شمارهٔ ۵۴
جز ملک محبت به جهان مملکتی نیست
جز بندگی دوست، در آن سلطنتی نیست
دل می سپرم در دهن افعی زلفت،
در فکرت دیوانه، مرا مشورتی نیست
از مرحمت آزاد غمت را بنوازی
برمن که اسیر تو شدم مرحمتی نیست
این منزلتی نیست که بر چرخ برآیم
جز خاک شدن در قدمت منزلتی نیست
دریاب که وصل تو بود بر من درویش،
آن دولت دایم که در آن مسکنتی نیست
جز در قدمش خاک شود پیکر افسر
بر درگه آن ماه مرا مسألتی نیست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جز ملک محبت به جهان مملکتی نیست
جز بندگی دوست، در آن سلطنتی نیست
هوش مصنوعی: به جز سرزمین عشق، هیچ سرزمینی در دنیا وجود ندارد و جز خدمت به محبوب، هیچ قدرتی نخواهد بود.
دل می سپرم در دهن افعی زلفت،
در فکرت دیوانه، مرا مشورتی نیست
هوش مصنوعی: من قلبم را به زلف افعیمانند تو میسپارم و در خیالات مجنونوار خود غرق شدهام، و هیچ مشاورهای ندارم که بخواهم به آن تکیه کنم.
از مرحمت آزاد غمت را بنوازی
برمن که اسیر تو شدم مرحمتی نیست
هوش مصنوعی: از مهربانیات مرا دلخوش کن و غصهام را کم کن، زیرا من به خاطر تو اسیر شدم و از تو کمکی نمیبینم.
این منزلتی نیست که بر چرخ برآیم
جز خاک شدن در قدمت منزلتی نیست
هوش مصنوعی: این جایگاهی نیست که بتوانم در آن به آسمان برآیم؛ تنها در قدمهای تو، به خاک شدن اهمیت دارد.
دریاب که وصل تو بود بر من درویش،
آن دولت دایم که در آن مسکنتی نیست
هوش مصنوعی: به عشق و ارتباط تو توجه کن، که این برای من، انسان فقیر، بزرگترین خوشبختی است؛ خوشبختیای که در آن خبری از مشکلات زندگی و فقر نیست.
جز در قدمش خاک شود پیکر افسر
بر درگه آن ماه مرا مسألتی نیست
هوش مصنوعی: تنها در برابر قدمهای او، تاج و تخت درگاهش برای من بیاهمیت است و برایم مسئلهای ندارد.