شمارهٔ ۵۰ - در وادی سلوک
زهی از توام حل، جمیع مشاکل
خهی، از توام کام دل گشته حاصل
زهی ظاهر از توست رخسار یزدان
خهی، کامل از توست هر شیء کامل
فلک را تو رخشنده داری کواکب
خدا را تو آیینه داری مقابل
به اوج جلالت نخواهد رسیدن
مدام ار پرد طایر عقل عاقل
ز شوق تو حیران در آذر سمندر
ز عشق تو نالان به گلشن عناول
به جان های آواره، رویت مقاصد
به دل های گمگشته، زلفت دلائل
مرا شهر جان، با تو آباد و محکم
مرا ملک دل، بی تو ویران و زایل
مرا با تو زهر مذاب آب حیوان
مرا بی تو ماء معین سمّ قاتل
ز لعت هویدا کلام مسیحا
ز خشمت عیان سحر هاروت بابل
چو در بند زلف توام هست یکسان
رها گر کنی ور ببندی سلاسل
ز شوق تو خندان بهر جا طوایف
ز عشق تو گریان به هرسو قبایل
ز هجر تو دل های جوینده غمگین
به وصل تو جان های پوینده مایل
ز لطف تو، عاقل ز مهر تو، سالک
جوانان گمراه و پیران غافل
نه از حادثات دو عالم شد ایمن
نشد هر که در حصن حُبّ تو داخل
تو نوحی به دوران و مهرت سفینه
شدش هر که راکب کشاندش به ساحل
جمال تو شد هرکه را مصحف جان
بشوید نقوش رسوم از رسائل
ز فرقان عشق تو خواند آنکه حرفی
شدش منقطع دل ز کل رسائل
جهانی منیر و جهانی منور
ز لمعات عکس تو بیضا شمایل
چه مهر و چه ماه و چه عرش و چه کرسی
به بزم رفیع تو سوزان مشاغل
نشاید رسیدن به درگاه جاهت
ز طی مراحل ز قطع منازل
مگرد آن که زد گام در راه عشقت
به پای فنا شد به وصل تو واصل
به حمد تو تسبیح گویان خلایق
گهی در فرایض، گهی در نوافل
چو روی تو شد صبح و موی تو شد شب
از آن نور و دیجور را خود تو جاعل
نبینند جز آفتاب جمالت
نهان از عیون گر شود ستر و حایل
تو را دفتر هستی آفرینش
بود نقطه ای از کتاب فضایل
همه از تو بر جا، چه ظاهر، چه باطن
همه از تو بر پا، چه عالی، چه سافل
تو را علم بیچون بود چون به سینه
به دانائیت دشمن و دوست قائل
به خوان سخای تو خلقند، مهمان
به بزم بقای تو هستی است، سائل
عیان از ظهور علی دین به دوران
چنان کز وجود نبی در اوائل
چه بادا کسی را به مدح صفاتت
که شد پنج دفتر به شان تو نازل
علی آنکه یزدان، ستودش به قرآن
تو و وصف و نعتش خیالی است باطل
بود عکس مه تا که با مه مشابه
بود تا به زهر، آب حیوان مقابل
به جام مُحبِّ تو راح محبّت
به کام عدوی تو زهر هلاهل
شمارهٔ ۴۹ - کلام الله ناطق: جهان شوخی است دستان ساز و دلها گرم دستانششمارهٔ ۵۱ - آب حیات: ای صنم نازنین، ناز تو بر جان دل
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی از توام حل، جمیع مشاکل
خهی، از توام کام دل گشته حاصل
هوش مصنوعی: بیشک تو برای من از همه مشکلات راهحل هستی و به واسطهی تو به آرزوهایم دست یافتهام.
زهی ظاهر از توست رخسار یزدان
خهی، کامل از توست هر شیء کامل
هوش مصنوعی: اینگونه به نظر میرسد که زیبایی و جلوه تو، نشانهای از جمال خداوند است و تمام موجودات کامل، از وجود تو نشات میگیرند.
فلک را تو رخشنده داری کواکب
خدا را تو آیینه داری مقابل
هوش مصنوعی: تو با نور خود آسمان را روشن میکنی و مانند آیینهای، ستارههای خدا را به نمایش میگذاری.
