شمارهٔ ۱۶۴ - مطلع سوم
شاعر ساحر منم اندر جهان
در سخن از معجزه صاحب قران
از شجر من شعرا میوه چین
وز صحف من فضلا عشر خوان
وز حسد لفظ گهر پاش من
در خوی خونین شده دریا و کان
نعش و پرن بافته در نظم و نثر
ساخته دیباچهٔ کون و مکان
وز بنهٔ طبع در این خشکسال
نزل بیفکنده و بنهاده خوان
حور شود دست بریده چو من
یوسف خاطر بنمایم عیان
اهل زمان را به زبان خرد
از ملکوت و ملکم ترجمان
وحدت من داده ز دولت خبر
عزلت من کرده به عزت ضمان
برده از آن سوی عدم رخت و پخت
مانده ازین سوی جهان خان و مان
گر کلهم بخشی و گر سر بری
زین نشوم غمگن و ز آن شادمان
من به سخن مبدع و منکر مرا
جوقی ازین سر سبک جان گران
دیدهٔ بینا نه و لاف بصر
گوهر دریا نه و لاف بیان
این چو مگس خون خور و دستاردار
و آن چو خره سرزن و باطیلسان
عقل گریزان ز همه کز خروش
نیک گریزد دل شیر ژیان
شبه شتر مرغ نه اشتر نه مرغ
آتش خواران هوا و هوان
بیت فرومایهٔ این منزحف
قافیهٔ هرزهٔ آن شایگان
خشک عبارت چو سموم تموز
سرد معانی چو دم مهرگان
خنده زنم چون به دو منحول سست
سخت مباهات کنند این و آن
هست عیان تا چه سواری کند
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان
خاطر خاقانی و مریم یکی است
وین جهلا جمله یهودی گمان
حجت معصومی مریم بس است
عیسی یکروزه گه امتحان
نشرهٔ من مدح امام است و بس
تا نرسد ز اهرمنانم زیان
پیر دبستان علوم، احمشاد
کز شرفش دهر خرف شد جوان
حشمت او مالک رق رقاب
عصمت او سالک خط جنان
بینش او دید کمین گاه کن
دانش او یافت گذر گاه کان
هست به تایید و خصال اورمزد
قاضی از آن گشت بر اهل جهان
هست جنیبت کش او نفس کل
عالم از آن میرودش در عنان
ای کف تو عالم جودآفرین
جاه تو در عالم جان داستان
معتکفان حرم غیب را
نیست به از خاطر تو میزبان
کنگرهٔ قلعهٔ اسلام را
نیست به از خامهٔ تو دیده بان
از پی کین توختن از خصم تو
آبی زره دارد و آتش سنان
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت
تیر ملک نطق ستاره فشان
مادحیام گاه سخن بینظیر
در طلب نام نه در بند نان
طمع نبینی به بر طبع من
پیل که بیند به سر نردبان؟
منذ قضی الله و جف القلم
اصبح فی وصفک رطب اللسان
زین متنحل سخنانم مبین
زین متشاعر لقبانم مدان
دانم و داند خرد پاک تو
موج محیط از تری ناودان
خسته دلم شاید اگر بخشدم
کلک و بنان تو شفای جنان
نیست عجب گر شود از کلک تو
شوره ستان دل من بوستان
بس که بزرگان جهان دادهاند
خرد سران را شرف جاودان
مورچه را جای شود دست جم
سوی مگس وحی کند غیبدان
حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان
سوی زنی نامه فرستد به لطف
پادشه دام و دد و انس و جان
از در سید سوی گبران رسید
نامهٔ پران و برید روان
نور مه از خار کند سرخ گل
قرص خور از سنگ کند بهرمان
ابر گهر پاشد بر تیره خاک
باد گلستان کند از گلستان
سنت فضل و کرم است این همه
وین همه در وصف تو گفتن توان
ای به وفای تو میان بسته چرخ
وز تو هدی را مدد بیکران
صدر تو میدان کرامات باد
و اسب سعادات تو را زیر ران
محتمل مرقد تو فرقدین
متصل مسند تو شعریان
کلک تو چون نام تو اقلیم گیر
عمر تو چون عقل تو جاوید مان
فتنه ز تو خفته به خواب عروس
دولت بیدار تو را پاسبان
شمارهٔ ۱۶۳ - مطلع دوم: از همه عالم شدهام بر کرانشمارهٔ ۱۶۵ - در ستایش موفق الدین عبد الغفار: ای نایب عیسی از دو مرجان
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاعر ساحر منم اندر جهان
در سخن از معجزه صاحب قران
هوش مصنوعی: من شاعری جادوگر هستم که در دنیای سخن، معجزههای قرآن را به تصویر میکشم.
