بکن ،مشاهده کن که خیلی از شاهان قدرتمند مثل نعمان بن منذر،که خودشون دستور قتل نعمان را میدادند،در زیر پای فیلان روز و شب و گردش دوران،تباه شدند و از بین رفته اند،خیلی زیبا میگه،میگه نه پیشنهاد میدم کار دیگه ای کن،نه فقط نعمان را به یاد بیاور،بلکه شاهان قدرتمندی که امثال نعمان بن منذر را می کشتند در نظر بگیر،که اونها هم به مرور زمان روزگار زیر پای پیلان شبانه روز خودش اونها را کشت و له کرد و از بین برد.
سعدی بزرگ رحمت الله علیه می فرماید: "چه مایه بر سر این ملک سروران بودند چو دور عمر به سر شد درآمدند از پای" در اون قصیده معروفی که داره،می فرماید که "به نوبت اند ملوک اندر این سپند سرای کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای" میگه پادشاهان توی روزگار نوبتی اند،ای شاه،حالا که نوبت تو رسیده به عدل و عدالت رفتار کن،بعد ادامه میده تا میرسه به "این چه مایه بر سر این ملک سروران بودند چو دور عمر به سر شد در آمدند از پای،به قول حافظ هر کسی چند روزه نوبت اوست،دور مجنون گذشت و نوبت ماست،هر کسی چند روزه نوبت اوست،اصطلاحاتی مثل اسب،مثل رخ،مثل فیل،مثل شه مات شدن علاوه بر اینکه در این بیت مراعات نظیر زیبایی را ایجاد کرده،ایهام تناسب های خیلی قشنگی هم بترتیب در بیت ایجاد کرده...
توضیحات بیت بیست و پنجم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
ای بس شه ِ پیلافکن کافکند به شهپیلی
شطرنجی ِ تقدیر اَش در ماتگَه ِ حرمان
شاه پیل افکن،یعنی شاهان قدرتمند،شه پیلی از اصطلاحات بازی شطرنج هست،البته در توضیح این اصطلاح،استاد امامی نوشتند که قرار دادن رخ در قلعه هست و مات کردن شاه،تصور میکنم اشتباه چاپی باشه اون قرار دادن فیل در خانه رخ هست یا قلعه هست،چون قلعه یا رخ در اصل یکی هستند،چه بگن قلعه،چه بگن رخ،بنابراین احتمالا میخواستند بگویند قرار دادن فیل در خانه قلعه یا رخ هست،که حالا یا اشتباه چاپی اومده یا اینکه اهمالی صورت گرفته،در هر شکل،شه پیلی یعنی یکی از اصطلاحات بازی شطرنج،یاء نسبت در شطرنجی به معنای شطرنج باز،شطرنجی تقدیر،اضافه تشبیهی است،یعنی تقدیر را به شطرنج باز تشبیه کرده،مات گه حرمان هم یعنی مات گه نیستی و به اصطلاح فنا،حالا میگه،ای بسا! شاهان قدرتمند و زورمندی که شطرنج باز روزگار،با تکیه بر حرکت شاه پیلی،اونها رو،در مات گه نا امیدی و فنا قرار داده و از بین برده و تناسب و تلمیح در بیت بسیار مشخص است...
توضیحات بیت بیست و ششم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
مست است زمین زیرا خوردهست بهجایِ می
در کاس ِ سر ِ هرمز، خون ِ دل ِ نوشروان
یکی از زیباترین،خیال انگیز ترین و شاید شیواترین ابیات این قصیده و در مجموع از بیت های واقعا زیبای خاقانی این بیت است،خب! تخیل بسیار قشنگ و ظریفی که میکنه،زمین را با توجه به اون حرکاتی که داشته،شکافهایی که داشته و اون مثلا زلزله هایی که اومده و باعث ریختن و شکافته شدن طاق کسری بوده،در نظر گرفته،مثل یه آدمی مست،حالا میگه زمین سر مست هست،مثل یک آدم مست تلو تلو خوری هست که بجای شراب در کاسه سر هرمز،خون دل نوشیروان را خورده و به همین دلیل سرمست شده و تعادل نداره و تکون خورده و باعث ریزش ایوان مدائن شده،خیلی پندار قشنگی می آورد،اولا تناسب در مست،در می،در کاس به معنی جام،در جای خودش خیلی زیباست و همچنین خوردن،بعد از اون،حالا چه تعابیری! زمین بجای اینکه شراب بخوره،اومده خون دل انوشیروان را در کاسه سر هرمز خورده،خیلی زیبا تخیل کرده،هم تلمیح است،هم تناسب هست،هم تخیل هست،همه چیز داره و هم اغراق،یه دور دیگه از روی اون میخونم،تامل بفرمائید،مست است زمین زیرا،خوردهست بهجایِ می،در کاس ِ سر ِ هرمز،خون ِ دل ِ نوشروان،از اینها گذشته،یه نوع حسن تعدیل جالب هم در بیت وجود داره...