به اوج جلالت نخواهد رسیدن
مدام ار پرد طایر عقل عاقل
هوش مصنوعی: اگر عقل انسان و تفکر او به صورت مداوم و عمیق به کار گرفته نشود، هرگز به اوج عظمت و کمال دست نخواهد یافت.
ز شوق تو حیران در آذر سمندر
ز عشق تو نالان به گلشن عناول
هوش مصنوعی: از شوق تو در آتش شگفتی و حیرت هستم و از عشق تو در باغ عاشقان ناله سر میزنم.
به جان های آواره، رویت مقاصد
به دل های گمگشته، زلفت دلائل
هوش مصنوعی: به جان های سرگردان، نگاه تو هدف ها را مشخص میکند و بر دل های گمشده، زلف تو نشانه هایی مینهد.
مرا شهر جان، با تو آباد و محکم
مرا ملک دل، بی تو ویران و زایل
هوش مصنوعی: شهر وجود من با وجود تو پر رونق و استوار است، اما در غیاب تو، دل من خراب و خالی از معنا میشود.
مرا با تو زهر مذاب آب حیوان
مرا بی تو ماء معین سمّ قاتل
هوش مصنوعی: وجود تو برای من همچون آب حیات است که جانم را میسازد، اما دوری از تو قهری است چون زهر کشنده که جانم را میگیرد.
ز لعت هویدا کلام مسیحا
ز خشمت عیان سحر هاروت بابل
هوش مصنوعی: از لحن آشکار گفتار مسیحایی و عصبانیت تو، سحر و جادو هاروت در بابل نمایان است.
چو در بند زلف توام هست یکسان
رها گر کنی ور ببندی سلاسل
هوش مصنوعی: وقتی که در اسارت موهای تو هستم، برایم فرقی نمیکند که آزادم کنی یا مرا در بند نگهداری.
ز شوق تو خندان بهر جا طوایف
ز عشق تو گریان به هرسو قبایل
هوش مصنوعی: به خاطر شوق تو، در هر گوشهای مردم خوشحال و خندان هستند و به خاطر عشق تو، قبایل و گروههای مختلف در هر جا در حال گریه و اندوهند.
ز هجر تو دل های جوینده غمگین
به وصل تو جان های پوینده مایل
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو دلهای عاشق و جوینده غمگین هستند و جانهای داغدار و در جستجو به وصالت تمایل دارند.
ز لطف تو، عاقل ز مهر تو، سالک
جوانان گمراه و پیران غافل
هوش مصنوعی: به برکت محبت و لطف تو، انسانهای دانا تحت تاثیر مهر تو قرار میگیرند و جوانان گمراه و پیران غافل نیز راه راست را مییابند.
نه از حادثات دو عالم شد ایمن
نشد هر که در حصن حُبّ تو داخل
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیای بیثبات به احساسی امنیت دست نمییابد، مگر اینکه در پناه عشق تو قرار گیرد.
تو نوحی به دوران و مهرت سفینه
شدش هر که راکب کشاندش به ساحل
هوش مصنوعی: تو مانند نوح هستی و مهرت چون کشتی است که هر کس را به وسیلهی آن به ساحل نجات میرسانی.
جمال تو شد هرکه را مصحف جان
بشوید نقوش رسوم از رسائل
هوش مصنوعی: هر کس که زیبایی تو را ببیند، روحش مانند کتابی پاک و خالی از هر نوشتهای میشود و آنچه را که قبلاً به عنوان تجربهها و نشانههای زندگیاش داشته، فراموش میکند.
ز فرقان عشق تو خواند آنکه حرفی
شدش منقطع دل ز کل رسائل
هوش مصنوعی: از عشق تو، شخصی که به دنبال حقیقت بود، مفهومی را دریافت کرد که دلش از تمام کلمات و نوشتهها جدا شد.
جهانی منیر و جهانی منور
ز لمعات عکس تو بیضا شمایل
هوش مصنوعی: دنیا پرنور و درخشان است به خاطر تابش و زیبایی تو.
چه مهر و چه ماه و چه عرش و چه کرسی
به بزم رفیع تو سوزان مشاغل
هوش مصنوعی: در زیبایی و مرتبه تو، نه آن مهر و ماه و نه عرش و کرسی اهمیت دارند؛ همه چیز در کنار ویژگیهای تو کمرنگ و بیاهمیت است.
