شمارهٔ ۵۴ - میرِ مُلک آرا
بیا این چشم صورت بین بنه ای دل دمی برهم
به خلوتخانه معنی درآ، با خاطری خرّم
ز خودبینی درآ، یک دم اگر خواهی خدابینی
چو ماهی آب می جوئی و هستی غوطه ور در یم
بود در باطنت پنهان، سراسر عالم امکان
مپندار اینچنین خود را، که هستی نقطه مبهم
نظام ملک هستی را، نگر با دیده دانش
ببین هر نیش خاری را در او نوشی بود مدغم
یکی بنما نظر اندر بساط ساحت گیتی
ببین هر قطره بحری هست و هر ذره کهی اعظم
به زیر پا بود گنجت ولی آگه نئی از آن
در این گنج را بگشا، مخواه از این و آن درهم
تو را اینک به ساغر ریخت ساقی شهد جان افزا
کنون خود از چه می داری مبدل شهد را با سم
به عشرتخانه وصل اندرآ، از محنت هجران
حلی بربند از شادی و بفکن جامه ماتم
ندانم از چه دل بستی، دراین ویرانه هستی
کنون وقت است اگر دستی، زنی بر دامنی محکم
چه دامن؟ دامن پاک ولی حضرت قائم
چه دامن؟ دامن حُبّ سلیل سید خاتم
شهی کز ظل کمتر پایه اورنگ جاه او
فروغ عرش اعظم تافته بر هستی عالم
شه ملک مکان و لامکان آن کز نخست آمد
خیام احتشامش را فضای لامکان مخیم
زهی ای داوری کز عکس زرین نعل شبرنگت
به چرخ چارمین آمد فروزان نیر اعظم
تمام اهل بینش را، توئی صورت، توئی معنی
کتاب آفرینش را، توئی عنوان، توئی خاتم
همه از رشحه کلک تو شد ای مظهر صانع
سراسر عالم امکان، محقر نقطه ای مبهم
اگر از مشرق دل سر نمی زد مهر رخسارت
کجا بیدار می گردید از خواب عدم آدم
ز برق آتش قهرت بود دوزخ یکی پرتو
ز ابر رحمت لطفت، بود کوثر یکی شبنم
همه مقصود مولود تو بود ای میر ملک آرا
که شد این چار مام و هفت آبا مقترن باهم
نمی شد محیی اموات، احیا، گر نمی گشتی
ز خفاش شبستان جلالت عیسی مریم
یم جود تو باشد آن گران دریای بی پایان
که این بحر وجود آمد محقر نقطه ای ز آن یم
ملک بر بوالبشر هرگز نبردی سجده حشمت
نبودی خاک پای تو اگر با طینتش منضم
تواند پیک فکرت پی برد بر کنه جاه تو
به بام عرش اگر بتوان شدن با پله سُلّم
همان بهتر که بربندم زبان را از ثنای تو
ز شرح عزّ تو باشد زبان ما کنون ابکم
به پرواز آید از کویت، اگر کوچک ترین مرغی
بر او باشد قفس مانا، فضای گلشن عالم
مقصر گرچه از مدح تو باشم، دار معذورم
نهاد انگشت عشقت مرمرا مهر مگو بر فم
ز نیش خنجر هجران، دلم صد چاک شد آوخ
اگر ننهی به دست مرحمت بر زخم دل مرهم
مرا خو کرده مرغ دل به دام جعد مشکینت
برون مشکل توانم برد دل زآن دام خم در خم
دلم از مطرب عشقت مدام اندر سماع استی
گهی از ناله زیر و زمانی از نوای بم
به دام حلقه زلفت بود مسکین دلم مایل
چگونه راست می آید حدیث صعوه با ارقم
بجز من کز درت دورم، ز دیدار تو مهجورم
خدا را هر که می بینم بود در کوی تو محرم
مرا جز نقد جانی کز تو دارم وام ای مولا
نباشد در کفم چیزی نه از دینار و نه درهم
صف عشاق می گردد پریشان تر ز زلف تو
به میدان رایت نازت برافرازد اگر پرچم
نگر از مرحمت شاها گدائی را که روز و شب
همی در آتش هجرت بسوزد برنیارد دم
بود اندر بسیط دهر تا آثاری از شادی
بود اندر بساط خاک تا نام و نشان از غم
محبت باد روز و شب قرین با عشرت و شادی
عدویت باد سال و مه اسیر محنت و ماتم
شمارهٔ ۵۳ - گنج حقیقت: ای ایزد یکتا را، تو مظهر اعظمشمارهٔ ۵۵ - جلوه دوست: ساقی از آن مدام روانبخش لعل فام
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا این چشم صورت بین بنه ای دل دمی برهم
به خلوتخانه معنی درآ، با خاطری خرّم
هوش مصنوعی: بیا این چشمان زیبا را ببین و لحظهای به دل آرامش بده. به مکانی خلوت برویم و با دل خوش در مورد معنا و مفهوم صحبت کنیم.
