شمارهٔ ۴۸ - مشتاق رضای حق
دوشینه به ره دیدم خندان و غزلخوانش
گیسوی عبیرآگین رخسار خوی افشانش
هرجا که دلی، چون صید، در دام سر زلفش
هرجا که سری، چون گوی، اندر خم چوگانش
شمشاد به شرم اندر پیش قد دلجویش
خورشید برغم اندر، با طلعت تابانش
در سبزه همی پنهان یک خرمن نسرینش
در لاله همی پیدا صد دامن ریحانش
از تاب شرار می بر چهره چکانش خوی
خوی، رشحه ای از رخ، هی بر جیب و گریبانش
از خط به مهش هاله وز خوی به گلش ژاله
افتاده به دنباله گیسوی پریشانش
نشنیده کس اسپرغم با لاله شود توأم
جز طرّه خم در خم بر چهره فروزانش
زافسون به رخ زیبا زلفین شبه آسا
بشکسته وز او پیدا، بشکستن پیمانش
چشمش ز نگه کردن، کارش همه خون خوردن
یک کافر و در گردن صد خون مسلمانش
بر نرگس جان افزاش الماس نموده جا
موران همه را مأوا، گردشکر ستانش
از سیم یکی خرمن بنهفته به پیراهن
نامیده مر او را تن، از بیم گدایانش
بس خون کسان خورده، رنگین کف از آن کرده
دستان به حنا برده، ای وای ز دستانش
خون ریختش آیین، سر پنجه به خون رنگین
وز قتل کسان خونین، تیغ و کف و دامانش
دل غرقه به خون تا کی، آتش به درون تا کی،
اندوه فزون تا کی، آه از دل سندانش
ترکی است جفا آیین، بیرحم، ولی پرکین
ویسی که دو صد رامین، سرگشته و حیرانش
سرخوش برود هر جا وز کس نکند پروا
بیمی نبود مانا، از تیغ جهانبانش
بر دین، نبی خاتم، دارای فلک مخیم
شاهی که به جان خادم، شد بوذر و سلمانش
دارای جهان احمد، کز روز ازل آمد
شاهنشهی سرمد، اندر خور دربانش
اعظم نبی خاتم، اکرم خلف آدم
زآدم همه جا اقدم، چه بدو و چه پایانش
او محرم علیین، او ملجأ کروبین
ز او هستی ماء و طین، برپا شده بنیانش
شیدای لقای حق، مشتاق رضای حق
بل کرده فدای حق، آن گوهر دندانش
شاهان فلک افسر، میران ملک چاکر
بنهاد همه یکسر، سر بر خط فرمانش
هر درد از او درمان، هر مشکل از او آسان
هر بی سر و بی سامان، از او سر و سامانش
او علت هر موجود، او باعث بر هر جود
عالم همه از او بود، پیدا همه پنهانش
نه توده این افلاک، کافزون بود از ادراک
کمتر ز کفی از خاک، آمد به بیابانش
این تند روش گردون، کز دیده بود بیرون
گردی است که از هامون برخاسته انبانش
نوح ار نه ورا بستود، ور نی بدرش رخ سود
هرگز نه خلاصی بود از لجه طوفانش
یونس بدیش ارنی، بر لب همه نام وی
می بود رهایی کی، از کام نهنگانش
عنقای قیاس ما، عمری پرد از بالا
آخر نگزیند جا، بر کنگر ایوانش
افسر، چه ثنا گوید، کش محض خطا گوید
وصف آنچه خدا گوید، لایق نه بجز آتش
فردا که به رستاخیز، بس دیده بود خون ریز
هرکس به پناهی نیز، دست من و دامانش
تا مهر زخارا، کو، هر صبح نماید رو،
همواره محبّ او، دل خرم و شادانش
بادا دل خصم دون، از نافج غم پرخون
گردان شده تا گردون، بر کام محبانش
شمارهٔ ۴۷ - کیمیای مهر: ای کرده کاینات صفات تو را سپاسشمارهٔ ۴۹ - کلام الله ناطق: جهان شوخی است دستان ساز و دلها گرم دستانش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوشینه به ره دیدم خندان و غزلخوانش
گیسوی عبیرآگین رخسار خوی افشانش
هوش مصنوعی: روز گذشته در راه، دختری را دیدم که میخندید و شعر میخواند. موهای خوشبویش بر چهرهاش میریخت و زیباییاش چشمنواز بود.
هرجا که دلی، چون صید، در دام سر زلفش
هرجا که سری، چون گوی، اندر خم چوگانش
هوش مصنوعی: هر کجا که دلی عاشق و گرفتار باشد، مانند صید در دام زلف اوست و هر کجا که سری وجود دارد، همچون گوی در چالهی بازی چوگان به دام افتاده است.