نشاید رسیدن به درگاه جاهت
ز طی مراحل ز قطع منازل
هوش مصنوعی: نمیشود به جایگاه تو رسید مگر با گذراندن مراحل و پیمودن راهها.
مگرد آن که زد گام در راه عشقت
به پای فنا شد به وصل تو واصل
هوش مصنوعی: تنها کسی که برای رسیدن به عشق تو قدم برداشت، به فراموشی و نابودی رسیده و به وصالت دست یافته است.
به حمد تو تسبیح گویان خلایق
گهی در فرایض، گهی در نوافل
هوش مصنوعی: خلایق در ستایش تو به تسبیح و ذکر مشغولند؛ گاهی در انجام واجبات و گاهی در انجام مستحبها.
چو روی تو شد صبح و موی تو شد شب
از آن نور و دیجور را خود تو جاعل
هوش مصنوعی: وقتی چهرهات مانند صبح روشن و موهایت تاریک همچون شب شده، خود تو هستی که این زیبایی را خلق کردهای.
نبینند جز آفتاب جمالت
نهان از عیون گر شود ستر و حایل
هوش مصنوعی: چهره زیبا و جاذب تو آنقدر جذاب است که هیچ چیزی غیر از آفتاب جمال تو نمیتواند در نظرها پنهان بماند؛ حتی اگر به نوعی پوشیده یا حایل شود.
تو را دفتر هستی آفرینش
بود نقطه ای از کتاب فضایل
هوش مصنوعی: تو در دنیای وجود، نمایندهای از کتاب ارزشها و خوبیها هستی.
همه از تو بر جا، چه ظاهر، چه باطن
همه از تو بر پا، چه عالی، چه سافل
هوش مصنوعی: همه چیز از تو ناشی میشود، چه چیزهایی که برای چشم قابل دیدن هستند و چه آنچه در دل و روح قرار دارد. همه چیز به وجود تو پابرجاست، چه چیزهای مهم و باارزش و چه چیزهای عادی و کمارزش.
تو را علم بیچون بود چون به سینه
به دانائیت دشمن و دوست قائل
هوش مصنوعی: تو به علم و دانشی دست یافتهای که هیچگونه تردیدی در آن نیست، چرا که دلایل و نشانههای آن در وجودت نمایان است و همگان به خوبی به دانش و آگاهی تو اعتقاد دارند، چه دوستان و چه دشمنان.
به خوان سخای تو خلقند، مهمان
به بزم بقای تو هستی است، سائل
هوش مصنوعی: مردم به خاطر سخاوت تو دور هم جمع شدهاند، و حضور تو در این مهمانی، نشانهای از وجود و زندگی است.
عیان از ظهور علی دین به دوران
چنان کز وجود نبی در اوائل
هوش مصنوعی: وجود علی (علی بن ابی طالب) در دوران خودش به وضوح نشان از نمایان شدن دین دارد، به گونهای که وجود پیامبر اسلام (حضرت محمد) در آغاز رسالتش این معانی را به تصویر کشیده است.
چه بادا کسی را به مدح صفاتت
که شد پنج دفتر به شان تو نازل
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند به ستایش ویژگیهای تو بپردازد که پنج کتاب بزرگ درباره مقام و عظمت تو نازل شده است؟
علی آنکه یزدان، ستودش به قرآن
تو و وصف و نعتش خیالی است باطل
هوش مصنوعی: علی کسی است که خداوند او را در قرآن ستوده است و هرگونه توصیف و مدح او بجز آنچه در قرآن آمده، بیاساس و نادرست است.
بود عکس مه تا که با مه مشابه
بود تا به زهر، آب حیوان مقابل
هوش مصنوعی: تصویری از ماه وجود داشت که به دلیل مشابهتش با ماه، تقدیرش به زهر و آب حیات دچار تغییر شد.
به جام مُحبِّ تو راح محبّت
به کام عدوی تو زهر هلاهل
هوش مصنوعی: در دلِ عشق تو، مَشروب خوشی است، اما دشمنانت برایت زهر مرگبار میریزند.

افسر کرمانی