از شجر من شعرا میوه چین
وز صحف من فضلا عشر خوان
هوش مصنوعی: از درخت من شاعران frutos (میوهها) را میچینند و از نوشتههایم افراد با فضیلت، ده (عشر) را میخوانند.
وز حسد لفظ گهر پاش من
در خوی خونین شده دریا و کان
هوش مصنوعی: از روی حسد، کلمات گوهری از من مانند دریا و معدن به رنگ خون درآمده است.
نعش و پرن بافته در نظم و نثر
ساخته دیباچهٔ کون و مکان
هوش مصنوعی: بدن و روح به زیبایی در قالب کلام و نوشتار، مظهر آغاز و ایجاد جهان و آسمان را خلق کردهاند.
وز بنهٔ طبع در این خشکسال
نزل بیفکنده و بنهاده خوان
هوش مصنوعی: از دل طبیعت در این سالهای خشک، همانند بارانی که بر زمین میریزد، نعمتهایی را فرستاده و سفرهای از برکت پهن کرده است.
حور شود دست بریده چو من
یوسف خاطر بنمایم عیان
هوش مصنوعی: اگر دست بریده من به زیبایی حوریان تبدیل شود، مانند یوسف زیباییام را به وضوح نشان میدهم.
اهل زمان را به زبان خرد
از ملکوت و ملکم ترجمان
هوش مصنوعی: نویسنده به بیان این موضوع میپردازد که انسانهای زمانه باید با استفاده از عقل و خرد خود از دنیای بالاتر و روحانیات به درستی آگاهی پیدا کنند و آن را برای دیگران بازگو کنند.
وحدت من داده ز دولت خبر
عزلت من کرده به عزت ضمان
هوش مصنوعی: خدایی که به من وحدت و یگانگی عطا کرده، به من خبر داده که در انزوا و جدایی، عزتی نیز برای من خواهد بود.
برده از آن سوی عدم رخت و پخت
مانده ازین سوی جهان خان و مان
هوش مصنوعی: از آن سوی نیستی پیراهن و لوازم زندگیام را گرفتهاند، و از این طرف جهان، خانه و کاشانهام را ترک کردهام.
گر کلهم بخشی و گر سر بری
زین نشوم غمگن و ز آن شادمان
هوش مصنوعی: اگر همه را تقسیم کنند یا اگر سرم را ببرند، از این موضوع نه غمگین میشوم و نه خوشحال.
من به سخن مبدع و منکر مرا
جوقی ازین سر سبک جان گران
هوش مصنوعی: من در میان سخنان خلاق و نپذیرفتنها قرار دارم و از این وضعیت، یک گروه بزرگ از افکار و احساسات سنگین به سراغم میآید.
دیدهٔ بینا نه و لاف بصر
گوهر دریا نه و لاف بیان
هوش مصنوعی: چشم حقیقتنگر را ببین و از ادعای بینایی و فهم خود بپرهیز، زیرا گوهر دریا را فقط با چشم دل میتوان دید و نمیتوان تنها با کلام آن را توصیف کرد.
این چو مگس خون خور و دستاردار
و آن چو خره سرزن و باطیلسان
هوش مصنوعی: این فرد مانند مگسی است که خون میمکد و در عین حال دارای ظاهری زیباست، و آن فرد دیگر مانند خر به سرزنش و بیهودهگویی مشغول است.
عقل گریزان ز همه کز خروش
نیک گریزد دل شیر ژیان
هوش مصنوعی: عقل از همه چیز فرار میکند، زیرا دل قوی و شیر مانند از سر و صدا و هیاهو دوری میکند.
شبه شتر مرغ نه اشتر نه مرغ
آتش خواران هوا و هوان
هوش مصنوعی: این جمله به موجودی اشاره دارد که نه شتر است و نه مرغ، بلکه به نوعی شبیه به هر دو میباشد. این موجود در آتش در حال زندگی کردن و رنج کشیدن است و در فضایی رنجآور به سر میبرد. در واقع، میتوان گفت که این توصیف به حالتی خاص و عجیب اشاره دارد که نه به طور کامل متعلق به یک دسته است و نه به دسته دیگری.
بیت فرومایهٔ این منزحف
قافیهٔ هرزهٔ آن شایگان
هوش مصنوعی: این شعر به بیان این موضوع میپردازد که کیفیت دقت و ارزش شعر به قافیههای آن بستگی دارد. بیت نشان میدهد که برخی از قافیههای بیمقدار و بیمعنا میتوانند بر ارزش و زیبایی یک اثر ادبی تأثیر منفی بگذارند.
