گنجور

شمارهٔ ۱۴ - مطلع چهارم

داد مرا روزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بی وفا
در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان
بر لبم آورده جان با که گزارم عنا
محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است
تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها
برنتوانم گرفت پرهٔ کاهی ز ضعف
گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه به جای صدا
پای نهم در عدم بو که به دست آورم
هم نفسی تا کند درد دلم را دوا
این همه محنت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا
هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی
خستهٔ هر ناحفاظ بستهٔ هر ناسزا
از لگد حادثات سخت شکسته دلم
بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
فعل سگ گنجه است قدح خر روستا
خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس
خود به وجود خری خلد نیابد وبا
این چو مگس می‌کند خوان سخن را عفن
وان چو ملخ می‌برد کشتهٔ دین را نما
من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل
خانه و کاشانه‌شان باد چو شهر سبا
هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر
درد ورا انحطاط رنج ورا انتها
عازر ثانی منم یافته از وی حیات
عیسی دلها وی است داده تنم را شفا
آستر نطع اوست قبله‌گه آسمان
منتظر جمع اوست قبله‌گه مصطفی
گر دو شود قبله‌مان بس عجبی نی از آنک
او به شماخی نهاد کعبهٔ دیگر بنا
در ازل آن کعبه بود قبلهٔ دین هدی
تا ابد این کعبه باد قبلهٔ مجد و علا
ای فضلا پروری کز شرف نام تو
مدعیان را درید قافیهٔ من قفا
تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم
رود رباب من است رودهٔ اهل ریا
بهر خواص تو را مائدهٔ خوش مذاق
ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا
هست طریق غریب اینکه من آورده‌ام
اهل سخن را سزد گفتهٔ من پیشوا
خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک
همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا
گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است
مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا
بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک
رد شدهٔ عالمم قلب همه دست‌ها
نقش کژ من مبین خاصه که دانسته‌ای
سر لان تسمع خیر من ان تری
نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن
نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد
لشکر جاه و جلال موکب عز و علا
شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او
موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داد مرا روزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بی وفا
هوش مصنوعی: روزگار با من بدرفتاری کرده و با ناملایماتش درد و رنجی به من داده که نمی‌دانم چگونه از این بی‌وفایی شکایت کنم.
در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان
بر لبم آورده جان با که گزارم عنا
هوش مصنوعی: چرخ روزگار بر سر من افکنده شده و نمی‌دانم با چه کسی این حال را تقسیم کنم. جانم بر لبم است و نمی‌دانم با چه کسی درد دل کنم.
محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است
تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها
هوش مصنوعی: سختی‌ها و رنج‌ها به اندازه خون و گوشت در وجودم نفوذ کرده‌اند و تا وقتی که جان در بدنم هست، نمی‌توانم از این مشکلات رها شوم.
برنتوانم گرفت پرهٔ کاهی ز ضعف
گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف و ناتوانی‌ام، حتی نمی‌توانم یک پر کاه را بردارم، هرچند که از نظر ظاهری، چهره‌ام شبیه کهرباست.
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه به جای صدا
هوش مصنوعی: اگر از غم‌هایم صد تا را بگویم، باز هم وقتی صدام را به کوه برسانم، کوه تنها آه می‌کشد و به حرف‌های من پاسخ نمی‌دهد.
