گنجور

شمارهٔ ۳۸

زمان سرکشی عشق و گاه شرب مدام است
بیا به دور تو گردم که وقت گردش جام است
به زاهدم سخنی هست اگرچه پند نگیرد
بریز خون صراحی که خون خلق حرام است
ز سوز عشق مشو غافل ای دل هوس‌ آیین
بسوز در دل آتش که خود نسوخته خام است
عجب مدار اگر نیست عشق شیوه عاقل
که آن به خلوت خاص است و این به شارع عام است
کسی که صورت و معنی ندیده است نداند
میان کعبه و بتخانه راه صدق کدام است
چو دیدم آن بت عیار خویشتن نپرستم
که کار عاشق مسکین به یک نگاه تمام است
به کار عشق زبان هیچگه نبود و نباشد
که دور عشق به عاشق علی الدوام به کام است
بغیر هجر و وصالت مرا نه صبحی و شامی
برآر پرده که صبح و بپوش چهره که شام است
ندیده جلوه قامت شنیده ای تو قیامت
قیامت آن قد موزون یار خوب خرام است
بخوان حکایت محمود و سرّ عشق ایازش
ببین چگونه در این آستانه شاه غلام است
بگو به طایر آزاد شاخسار چو افسر
به شوق دانه بغفلت مرو که حلقه دام است
ما را به لب از نقطه دهانی است حکایت
گفتیم و به عمری نشد این نکته روایت
آن سخت کمان تیرم اگر زد، بهلش باد
کی عاشق صادق کند از دوست شکایت
وز ز آن که تو برما دگری را بگزینی،
از ما نکند مهر تو بر غیر سرایت
بی پرتو رخسار تو ای ماه شب افروز،
روشن نشود محفلم از شمع هدایت
صورت ز تو نادیده مگر چشم بصیرت
سیرت ز تو نشنیده مگر گوش روایت
جور تو به جایی است که جانم به تظلم
حسن تو به حدّی است که جرمم به نهایت
افسوس که هرگز ننوازی به نگاهی
ما را که کند گوشه چشم تو کفایت
ما را سخن از زلف و رخت بوده و عمری،
گفتیم و به پایان نرسید این دو حکایت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زمان سرکشی عشق و گاه شرب مدام است
بیا به دور تو گردم که وقت گردش جام است
هوش مصنوعی: زمانی است که عشق به اوج خود می‌رسد و در برخی لحظات، همواره باید از شوق و شادی نوشید. بیا تا گرداگرد تو بچرخم، زیرا این زمان، زمان خوشگذرانی و لذت بردن است.
به زاهدم سخنی هست اگرچه پند نگیرد
بریز خون صراحی که خون خلق حرام است
هوش مصنوعی: به زاهد می‌گویم که اگرچه فایده‌ای نداشته باشد، ولی دلایل و سخنانم را بیان می‌کنم. حالا باید بطری شراب را بشکنیم، چرا که خون انسان‌ها حق ندارد ریخته شود.
ز سوز عشق مشو غافل ای دل هوس‌ آیین
بسوز در دل آتش که خود نسوخته خام است
هوش مصنوعی: ای دل، از سوز عشق غافل مشو. باید هوس‌ها را بسوزانی و در دل آتش عشق قرار دهی، زیرا اگر خودت نسوخته باشی، خام و ناپخته‌ای.
عجب مدار اگر نیست عشق شیوه عاقل
که آن به خلوت خاص است و این به شارع عام است
هوش مصنوعی: تعجب نکن اگر عشق به سبک عاقلانه نیست، زیرا عشق به خلوت و راز و نیاز مربوط می‌شود، در حالی که عقل و خرد به تصورات عمومی و مسائل اجتماعی پرداخته‌اند.
کسی که صورت و معنی ندیده است نداند
میان کعبه و بتخانه راه صدق کدام است
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت و باطن اشیاء آگاه نیست، نخواهد دانست که مسیر راستین و واقعی چه تفاوتی با راه نادرست دارد.
چو دیدم آن بت عیار خویشتن نپرستم
که کار عاشق مسکین به یک نگاه تمام است
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق فریبنده را می‌بینم، دیگر نیازی به پرستش او ندارم، زیرا کار عاشق بی‌چاره با یک نگاه او به پایان می‌رسد.