خشک عبارت چو سموم تموز
سرد معانی چو دم مهرگان
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد بین خشکی و سردی اشاره دارد. به بیان دیگر، در فصل تابستان (سموم تموز)، کلمات و عبارات به شدت بیروح و خشک است، در حالی که در فصل پاییز (مهرگان)، معانی و احساسات تازه و زنده میشوند. به نوعی، این تغییرات فصلی را به کلمات و معانی نسبت میدهد که تحت تأثیر جوی و زمان قرار دارند.
خنده زنم چون به دو منحول سست
سخت مباهات کنند این و آن
هوش مصنوعی: من میخندم وقتی افرادی که به خوبی و سختی در شرایط نامناسب زندگی کردهاند، به خود میبالند و به تفاخر میپردازند.
هست عیان تا چه سواری کند
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان
هوش مصنوعی: ظاهر است که چگونه یک کودک میتواند با یک چوب و دو رشته بند، سوارکاری کند.
خاطر خاقانی و مریم یکی است
وین جهلا جمله یهودی گمان
هوش مصنوعی: خاطر خاقانی و مریم یکسان است، اما این نادانها همه آنها را یهودی میپندارند.
حجت معصومی مریم بس است
عیسی یکروزه گه امتحان
هوش مصنوعی: مریم الگوی معصوم و بینقصی است که بهتنهایی برای اثبات حق کافی است، و عیسی به عنوان یک پیامبر در یک روز به آزمایش و امتحان درآمد.
نشرهٔ من مدح امام است و بس
تا نرسد ز اهرمنانم زیان
هوش مصنوعی: سرود و سخن من تنها در ستایش امام است و بس؛ تا زمانی که آسیبی از فرشتگان بد به من نرسد.
پیر دبستان علوم، احمشاد
کز شرفش دهر خرف شد جوان
هوش مصنوعی: درسی که از استاد برخوردار است، باعث شده که زمانه به او احترام بگذارد و حتی جوانان را تحت تأثیر قرار دهد.
حشمت او مالک رق رقاب
عصمت او سالک خط جنان
هوش مصنوعی: عظمت او صاحب اختیار سرنوشتهاست و پاکی او، راهنمای سالکان به بهشت است.
بینش او دید کمین گاه کن
دانش او یافت گذر گاه کان
هوش مصنوعی: درک او به جایگاههایی که در کمین است، توجه کرد و دانش او راههایی را پیدا کرد که برای عبور از آن مکانها مناسب بودهاند.
هست به تایید و خصال اورمزد
قاضی از آن گشت بر اهل جهان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که ویژگیها و صفات خوب یک قاضی باعث تأمین جایگاه و پاداش او میشود و این مسئله بر تمامی مردم جهان نمایان است. قاضی با رفتار و اخلاقش تأیید و اعتبار میگیرد و این موضوع برای همه مشخص و قابل درک است.
هست جنیبت کش او نفس کل
عالم از آن میرودش در عنان
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به قدرت و تأثیر عمیق یک انسان خاص دارد. این فرد به قدری قوی و با نفوذ است که نفس یا روح جهان به نوعی تحت کنترل او قرار دارد. به عبارت دیگر، او توانسته است به گونهای بر تمامی موجودات و اوضاع حاکم باشد و همه چیز در دست اوست.
ای کف تو عالم جودآفرین
جاه تو در عالم جان داستان
هوش مصنوعی: ای دست تو، مصدر بخشندگی و generosity هستی، و مقام تو در عالم جان از داستانها و روایتها سرشار است.
معتکفان حرم غیب را
نیست به از خاطر تو میزبان
هوش مصنوعی: کسانی که در مکانهای مقدس به عبادت و اعتکاف مشغولند، نمیتوانند به اندازه یاد تو در ذهن و دلشان، ارزش و اهمیت داشته باشند. تو برای آنها بهعنوان میزبان و محوریترین موضوعی میدرخشی که در خاطرهاست.
کنگرهٔ قلعهٔ اسلام را
نیست به از خامهٔ تو دیده بان
هوش مصنوعی: نگهبانی از دژ و قلعهٔ اسلام به خوبی نوشتهٔ تو نیست.
از پی کین توختن از خصم تو
آبی زره دارد و آتش سنان
هوش مصنوعی: برای انتقام گرفتن از تو، دشمن تو زرهای از آب و دندانهایی همچون آتش دارد.
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت
تیر ملک نطق ستاره فشان
هوش مصنوعی: وقتی که تو را میستایم، چرخ زمان نیز به نیکی از من یاد میکند و ستارهها در آسمان نمایان میشوند.
مادحیام گاه سخن بینظیر
در طلب نام نه در بند نان
هوش مصنوعی: من شاعری هستم که گاهی اوقات سخنانی بینظیر میگویم، ولی هدفم کسب شهرت است نه اینکه تنها به دنبال تأمین نیازهای مادی باشم.