پای نهم در عدم بو که به دست آورم
هم نفسی تا کند درد دلم را دوا
هوش مصنوعی: در حالتی که وجود ندارد، قدم می‌زنم تا بتوانم همراهی پیدا کنم که درد دل مرا درمان کند.
این همه محنت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا
هوش مصنوعی: این همه رنج و مشقتی که بر من می‌گذرد، ناشی از درد چشمان من است. هیچ گناهی نیست که بخواهد مرا به این حال بکشاند.
هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی
خستهٔ هر ناحفاظ بستهٔ هر ناسزا
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر گناهی که نکرده‌ام، در زنجیر انتقادات و ناسزاهای بی‌دلیل دیگران بمانم؟
از لگد حادثات سخت شکسته دلم
بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا
هوش مصنوعی: دل من به خاطر سختی‌هایی که تجربه کرده، آسیب دیده و تحت تأثیر قرار گرفته، اما در عین حال خیال می‌کند که هنوز امید و آرزویی وجود دارد. این ناامیدی و بی‌قراری به خاطر وضعیت خاصی است که در آن قرار دارم.
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
فعل سگ گنجه است قدح خر روستا
هوش مصنوعی: در میان بزرگان ما، آدمی را که به آبرویش اهمیت می‌دهند، به نوعی قابل احترام می‌دانند، اما در مقابل، برخی افراد هستند که تنها بر اساس رفتارهای ناپسند و نامناسب خود شناخته می‌شوند. این بدان معناست که برخی افراد از نظر اجتماعی در جایگاه پایین‌تری قرار دارند و شایستگی احترام را ندارند.
خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس
خود به وجود خری خلد نیابد وبا
هوش مصنوعی: به طور کلی، این عبارت به مفهومی از عوضی و ناپاکی اشاره دارد. به این معناست که وجود ناپاک یا نادرست نمی‌تواند به حالت بالاتر و مقدس دست پیدا کند. به عبارت دیگر، موجودی که ذاتاً ناصالح و ناپاک است، نمی‌تواند به مقام یا موقعیت خوب و پاکی برسد. این موضوع به نوعی به ارتباط بین ذات و اثر آن بر حالتها یا موقعیت‌های مختلف اشاره دارد.
این چو مگس می‌کند خوان سخن را عفن
وان چو ملخ می‌برد کشتهٔ دین را نما
هوش مصنوعی: این موجود مانند مگس، گفت‌وگو را آلوده می‌کند و آن موجود دیگر مانند ملخ، جان کسانی را که در راه دین تلاش می‌کنند، می‌گیرد.
من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا
هوش مصنوعی: شکلی از زندگی من به مانند عنکبوت شده که برای هدفی خاص تلاش می‌کند و در این راه، مانند ساری که در جستجوی مکان خود است، صدا و فریادی بلند کرده‌ام.
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل
خانه و کاشانه‌شان باد چو شهر سبا
هوش مصنوعی: خدای من، امیدوارم صدای پر جبرئیل همیشه در خانه و کاشانه آن‌ها بلند باشد، مانند صدای شهر سبا.
هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر
درد ورا انحطاط رنج ورا انتها
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به این که: هر چیزی که در ابتدا با ارزش و برجسته به نظر می‌رسد، ممکن است به تدریج با گذشت زمان و به خاطر مشکلات و دردهای بسیاری کاهش یابد و به جایی برسد که دیگر آن ارزش را نداشته باشد.
عازر ثانی منم یافته از وی حیات
عیسی دلها وی است داده تنم را شفا
هوش مصنوعی: من همانند عازر هستم که از مرگ بازگشته‌ام، زندگی تازه‌ای چون عیسی به دل‌ها بخشیده‌ام و او به بدنم شفا داده است.
آستر نطع اوست قبله‌گه آسمان
منتظر جمع اوست قبله‌گه مصطفی
هوش مصنوعی: آستری که زیر پای اوست، همان مکان مقدس آسمان‌هاست و انتظار دارد تا او در جمعشان حاضر شود، زیرا او، قبله‌گاه و محور هستی است.
گر دو شود قبله‌مان بس عجبی نی از آنک
او به شماخی نهاد کعبهٔ دیگر بنا
هوش مصنوعی: اگر دو شود قبله‌گاه ما، این جای تعجب نیست، زیرا او (خدا) کعبه‌ای دیگر را بنا کرد و به شماخی (مکانی دیگر) قرار داد.
در ازل آن کعبه بود قبلهٔ دین هدی
تا ابد این کعبه باد قبلهٔ مجد و علا
