گنجور

شمارهٔ ۱۴

به حریم کوی دلبر که برد پیام ما را
که به پادشه بگوید سخن من گدا را
بود آرزو همینم، که نهد قدم به چشمم
همه زین غمم که مژگان خلد آن عزیز پا را
رخ و لعل و زلف او را گل و قند و مشک گفتم
به عتاب گفت: کم گو سخنان ناروا را
به دو زلف عنبرینش ختن و ختا چه گویم،
که نبخشد آن گناه و نپذیرد این خطا را
به خدنگم ار بدوزی، نبرم علاقه دل
که به جان خریده ام من همه ناوک بلا را
چو صبا ز زلفت آرد سحر ار به من نسیمی
همه بنگری مشوش، سحر من و صبا را
ز تو از صبا حدیثی، دل من شنید و خون شد
که مباد از تغافل، که رها کنی جفا را
شده زآن مشوش افسر، سر زلف آن پری رو،
که دهد مگر قراری، دل بی قرار ما را

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به حریم کوی دلبر که برد پیام ما را
که به پادشه بگوید سخن من گدا را
هوش مصنوعی: به سرزمین محبوبم برو و پیام من را برسان، تا او به پادشاه بگوید که من یک درویش چه می‌خواهم.
بود آرزو همینم، که نهد قدم به چشمم
همه زین غمم که مژگان خلد آن عزیز پا را
هوش مصنوعی: آرزویم این است که او قدم به چشمانم بگذارد و همه‌ی غم‌هایم را برطرف کند، زیرا سایه‌ی آن عزیز، مانند بهشت بر پای من نشسته است.
رخ و لعل و زلف او را گل و قند و مشک گفتم
به عتاب گفت: کم گو سخنان ناروا را
هوش مصنوعی: وقتی از زیبایی‌های او مانند چهره، لبان باریک و موهایش صحبت کردم و آن‌ها را به گل، قند و مشک تشبیه کردم، او با نیشخندی گفت: از گفتن عباراتی که به او نمی‌چسبد، کم کن.
به دو زلف عنبرینش ختن و ختا چه گویم،
که نبخشد آن گناه و نپذیرد این خطا را
هوش مصنوعی: با این دو زلف زیبا و خوشبو چه بگویم، که این زیبایی حاضر نیست گناهی را ببخشد و خطایی را قبول کند.
به خدنگم ار بدوزی، نبرم علاقه دل
که به جان خریده ام من همه ناوک بلا را
هوش مصنوعی: اگر تیروکمان به من آسیب بزند، هیچ علاقه‌ای به دل ندارم، چون همه این بلاها را با جان خود خریده‌ام.
چو صبا ز زلفت آرد سحر ار به من نسیمی
همه بنگری مشوش، سحر من و صبا را
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از زلفت به سوی من بیفتد، همه چیز را با حالت بی‌قراری خواهم نگریست، بیداری من و صبح را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ز تو از صبا حدیثی، دل من شنید و خون شد
که مباد از تغافل، که رها کنی جفا را
هوش مصنوعی: دل من از نسیمی خبرهایی از تو شنید و به شدت آزرده خاطر شد. امیدوارم به خاطر بی‌توجهی، از آسیب رساندن به دیگران خودداری کنی.
شده زآن مشوش افسر، سر زلف آن پری رو،
که دهد مگر قراری، دل بی قرار ما را
هوش مصنوعی: سر زلف آن دختر زیبا، باعث شده که افسانه‌ای مشوش و گیج کننده به وجود بیاید. آیا او می‌تواند دل بی‌قراری ما را آرام کند و به ما سکونی ببخشد؟