برف پیری
بنفشهزار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
که برف از ابر فرود آید، ای عجب، هر سال
از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟
از این زمانهٔ جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف
گذشت دور جوانی و عهدنامهٔ او
سپید شد که نه خطش سیاه ماند، نه حرف
غلاف و طرف رخم مشک بود و غالیه بود
کنون شمامهٔ کافور شد غلاف و طَرف
ایا کسایی! کَن از پای، بند ژرف چنین
که بر طریق تو چاهی است سخت و محکم و ژرف
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: مهرداد بیات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنفشهزار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
هوش مصنوعی: در باغ بنفشهها، روزگار مانند برف پوشیده شده و درختان چنار و زریر به رنگی شگرف و زیبا درآمدهاند.
که برف از ابر فرود آید، ای عجب، هر سال
از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟
هوش مصنوعی: شگفتا که برف از ابر میبارد، اما هر سال از ابر من چه دلیلی دارد که برف ببارد؟
از این زمانهٔ جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف
هوش مصنوعی: این زمانه با تغییرات و گذر شب و روز، انسان را صبورتر و دستخوش تحولات عمیقتری میکند.
گذشت دور جوانی و عهدنامهٔ او
سپید شد که نه خطش سیاه ماند، نه حرف
هوش مصنوعی: دوران جوانی سپری شده و یادداشتهای آن زمان به رنگ سفید درآمده است؛ نه جملاتش باقی مانده و نه کلماتش.
غلاف و طرف رخم مشک بود و غالیه بود
کنون شمامهٔ کافور شد غلاف و طَرف
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی توصیف میکند که پوشش و ظاهر من مانند مشک و بوی خوش است، اما اکنون به نوعی به کافور (مادهای خوشبو) تبدیل شده است. به عبارتی، قبل از این تغییر ظاهری، حالت و بوی من خوشعطر و دلپذیر بود، اما حالا به شکل دیگری درآمده که نشاندهنده تحول یا تغییر در وجود من است.
ایا کسایی! کَن از پای، بند ژرف چنین
که بر طریق تو چاهی است سخت و محکم و ژرف
هوش مصنوعی: ای کسی که در راه هستی، از بندهایی که تو را در خود گرفتار کردهاند رها شو، زیرا در این مسیر چاه عمیق و سنگینی وجود دارد که میتواند تو را به خطر بیندازد.
حاشیه ها
1394/09/08 08:12
msr
مصراع اول: بنفشهزار بپوشید روزگار به برف
بیت آخر، مصراع اول: آخرین هجای «کسایی» را باید سریع خواند، مثلِ آنکه بگوییم «کسای».
1396/11/28 22:01
آرش فضلی شمس آبادی
مرمت و معاصرسازی شدهی این قطعه از زبان شاملو:
نه
این برف را
دیگر
سرِ بازایستادن نیست،
برفی که بر ابروی و به موی ما مینشیند
تا در آستانهی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیم
که به وحشت
از بلندِ فریادوارِ گُداری
به اعماقِ مغاک
نظر بردوزی.