شمارهٔ ۶۰ - آن سرو سیم تن
دوش از درم درآمد، آن سرو سیم تن
شادان و خوی فشان و غزلخوان و خنده زن
با رویی، ای بمیرم، تاراج دین و دل
با مویی، ای نباشم، یغمای جان و تن
دلهای خستگانش، اندر شکنج زلف
جانهای بی دلانش، اندر چه ذقن
بر چهره دلفریبش، هی رشحه رشحه خوی
چون قطره قطره ژاله بر برگ نسترن
زلفیش و مو به مو، همه زنجیر عاشقان
موئیش و تو به تو، همه زنار برهمن
خرمن خرمن، لالی، جا داده بر عقیق
دامن، دامن، بنفشه گسترده برسمن
از لوح سیمگونش، پیدا غبار مشک
درحقه عقیقش، پنهان در عدن
شمع رخش به مشعل خورشید سخره خوان
لعل لبش، به معدن یاقوت طعنه زن
من گریه سر نموده، از خنده های او
او خنده را فزوده، بر گریه های من
من پیرهن دریده، بر تن ز بی زری
او خرمنیش سیم نهان زیر پیرهن
او با نشاط و بازی همواره توأمان
من با فغان و زاری پیوسته مقترن
شمارهٔ ۵۹ - والی ولایت مطلق: ماند به نسترن تن آن سرو سیمتنشمارهٔ ۶۱ - شاه اورنگ امامت: دی به تأدیبم ادیبی نکته سنج و نکته دان
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش از درم درآمد، آن سرو سیم تن
شادان و خوی فشان و غزلخوان و خنده زن
هوش مصنوعی: دیشب، دختر زیبایی با قد بلند و چهرهای برافروخته و شاداب از در وارد شد. او با خوشحالی میخندید و شعر میخواند.
با رویی، ای بمیرم، تاراج دین و دل
با مویی، ای نباشم، یغمای جان و تن
هوش مصنوعی: با زیبایی تو، من که جانم را فدای تو میکنم، دل و دینم را با موی تو به تاراج میبرند. اگر تو نباشی، زندگی و وجودم غارت میشود.
دلهای خستگانش، اندر شکنج زلف
جانهای بی دلانش، اندر چه ذقن
هوش مصنوعی: دلهای خستهاش در زنجیرهای زلف جانهای بیاحساسش در چه حالتی است؟
بر چهره دلفریبش، هی رشحه رشحه خوی
چون قطره قطره ژاله بر برگ نسترن
هوش مصنوعی: بر روی چهره زیبایش، از زیباییاش به آرامی و به تدریج میچکد، مانند قطرههای شبنم که به آرامی بر روی گل نسترن مینشیند.
زلفیش و مو به مو، همه زنجیر عاشقان
موئیش و تو به تو، همه زنار برهمن
هوش مصنوعی: زلف او مانند زنجیری است که عاشقان را به خود میبندد و هر تار موی او مانند زناری است که برهمنان را به هم پیوند میزند.
خرمن خرمن، لالی، جا داده بر عقیق
دامن، دامن، بنفشه گسترده برسمن
هوش مصنوعی: خوابآلود و بیخبر از دنیا، بر روی عقیق نشسته و دامنش را با گلهای بنفشه آراسته است.
از لوح سیمگونش، پیدا غبار مشک
درحقه عقیقش، پنهان در عدن
هوش مصنوعی: از صفحه نقرهای او، بوی خوش مشک مشهود است و در جعبه عقیقاش، گنجینهای از زیباییها پنهان است که در بهشت نهفتهاند.
شمع رخش به مشعل خورشید سخره خوان
لعل لبش، به معدن یاقوت طعنه زن
هوش مصنوعی: زیبا رویی تو را به مشعل خورشید تمسخر میکنند و لبهای پرنقش و نگارت، به سنگ قیمتی یاقوت کنایه میزنند.
من گریه سر نموده، از خنده های او
او خنده را فزوده، بر گریه های من
هوش مصنوعی: من با گریهام شروع میکنم، اما او با خندههایش بر شدت خندههایش میافزاید، در حالی که من همچنان میگریم.
من پیرهن دریده، بر تن ز بی زری
او خرمنیش سیم نهان زیر پیرهن
هوش مصنوعی: من لباس پارهای به تن دارم، که از فقر او به وجود آمده و زیر این لباس، مثل گندم که در خرمن قرار دارد، ثروتی پنهان دارم.
او با نشاط و بازی همواره توأمان
من با فغان و زاری پیوسته مقترن
هوش مصنوعی: او همیشه شاد و بازیگوش است، در حالی که من همیشه در حال ناراحتی و زاری هستم.

افسر کرمانی