ز خودبینی درآ، یک دم اگر خواهی خدابینی
چو ماهی آب می جوئی و هستی غوطه ور در یم
هوش مصنوعی: برای اینکه خدا را مشاهده کنی، چند لحظه از خودخواهی و خودبینیات دست بکش. همانطور که ماهی در آب زندگی میکند و غوطهور است، تو نیز در دریای وجود خداوند غوطهور هستی، اما برای دیدن او باید از خودت خارج شوی.
بود در باطنت پنهان، سراسر عالم امکان
مپندار اینچنین خود را، که هستی نقطه مبهم
هوش مصنوعی: در وجود تو یک حقیقت عمیق و پنهان وجود دارد. به خودت نگو که تنها یک موجود بیاهمیت هستی، چون در واقع تو بخشی از کل جهان هستی هستی.
نظام ملک هستی را، نگر با دیده دانش
ببین هر نیش خاری را در او نوشی بود مدغم
هوش مصنوعی: بنگر به نظم و ترتیب عالم هستی با چشمی آگاه. هر درد و مشکل که در آن وجود دارد، در حقیقت میتواند در خود حلاوت و پیامی زیبا نهفته داشته باشد.
یکی بنما نظر اندر بساط ساحت گیتی
ببین هر قطره بحری هست و هر ذره کهی اعظم
هوش مصنوعی: به دنیا نگاه کن و ببین که هر قطرهای در دریا وجود دارد و هر ذرهای در کیهان میتواند بزرگترین چیز باشد.
به زیر پا بود گنجت ولی آگه نئی از آن
در این گنج را بگشا، مخواه از این و آن درهم
هوش مصنوعی: در زیر پای تو گنجی نهفته است، ولی تو از آن بیخبری. در این گنج را بگشا و از دیگران انتظار کمک و دلسوزی نداشته باش.
تو را اینک به ساغر ریخت ساقی شهد جان افزا
کنون خود از چه می داری مبدل شهد را با سم
هوش مصنوعی: اکنون تو را در لیوانی پر از شهد شیرین قرار دادهاند، اما چرا خودت را با زهر تغییر میدهی؟
به عشرتخانه وصل اندرآ، از محنت هجران
حلی بربند از شادی و بفکن جامه ماتم
هوش مصنوعی: به خانه خوشی وارد شو، از درد دوری عشق رهایی پیدا کن و از شادی بهرهمند شو و لباس اندوه را کنار بگذار.
ندانم از چه دل بستی، دراین ویرانه هستی
کنون وقت است اگر دستی، زنی بر دامنی محکم
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا به این محل دل بستهای، در این مکان خراب و بیحالی. اکنون زمان آن رسیده که اگر میخواهی کاری کنی، باید دستت را بر چیزی مطمئن و محکم بگذاری.
چه دامن؟ دامن پاک ولی حضرت قائم
چه دامن؟ دامن حُبّ سلیل سید خاتم
هوش مصنوعی: این متن به ارتباط و مقام حضرت قائم (عج) و محبت به اهل بیت، به ویژه پیامبر اسلام اشاره دارد. در واقع، با تأکید بر پاکی و مقام بالای حضرت، نشان میدهد که عشق به ایشان و اهل بیت، معیارهای بلندی برای انسانها ایجاد میکند. در اینجا، دامن به عنوان نمادی از اصالت و محبت به خاندان پیامبر اسلام تفسیر شده است.