شمشاد به شرم اندر پیش قد دلجویش
خورشید برغم اندر، با طلعت تابانش
هوش مصنوعی: در اینجا زیبایی و شکوه یک محبوب توصیف شده است که در مقابل او، درخت شمشاد به خاطر شرم خم شده است و خورشید نیز با تابش نور خود، به زیبایی او میافزاید.
در سبزه همی پنهان یک خرمن نسرینش
در لاله همی پیدا صد دامن ریحانش
هوش مصنوعی: در میان سبزهها، یک خوشه گل نسرین پنهان است و در گلهای لاله، وجودش را میتوان با صد دامن ریحان مشاهده کرد.
از تاب شرار می بر چهره چکانش خوی
خوی، رشحه ای از رخ، هی بر جیب و گریبانش
هوش مصنوعی: از شدت زیبایی و جذابیت او، گرما و شعلهای بر چهرهاش میدرخشد. بخشی از زیباییاش بر روی لباس و گریبانش نمایان است.
از خط به مهش هاله وز خوی به گلش ژاله
افتاده به دنباله گیسوی پریشانش
هوش مصنوعی: از لبههای خط زیبایش، نوری مانند هاله میتابد و از شخصیت شیرینش، قطرات شبنم مانند عرق بر گل زیبایش میچکد، همهی اینها به دنبال موهای پریشان و زیبا اوست.
نشنیده کس اسپرغم با لاله شود توأم
جز طرّه خم در خم بر چهره فروزانش
هوش مصنوعی: هیچکس همچون من در این دنیا با لالهای که سرخ و زیباست، آشنا نشده است، جز اینکه موهای تابدار و درهمریختهاش بر چهره درخشانیاش سایه افکنده است.
زافسون به رخ زیبا زلفین شبه آسا
بشکسته وز او پیدا، بشکستن پیمانش
هوش مصنوعی: زیبایی و جاذبه چهره او مانند افسون است و درخشش زلفهایش شبیه به صورت نیمهشب میباشد. این زیبایی باعث شده که پیمانش را بشکند و حقیقت واقعیاش نمایان شود.
چشمش ز نگه کردن، کارش همه خون خوردن
یک کافر و در گردن صد خون مسلمانش
هوش مصنوعی: چشم او با نگاهش به کسی، باعث میشود که او مانند یک کافر، دلش برای یک مسلمان خون شود و این درد و رنج را بر گردن صد مسلمان دیگر نیز بگذارد.
بر نرگس جان افزاش الماس نموده جا
موران همه را مأوا، گردشکر ستانش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و زینت نرگس اشاره میکند و میگوید که نرگس با درخشش خود مانند الماس بر جان انسانها جلا میدهد. همچنین، این گل زیبا مثل پناهگاهی برای موجودات دیگر در طبیعت است و به نوعی جذابیت و دلربایی آن را بیان میکند.
از سیم یکی خرمن بنهفته به پیراهن
نامیده مر او را تن، از بیم گدایانش
هوش مصنوعی: از نقره خوراکی را در زیر لباس پنهان کرده، زیرا از ترس گدایان او را تن مینامند.
بس خون کسان خورده، رنگین کف از آن کرده
دستان به حنا برده، ای وای ز دستانش
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد را به خاطر اشتباهات و ظلمهایشان از بین برده و دستانش به خاطر این کارها به خون مردم آغشته شده است. او دستانش را به رنگ حنایی درآورده و این نشاندهندهی جنایات اوست. وای بر او از این دستان.
خون ریختش آیین، سر پنجه به خون رنگین
وز قتل کسان خونین، تیغ و کف و دامانش
هوش مصنوعی: او با خون کسی که به دستش ریخته شده، دستانش را رنگین کرده و به خاطر کشتن دیگران، تیغ و لباسش به خون آغشته است.
دل غرقه به خون تا کی، آتش به درون تا کی،
اندوه فزون تا کی، آه از دل سندانش
هوش مصنوعی: دل پر از درد و غم تا کی ادامه خواهد داشت؟ این آتش درون که جان را میسوزاند، چه زمانی خاموش خواهد شد؟ این اندوه بیپایان تا کی به سر خواهد آمد؟ آهی که از دل به ویژه سنگینی آن مینالد، چه زمانی آرام خواهد گرفت؟
ترکی است جفا آیین، بیرحم، ولی پرکین
ویسی که دو صد رامین، سرگشته و حیرانش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وضع و رویهٔ عشق، بیرحمانه و سخت است، اما در عین حال، بسیار جذاب و دلربا میباشد. این عشق، همانند ویسی است که دو صد نفر رامین را دچار حیرت و سرگشتگی کرده است.
سرخوش برود هر جا وز کس نکند پروا
بیمی نبود مانا، از تیغ جهانبانش
هوش مصنوعی: شخصی بیپروا و سرخوش به هر مکان میرود و از هیچ کسی نمیترسد، زیرا او همیشه تحت نظر قدرت و سلطهای که دارد، احساس امنیت میکند.