به کار عشق زبان هیچگه نبود و نباشد
که دور عشق به عاشق علی الدوام به کام است
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، هرگز نمی‌توان به طور کامل از زبان و گفتار استفاده کرد، زیرا عشق حقیقی همواره برای عاشق پر از لذت و خوشی است.
بغیر هجر و وصالت مرا نه صبحی و شامی
برآر پرده که صبح و بپوش چهره که شام است
هوش مصنوعی: جز جدایی و وصل تو، برای من نه صبحی وجود دارد و نه شامی. پرده را بالا بزن که صبح است و صورتت را بپوشان که شب فرا رسیده است.
ندیده جلوه قامت شنیده ای تو قیامت
قیامت آن قد موزون یار خوب خرام است
هوش مصنوعی: تو ظاهراً عالم به زیبایی و جاذبه‌های یاری هستی که قامتش به قدری زیباست که حتی وصفش هم مانند قیامت می‌ماند. این زیبایی و لطافت او، همگان را متحیر می‌کند.
بخوان حکایت محمود و سرّ عشق ایازش
ببین چگونه در این آستانه شاه غلام است
هوش مصنوعی: حکایت محمود و عشق ایاز را بازگو کن و ببین چطور در این درگاه، غلام در برابر شاه قرار دارد.
بگو به طایر آزاد شاخسار چو افسر
به شوق دانه بغفلت مرو که حلقه دام است
هوش مصنوعی: به پرنده آزاد بگو که مانند تاجی بر سر، به شوق دانه نرود و بی‌احتیاطی نکند، چون ممکن است در دام گرفتار شود.
ما را به لب از نقطه دهانی است حکایت
گفتیم و به عمری نشد این نکته روایت
هوش مصنوعی: ما در مورد چیزی صحبت کردیم که فقط بر لبی از دهان گفته شده و عمری گذشته و هنوز نتوانسته‌ایم آن را به خوبی منتقل کنیم.
آن سخت کمان تیرم اگر زد، بهلش باد
کی عاشق صادق کند از دوست شکایت
هوش مصنوعی: اگر آن کمان تیرم، یعنی عشق و احساساتم، به هدفی بزند و آسیبی به من برساند، مهم نیست؛ زیرا عشق راستین هرگز به دوست خیانت نمی‌کند یا از او شکایت نمی‌کند.
وز ز آن که تو برما دگری را بگزینی،
از ما نکند مهر تو بر غیر سرایت
هوش مصنوعی: اگر تو به جای ما دیگری را انتخاب کنی، محبتت به دیگران منتقل نخواهد شد.
بی پرتو رخسار تو ای ماه شب افروز،
روشن نشود محفلم از شمع هدایت
هوش مصنوعی: بدون نور چهره‌ی تو، ای ماهی که شب را روشن می‌کنی، محفل من با شمع هدایت روشن نخواهد شد.
صورت ز تو نادیده مگر چشم بصیرت
سیرت ز تو نشنیده مگر گوش روایت
هوش مصنوعی: چهره تو را جز با چشم دل نمی‌توان دید و با گوش حقیقت نمی‌توان از سیرت تو آگاه شد.
جور تو به جایی است که جانم به تظلم
حسن تو به حدّی است که جرمم به نهایت
هوش مصنوعی: درد و رنجی که از بی‌مهری تو می‌کشم به اندازه‌ای است که جانم در فراق تو به زاری و ناله افتاده و زیبایی‌ات به اندازه‌ای زیاد است که گناه و خطای من هیچ‌گونه اهمیتی ندارد.
افسوس که هرگز ننوازی به نگاهی
ما را که کند گوشه چشم تو کفایت
هوش مصنوعی: ای کاش تو هرگز به ما ننگری که تنها یک نگاه از تو می‌تواند کافی باشد.
ما را سخن از زلف و رخت بوده و عمری،
گفتیم و به پایان نرسید این دو حکایت
هوش مصنوعی: ما همیشه درباره جذابیت و زیبایی تو سخن گفته‌ایم و مدت زیادی است که در این باره صحبت می‌کنیم، اما هنوز نتوانسته‌ایم به نتیجه‌ای برسیم.