شهی کز ظل کمتر پایه اورنگ جاه او
فروغ عرش اعظم تافته بر هستی عالم
هوش مصنوعی: شاهی که سایهاش از کاخ سلطانی کمتر است، نور و شکوه او همچون پرتو آسمان بزرگ بر وجود جهان درخشیده است.
شه ملک مکان و لامکان آن کز نخست آمد
خیام احتشامش را فضای لامکان مخیم
هوش مصنوعی: پادشاهی که مکان و بیمکانی را در اختیار دارد، از آغاز در کنار خیام بزرگ به پاس احترام وی، فضایی بیکران و بیمکان برای دلنشینی فراهم کرده است.
زهی ای داوری کز عکس زرین نعل شبرنگت
به چرخ چارمین آمد فروزان نیر اعظم
هوش مصنوعی: به به، ای داور! که تصویر طلایی نعل اسب پرشکوه تو بر آسمان چهارم، درخشانی نوربخش است.
تمام اهل بینش را، توئی صورت، توئی معنی
کتاب آفرینش را، توئی عنوان، توئی خاتم
هوش مصنوعی: تمام اهل بصیرت و درک، تو خودی، تو هستی که معنای هستی را رقم میزنی. تو عنوان و نشاندهندهی حقیقتها هستی. تو نماد نهایی و پایان داستان آفرینش هستی.
همه از رشحه کلک تو شد ای مظهر صانع
سراسر عالم امکان، محقر نقطه ای مبهم
هوش مصنوعی: تمام موجودات عالم به خاطر زیبایی و هنری که تو به نمایش گذاشتهای، به وجود آمدهاند. در واقع، تو نماد و مظهر آفرینش هستی و در برابر عظمت تو، ما تنها نقطهای ناچیز و نامشخص هستیم.
اگر از مشرق دل سر نمی زد مهر رخسارت
کجا بیدار می گردید از خواب عدم آدم
هوش مصنوعی: اگر عشق و زیبایی چهرهات در دل من تجلی نمیکرد، روح آدمی از خواب بیوجودی بیدار نمیشد.
ز برق آتش قهرت بود دوزخ یکی پرتو
ز ابر رحمت لطفت، بود کوثر یکی شبنم
هوش مصنوعی: از شدت خشم تو، آتش جهنم بهوجود آمده است و از رحمت تو، باران لطیف زندگی بهسوی ما نازل میشود.
همه مقصود مولود تو بود ای میر ملک آرا
که شد این چار مام و هفت آبا مقترن باهم
هوش مصنوعی: همه هدف و مقصود از به وجود آمدن تو بود، ای فرمانروای زیبا، که این چهار پدربزرگ و هفت نیاکان با هم در یک جا جمع شدهاند.
نمی شد محیی اموات، احیا، گر نمی گشتی
ز خفاش شبستان جلالت عیسی مریم
هوش مصنوعی: اگر در شبستان جلالت عیسی مریم، خفاشی وجود نمیداشت، نمیشد که محیی اموات را زنده کند.
یم جود تو باشد آن گران دریای بی پایان
که این بحر وجود آمد محقر نقطه ای ز آن یم
هوش مصنوعی: خیر و نعمت تو مانند دریای بیکرانی است که وجود ما چون نقطهای کوچک و حقیر در آن به حساب میآید.
ملک بر بوالبشر هرگز نبردی سجده حشمت
نبودی خاک پای تو اگر با طینتش منضم
هوش مصنوعی: هیچ فرشتهای هرگز در برابر آدمی که از خاک و گِل ساخته شده است، سجده نکرد. اگر قرار بود که خاک پای تو به خاک وجودش اضافه شود، آن وقت دیگر هیچ نشانی از عظمت تو نداشت.
تواند پیک فکرت پی برد بر کنه جاه تو
به بام عرش اگر بتوان شدن با پله سُلّم
هوش مصنوعی: اگر بتوانی با تلاش و کوشش، به بالاترین مقام و فهم عمیق دست یابی، پس میتوانی به اسرار و معانی عمیق دنیای بالا پی ببری.
