گنجور

شمارهٔ ۳۰

ای که نرسته در چمن سرو به دلربائیت
حیف، که همچو گل بود، عادت بی وفائیت
ای مه آفتاب رخ، در شب تار عاشقان
اشک فشانده شمع جمع، از غم روشنائیت
سینه به خاک برنهد، تن به هلاک در نهد
پشت فلک اگر کشد، بار غم جداییت
گر تو رها کنی، اسیر از تو جدا نمی شود
بندگران کجا برد، پای دل رهاییت
هر که شد آشنای تو، عهد به تیغ نگسلد
تیغ بلا کجا برد، رشته آشناییت
مسند جم نبایدم، تاج کیان نشایدم
سلطنتی است جاودان، مرتبه گداییت
هرچه زنی تو تیغ کین، ناله فرو برد دلم
زخم تو را به جان خرد، هر که بود فداییت
افسر، اگر گرفت زنگ، آینه دلت ز غم،
جلوه یار شد کنون، صیقل غم زداییت

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که نرسته در چمن سرو به دلربائیت
حیف، که همچو گل بود، عادت بی وفائیت
هوش مصنوعی: ای کسی که در بین درختان چمن فروغی چون سرو را ندیده‌ای، وای بر تو که مانند گل، راهی جز بی‌وفایی نداری.
ای مه آفتاب رخ، در شب تار عاشقان
اشک فشانده شمع جمع، از غم روشنائیت
هوش مصنوعی: ای ماهی که چهره‌ات مانند آفتاب می‌درخشد، در این شب تاریک که عاشقان در حال گریه هستند، شمع‌های جمع با غم روشنی تو روشن شده‌اند.
سینه به خاک برنهد، تن به هلاک در نهد
پشت فلک اگر کشد، بار غم جداییت
هوش مصنوعی: دل به عزا و غم می‌افتم و جانم را به خطر می‌اندازم، حتی اگر آسمان تحمل کند، بار غم جدایی تو را به دوش می‌کشم.
گر تو رها کنی، اسیر از تو جدا نمی شود
بندگران کجا برد، پای دل رهاییت
هوش مصنوعی: اگر تو رها کنی، کسی که اسیر است هرگز از تو جدا نمی‌شود. بندگان عشق تو کجا می‌توانند بروند، وقتی دل‌هایشان به رهایی تو وابسته است.
هر که شد آشنای تو، عهد به تیغ نگسلد
تیغ بلا کجا برد، رشته آشناییت
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو آشنا شود، نمی‌تواند عهد و پیمانش را بشکند. اگر غمی و سختی برایش پیش بیاید، نمی‌تواند رابطه‌اش با تو را قطع کند.
مسند جم نبایدم، تاج کیان نشایدم
سلطنتی است جاودان، مرتبه گداییت
هوش مصنوعی: من نبایدم بر مسند جم بنشینم و تاج کیانی به سر بگذارم؛ زیرا سلطنتی که من به آن دست یافته‌ام، جاودانه است و مقام من در گدایی و خدمت به دیگران است.
هرچه زنی تو تیغ کین، ناله فرو برد دلم
زخم تو را به جان خرد، هر که بود فداییت
هوش مصنوعی: هرچه بدخواهی و کینه‌ای نشان دهی، دل من به خاطر زخم‌هایت به تنگ می‌آید و درد می‌کشد. هر که باشد، من فدای تو هستم.
افسر، اگر گرفت زنگ، آینه دلت ز غم،
جلوه یار شد کنون، صیقل غم زداییت
هوش مصنوعی: اگر افسر دست به زنگ بزند، آینه دل تو که پر از غم است، اکنون جلوه یار را نشان می‌دهد. پس، غم را به راحتی از خود دور کن.