توضیحات بیت بیست و هفتم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
بس پند که بود آنگه بر تاج ِ سر اَش پیدا
صد پند ِ نو است اکنون در مغز ِ سر اَش پنهان
عرض کنم که،معروف است که اون انوشیروان یک تاج شاهی داشت که،دستور داده بود بر کناره های آن،پندها و موعظه هایی را حکاکی کرده بودند،نوشته بودند،حالا میگه صد پند نو،یعنی پندهای تازه تر،در مغز سرش پنهان است،میگه که انوشیروان تاجی داشت که،چه پندهای زیبایی در تاج سر او حک شده بود،آشکار بود و اینک که در گذشته مشاهده کاسه سر او،حامل صدها پند و عبرت تازه هست،برای مخاطب،پنهان و پیدا را،بعنوان تضاد،میشه محسوب کرد،تاج و سر و پند و مغز و اینها هم که همه با هم در تناسب هستند...
توضیحات بیت بیست و هشتم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
کسری و ترنج ِ زر، پرویز و به زرّین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
کسری معرب خسرو هست،لقب عام شاهان ساسانی بود،ترنجِ زر و بهِ زرین،در قدیم،سر سفره یک ترنج هایی از جنس طلا و به هایی از جنس زر و طلا می ساختند،که اینها یک سوراخ ها و منفذهایی هم داشته و داخلشون مواد خوشبو می ریختند،میگذاشتنش سر سفره و توی اتاق های پذیرایی که هم محرک اشتها باشه،هم مظهر شکوه و تجمل و اینجور چیزها باشه،همون تره زرین هم که توی بیت بعد میاره،مثل همینه،میگه که کسری و اون ترنج های طلا و مهر پرویز و اون به های زرین اش اینا کجا هستند؟ یکسره همشون بر باد فنا رفتند و با خاک یکسان شدند،ضمن اینکه باد و خاک هم تناسب دارند بخاطر عناصر چهار گانه...
توضیحات بیت بیست و نهم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
پرویز به هر خوانی زرّینتره گستردی
کردی زِ بساط ِ زر، زرّینتره را بستان
خوان به معنای سفره هست و تره زرین هم عرض کردم که برای زینت سر سفره میگذاشتند،میگه که،خسرو پرویز بر سر هر سفره ای که می نشست،اون تره ها و سبزیجاتی که از طلا ساخته بودند،اینها را قرار میداد و از بسیاری این طلاها و اون مجموعه مثلا سفره طلاگونه،یک بوستانی از سبزیجات طلا و طلاگونه فراهم می کرد،کردی زِ بساط ِ زر، زرّینتره را بستان یعنی بستانی از تره زرین فراهم می کرد را در جای کسره اضافه نشسته...
توضیحات بیت سی ام:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
پرویز کنون گم شد! زآن گمشده کمتر گو
زرّین تره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان
میگه که پرویز الان گم شده،از او که گم شده دیگه خیلی صحبت نکن،یعنی فنا شده و دیگه نیست،اون تره های طلایی که بر سفره میگذاشت کو؟ رو کم ترکوا بجای اینها برو و آیات کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ «25» وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ «26» قرآن کریم (سوره دخان) را بخوان در این آیه شریفه می آورد که چه بسا! جنات باغ ها،عیون چشمه ها ،زروع کشتزارها و جایگاه های خوب را که گذاشتند و رفتند،حالا تلمیح میزنه به این (خاقانی) میگه خسرو پرویز فنا شده و گم شده،بهتره از اون کسی که گم شده کمتر صحبت کنی و بجاش بری آیه کم ترکوا را بخوانی،زرّین تره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان،یک جناس گونه ای را به زیبایی ایجاد کرده،دلم میخواد بدونم کدام یک از دوستان میتونه جواب بده که،در بیتی که خوندیم،یک ملاحظه تاریخی و زیباشناسانه دیگری هم هست،اون چیه؟ ببینید به ذهنتون میاد؟ مثلا حالا راهنمایی بکنم،چرا اینجا از آیه کم ترکوا که استفاده کرده،حالا خواسته یک جناس اشتقاق گونه ای،شبه جناسی،با اون زرین تره کو بر خوان و اینها مثلا ایجاد کنه،اما غیر از این بیت حامل یک نکته دیگر هم هست،یعنی نکته،نکته تاریخی ،زیبایی بیت را افزایش میدهد،میگن وقتی که اعراب به ایران حمله کردند،سعد بن ابی وقاص،موقعی رسید به مدائن،دید که کسی داخلش نیست و دید چه باغ ها و چه قصرهای زیبایی است و همه در گذشتند و همه چیز تموم شده شروع کرد به خواندن این آیه "کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ" حالا شاعر تعمدا این آیه را انتخاب کرده که یادآور اون حادثه تاریخی هم باشه،قبلا عرض کردم خاقانی ملاحظات بسیار بزرگی دارد،در عرصه شعر و به همین دلیل هست که پشتوانه شعر او خیلی غنی هست و به لحاظ روابط تلمیحی و اشاره های ظریف و تسلطی که شاعر بر همه مفاهیم و علوم رایج خود داره،شعر او غنای خاصی داره...