هوش مصنوعی: در ابتدای آفرینش، کعبه به عنوان قبله و راهنمای دین هدایت مشخص شده است و تا همیشه، این کعبه باید قبله‌ای برای عظمت و مقام باشد.
ای فضلا پروری کز شرف نام تو
مدعیان را درید قافیهٔ من قفا
هوش مصنوعی: ای دانشمندان بزرگ! آن‌قدر با فضیلت و شریف هستید که نام شما به قدری درخشان است که موجب خفت و شکست مدعیان و افرادی شده که به دنبال لقب و شهرت هستند.
تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم
رود رباب من است رودهٔ اهل ریا
هوش مصنوعی: وقتی در وصف تو آواز می‌خوانم، صدای رباب من به دلیل زبان دروغگویان و ریاکاران نغمه‌ای نخواهد بود.
بهر خواص تو را مائدهٔ خوش مذاق
ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا
هوش مصنوعی: برای تو که از ویژگی‌های خاصی برخورداری، من سفره‌ای خوش طعم از جان پاکم آماده کرده‌ام. به آن نگاه کن و با دل شاد بگو.
هست طریق غریب اینکه من آورده‌ام
اهل سخن را سزد گفتهٔ من پیشوا
هوش مصنوعی: راهی که من از آن صحبت می‌کنم، چندان آشنا و معمول نیست. اما این درست است که من باید به اهل دانش و ادب نشان دهم که سخنانم می‌تواند راهنما و الگو باشد.
خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک
همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا
هوش مصنوعی: دشمن به تظاهر و نمایش من تأثیر نمی‌گذارد، زیرا همدم من بلبل نیست و این حیرت‌آور است که او از بوته‌های عطرآگین دور شده است.
گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است
مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا
هوش مصنوعی: هرچند که از در تو دور باشم، اما قلب و جانم همیشه در حضور توست. مانند مرواریدی که در دست مار قرار می‌گیرد، وقتی که در دست کسی قرار گیرد، به او بگو که نترسد.
بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک
رد شدهٔ عالمم قلب همه دست‌ها
هوش مصنوعی: بر اثر تمایل و اشتیاقم بیشتر از این آزمایش نکن، زیرا من فردی هستم که از همه چیز عبور کرده‌ام و قلب هر دستی را می‌شناسم.
نقش کژ من مبین خاصه که دانسته‌ای
سر لان تسمع خیر من ان تری
هوش مصنوعی: نگاه نکن به تصویر نادرست من، به‌ویژه که خودت از حقیقت باخبری؛ بهتر است که بشنوی از آنچه می‌گویم تا اینکه فقط به دیدن آنچه هست، فکر کنی.
نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن
نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا
هوش مصنوعی: از وجود من هیچ نفعی برایت نخواهد بود، فقط هدفم سخن گفتن است. هیچ پاداشی برای مدح تو جز دعا نخواهم داشت.
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد
لشکر جاه و جلال موکب عز و علا
هوش مصنوعی: در جلوی مقام و رتبه‌ی تو، تا ابد خیمه‌ای برپا است که لشکری از عظمت و شکوه به دور آن گرد آمده است.
شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او
موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا
هوش مصنوعی: شهر بداندیش، به ویژه در شب‌هایش، محل هولناکی است که در آن مرگ به طرز وحشتناکی نزدیک است.

حاشیه ها

1397/12/25 20:02
دکتر امین لو

بیت 21. تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم رود رباب من است رودهٔ اهل ریا
این بیت را دوجور می شود معنی کرد معنی اول این است که بگوییم از زمانی که به مدح تو آغاز کردم رشته های رباب (ساز) من از روده اهل ریا درست شده است.
ثانیا این گونه می شود معنی کرد رود را به معنی نغمه و موسیقی بگیریم در این صورت معنی بیت اینگونه خواهد بود : از زمانی که من به مدح تو آغاز کردم اهل ریا و حسودان به من حسادت کردند و از حسادت شکمشان درد گرفت و به قار وقور افتاد انگار که شکمشان آهنگ می نوازد. در زبان آذری مثالی برای حسودان هست و آن مثال این است وقتی کسی به کس دیگر حسادت می کند به حسود می گوید از حسادت شکم درد گرفته است چون خاقانی هم در آذربایجان می زیسته لابد این مثال در خاطرش بود.