طمع نبینی به بر طبع من
پیل که بیند به سر نردبان؟
هوش مصنوعی: به هیچوجه به خاطر طبیعت من طمع نکن، چرا که آیا میتوانی پیلی را که در انتهای نردبان ایستاده، ببینی؟
منذ قضی الله و جف القلم
اصبح فی وصفک رطب اللسان
هوش مصنوعی: زمانی که اراده خداوند انجام شد و قلم خشک شد، زبان من در وصف تو همیشه تازه و آماده است.
زین متنحل سخنانم مبین
زین متشاعر لقبانم مدان
هوش مصنوعی: من را بر اساس این سخنان تحریفشده قضاوت نکن و به من عنوان شاعر دروغین نده.
دانم و داند خرد پاک تو
موج محیط از تری ناودان
هوش مصنوعی: من میدانم و تو نیز با عقل خالص خود میدانی که امواج دریا به دلیل رطوبت ناودان به وجود میآید.
خسته دلم شاید اگر بخشدم
کلک و بنان تو شفای جنان
هوش مصنوعی: دل من خسته است و شاید اگر که من از خطاها و نیرنگهای تو بگذرم، ممکن است این کار باعث آرامش و خوشبختی من شود.
نیست عجب گر شود از کلک تو
شوره ستان دل من بوستان
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر دل من از نوشتههای تو به حالتی شور و شاداب تبدیل شود، مثل یک باغ.
بس که بزرگان جهان دادهاند
خرد سران را شرف جاودان
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگیهایی که افراد بزرگ دنیا به سران و رهبران دادهاند، آنها مقام و احترام همیشگی را به دست آوردهاند.
مورچه را جای شود دست جم
سوی مگس وحی کند غیبدان
هوش مصنوعی: مورچهای ممکن است به خود اجازه دهد که دست بزرگ و قدرتمند جمشید را در آغوش بگیرد و به مگس بگوید که از رازهای ناشناخته باخبر است.
حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان
هوش مصنوعی: خداوند به شبان مقام و احترام نبوت میدهد، وگرنه یک شبان چگونه میتواند مقام نبوت را بشناسد یا به آن دست یابد؟
سوی زنی نامه فرستد به لطف
پادشه دام و دد و انس و جان
هوش مصنوعی: مردی نامهای به زنی میفرستد، با نیکی و محبت، در حالی که تمام موجودات دنیوی و روحی اطرافش را فراموش کرده است.
از در سید سوی گبران رسید
نامهٔ پران و برید روان
هوش مصنوعی: از در بزرگ آقا، نامهای به دست گبرها (غیرمسلمانان) رسید که پر از شادی و خوشحالی بود و جانها را متحیر کرد.
نور مه از خار کند سرخ گل
قرص خور از سنگ کند بهرمان
هوش مصنوعی: روشنی مهتاب از خار، گل سرخ میسازد و قرص خورشید از سنگ به وجود میآید.
ابر گهر پاشد بر تیره خاک
باد گلستان کند از گلستان
هوش مصنوعی: ابر جواهراتش را بر خاک سیاه میپراکند تا آن را به باغی پر از گل تبدیل کند.
سنت فضل و کرم است این همه
وین همه در وصف تو گفتن توان
هوش مصنوعی: تمام این خوبیهها و مهربانیهایی که در تو هست، نشانهی بزرگی و لطف توست و حتی اگر بخواهم وصف تو را بگویم، باز هم کافی نیست.
ای به وفای تو میان بسته چرخ
وز تو هدی را مدد بیکران
هوش مصنوعی: تو به خاطر وفای خود، در میان این دنیای پر چرخش، قدرتی را به من عطا کردهای که بیپایان است.
صدر تو میدان کرامات باد
و اسب سعادات تو را زیر ران
هوش مصنوعی: بالای سرت پر از معجزات و نشانههایی است که نشاندهنده موفقیت و خوشبختی توست.
محتمل مرقد تو فرقدین
متصل مسند تو شعریان
هوش مصنوعی: شاید محل آرامش تو به ستارههای درخشان آسمان شبیه باشد و جایگاه تو مانند کرهای روشن و زیبا باشد.
کلک تو چون نام تو اقلیم گیر
عمر تو چون عقل تو جاوید مان
هوش مصنوعی: هنر تو به اندازه نامت جهانگیر است و عمر تو به اندازه عقل و دانش تو جاودانه خواهد بود.
فتنه ز تو خفته به خواب عروس
دولت بیدار تو را پاسبان
هوش مصنوعی: آشوبی که از تو ناشی شده در حالت خاموشی به خواب عروس سلطنت، از تو نگهبانی میکند.
حاشیه ها
1403/07/18 01:10
جلال ارغوانی
حور شود دست بریده زمن
یوسف خاطر چو نمایم عیان