توضیحات بیت سی و یکم:
برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک؟
ز ایشان شکم ِ خاک است آبستن ِ جاویدان
یعنی انسان پیش خودش میگه که،این صاحب تاجان،شاهان بزرگ،الان کجا رفتند که پیداشون نیست،از این به بعد،خاک،باردارِ ابدی وجود اینها هست،یعنی به اصطلاح،اونها مثلا مردند و در دل خاک قرار گرفتند،به همین جهت،گویی که خاک،بعنوان بارداری ابدی محسوب میشه...
جسارتا سوالی از دوستان داشتم در خوانش بیت از دیده عبر کن در خوانشی که در سایت تعبیه شده عَبر امده ولی بنده قبل عِبر شنیده بودم که ایهام هم گرفته شده بود کدام درست است؟
زیبا ترین قصیده ها با اختلاف فراوان!
خاقانیا......
جالبه که خاقانی تو همه اشعارش از تخت نرد بسیار بسیار گفته ولی در این قصیده از شترنج میگه . روایتی هست که میگن خسرو پرویز ، شترنج رو بیشتر از نرد دوست می داشت. شاید برای این باشد....
«ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی، شطرنجیِ تقدیرش در ماتگه حرمان»
«شه پیل» را اگر در اینجا به معنای شطرنجی آن معنی کنیم مفهوم بیت درست درنمی آید. این اصطلاح در شطرنج، چه آن را «رخی که در قلعه باشد» بدانیم و چه حمله به شاه که، بعد از رفع کیش، فیل گرفته می شود (مثل «شاهرخ» که اصطلاحی برای حمله همزمان اسب به شاه و رخ و در نتیجه گرفته شدن رخ بود) به مات منجر نمی شود و طبیعتاً افکندن شاه در «ماتگه حرمان» توسط آن، در مصرع دوم، تناسبی با موضوع نخواهد داشت.
به نظر می رسد، با این که این سه بیت مملو از کاربردهای بسیار زیبایی از اصطلاحات شطرنج است، ولی مصرع اول این بیت را باید غیر شطرنجی و مصرع دوم را شطرنجی معنی کرد و «شه پیل» را به همان معنی شاه فیلان یا فیل بزرگ در نظر گرفت. در این حالت هیچ اشکال و ابهامی در معنای بیت به وجود نمی آید و می توان آن را چنین معنی کرد:
ای بسا شاهان پیل افکن ( قدرتمند- پهلوان) که شطرنج باز تقدیر آنان را با فیلی بزرگتر (قدرت بیشتر- پهلوان قوی تر) به ماتگه حرمان کشاند.
یک مسافتی را از رود دجله دیوار مداین برو آن قدر اشک بریز که دجله دیگری از چشمانت جاری شود
درود بر همه عزیزان
در بیت ۲۸ ام با توجه به کتاب گزیده اشعار خاقانی دکتر ماهیار ، تره زرین بصورت «به زرین» آمده. و به لحاظ وزنی هم به زرین درست تر است تا تره زرین.
کسری و ترنج زر پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر با خاک شده یکسان
در پناه حق
بیخته پارسی
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمیِ خونابش آتش چِکَد از مژگان
بینی که لبِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گویی ز تَفِ آهش لب آبله زد چندان
گر دجله درآمیزد بادِ لب و سوزِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
گهگه به زبانِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوشِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نِه و اشکی دو سه هم بِفْشان
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید؟
خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
این است همان ایوان کز نقشِ رخِ مردم
خاکِ درِ او بودی دیوارِ نگارستان
مست است زمین زیرا خوردهست بهجای می
در کاسِ سرِ هُرمُز، خونِ دلِ نُوشِروان
بس پند که بود آنگه بر تاجِ سرش پیدا
صد پندِ نو است اکنون در مغزِ سرش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرّین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک؟
ز ایشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
خونِ دلِ شیرین است آن می که دهد رَزبُن
ز آب و گِلِ پرویز است آن خُم که نهد دهقان
فنا در زبان اریان امده