همان بهتر که بربندم زبان را از ثنای تو
ز شرح عزّ تو باشد زبان ما کنون ابکم
هوش مصنوعی: بهتر است که زبانم را از ستایش تو ببندم، زیرا تو آنقدر عظیم و بزرگ هستی که زبان من قادر به بیان جلال و زیباییات نیست و اکنون من مانند فردی هستم که توان صحبت کردن ندارد.
به پرواز آید از کویت، اگر کوچک ترین مرغی
بر او باشد قفس مانا، فضای گلشن عالم
هوش مصنوعی: اگر حتی کوچک ترین پرنده ای در قفسی باشد، با پرواز از کوی تو، فضایی از زیبایی و خوشبختی برایش فراهم میشود.
مقصر گرچه از مدح تو باشم، دار معذورم
نهاد انگشت عشقت مرمرا مهر مگو بر فم
هوش مصنوعی: اگرچه من در ستایش تو کوتاهی کردهام، اما در توجیه این کوتاهی باید بگویم که اثر عشق تو بر من بسیار عمیق و شدید است، پس از گفتن محبت بپرهیز.
ز نیش خنجر هجران، دلم صد چاک شد آوخ
اگر ننهی به دست مرحمت بر زخم دل مرهم
هوش مصنوعی: خنجر جدایی به دلم زخمهای فراوانی زده و مرا به شدت آزرده خاطر کرده است. کاش اگر به من لطف کنی، بر زخمهای دلام مرهمی بگذاری و کمی آرامم کنی.
مرا خو کرده مرغ دل به دام جعد مشکینت
برون مشکل توانم برد دل زآن دام خم در خم
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی و جذابیت موهای مشکین تو عادت کرده است و این عشق برایم خیلی سخت شده است. نمیتوانم از این دام عشقی که در آن گرفتار شدهام، بیرون بیایم.
دلم از مطرب عشقت مدام اندر سماع استی
گهی از ناله زیر و زمانی از نوای بم
هوش مصنوعی: دل من همیشه در حال شنیدن نغمههای عشق توست؛ گاهی از صدای نالههای زیر و زمانی از آهنگهای بم.
به دام حلقه زلفت بود مسکین دلم مایل
چگونه راست می آید حدیث صعوه با ارقم
هوش مصنوعی: دل من اسیر و گرفتار حلقههای زلف توست. حالا چطور میتوانم داستان پرندهای را که به رنگ آبی است، به شکل درست و خوبی بیان کنم؟
بجز من کز درت دورم، ز دیدار تو مهجورم
خدا را هر که می بینم بود در کوی تو محرم
هوش مصنوعی: به جز من که از در خانهات دورم و از دیدارت بیبهرهام، هر کسی را که میبینم، حس میکنم که در کوی تو رازدار و آشنا است.
مرا جز نقد جانی کز تو دارم وام ای مولا
نباشد در کفم چیزی نه از دینار و نه درهم
هوش مصنوعی: من فقط جانم را که از تو دارم، به عنوان امانت نزد خود دارم و جز آن هیچ ثروتی، نه سکه طلا و نه نقره، در دستم نیست.
صف عشاق می گردد پریشان تر ز زلف تو
به میدان رایت نازت برافرازد اگر پرچم
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر زیباییهای تو در صفی مختل و بینظم میشوند، اگر پرچم زیبایی و ناز تو در میدان برافراشته شود.
نگر از مرحمت شاها گدائی را که روز و شب
همی در آتش هجرت بسوزد برنیارد دم
هوش مصنوعی: نگران وضعیت خود نباش، زیرا من با لطف و محبت شاه، حتی در سختیها و آتش دوری از وطن، آرام و بیصدا زندگی میکنم و هرگز شکایتی نمیکنم.
بود اندر بسیط دهر تا آثاری از شادی
بود اندر بساط خاک تا نام و نشان از غم
هوش مصنوعی: در دنیای پهناور زندگی، زمانی وجود دارد که شادی نمایان میشود، اما در میان خاک و زمین، نشانی از غم و اندوه نیز دیده میشود.
محبت باد روز و شب قرین با عشرت و شادی
عدویت باد سال و مه اسیر محنت و ماتم
هوش مصنوعی: عشق و محبت همیشه همراه با خوشی و شادی باشد، و در سال و ماه، غم و زحمت شما را در بر نگیرد.

افسر کرمانی