بر دین، نبی خاتم، دارای فلک مخیم
شاهی که به جان خادم، شد بوذر و سلمانش
هوش مصنوعی: در دین اسلام، پیامبر آخرالزمان، دارای مقام و قدرتی است که به یاری او، افرادی همچون بوذر و سلمان به خدمت آمدهاند.
دارای جهان احمد، کز روز ازل آمد
شاهنشهی سرمد، اندر خور دربانش
هوش مصنوعی: این شعر به ویژگیهای خاص و عظمت شخصیت احمد اشاره دارد که از ابتدای زمان بهعنوان پادشاه ابدی و با شکوهی بزرگ به این دنیا آمده است و دربانانش در خدمت او هستند.
اعظم نبی خاتم، اکرم خلف آدم
زآدم همه جا اقدم، چه بدو و چه پایانش
هوش مصنوعی: نبی بزرگ و آخرین پیامبر، بزرگترین و شایستهترین نسل آدم است. او در همه جا برتر و اولی است، چه در آغاز وجودش و چه در زمان پایانش.
او محرم علیین، او ملجأ کروبین
ز او هستی ماء و طین، برپا شده بنیانش
هوش مصنوعی: او نزدیک به مقامهای بلند است و پناهگاهی برای دلسوختگان. از اوست که زندگی و وجود از آب و خاک به وجود آمده و بنیاد او برپا شده است.
شیدای لقای حق، مشتاق رضای حق
بل کرده فدای حق، آن گوهر دندانش
هوش مصنوعی: عاشق دیدار پروردگار و در پی جلب رضایت او است. او تمام وجودش را فدای این عشق کرده و به ارزش و زیبایی آن عشق مانند یک گوهر باارزش مینگرد.
شاهان فلک افسر، میران ملک چاکر
بنهاد همه یکسر، سر بر خط فرمانش
هوش مصنوعی: پادشاهان آسمان، تاجدار و فرمانروایان زمین، همه یکسان و بدون استثنا، سر تسلیم به فرمان او فرود آوردند.
هر درد از او درمان، هر مشکل از او آسان
هر بی سر و بی سامان، از او سر و سامانش
هوش مصنوعی: هر دردی که داریم، او درمانش میکند و هر مشکلی که پیش بیاید، او آن را آسان میکند. کسانی که در زندگی بیهدفی و بینظم هستند، او به آنها نظم و هدف میدهد.
او علت هر موجود، او باعث بر هر جود
عالم همه از او بود، پیدا همه پنهانش
هوش مصنوعی: او علت وجود هر چیز است و سبب همه خوبیها، تمام موجودات از او سرچشمه میگیرند. او که در عین پنهان بودن، در همه جا آشکار است.
نه توده این افلاک، کافزون بود از ادراک
کمتر ز کفی از خاک، آمد به بیابانش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه این آسمانهای وسیع و بینهایت، فراتر از درک انسانی است و نه انسان از یک تکه خاک کمتر است. انسان از خاک به دنیای وسیعتر و بیابان زندگی قدم گذاشته است.
این تند روش گردون، کز دیده بود بیرون
گردی است که از هامون برخاسته انبانش
هوش مصنوعی: این دنیا، مانند گردباد و طوفانی است که از دور دیده میشود و هیچ چیز در آن پایدار نیست. مانند گرد و غباری است که از بیابان برمیخیزد و به راحتی محو میشود.
نوح ار نه ورا بستود، ور نی بدرش رخ سود
هرگز نه خلاصی بود از لجه طوفانش
هوش مصنوعی: اگر نوح به او توجهی نمیکرد و او را نمیستود، و اگر او را رها میکرد، هرگز راه نجاتی از دریا و توفان نداشت.
یونس بدیش ارنی، بر لب همه نام وی
می بود رهایی کی، از کام نهنگانش
هوش مصنوعی: اگر یونس را به من نشان دهی، همگان بر زبان نام او را میبرند، اما آیا از چنگ نهنگها رهایی مییابد؟
عنقای قیاس ما، عمری پرد از بالا
آخر نگزیند جا، بر کنگر ایوانش
هوش مصنوعی: پرندهایی افسانهای مانند عنقا، هرگز نمیتواند در مکان معینی اقامت کند و همیشه در اوج و بلندی زندگی میکند؛ در حالی که بر روی کنگرهی ایوانش نشسته است. این نشاندهندهی نوعی آزادی و عدم وابستگی به مکان خاصی است.
افسر، چه ثنا گوید، کش محض خطا گوید
وصف آنچه خدا گوید، لایق نه بجز آتش
هوش مصنوعی: نمیتوان ستایش و توصیف خداوند را بهدرستی بیان کرد، چرا که انسان فقط قادر است به اشتباه بگوید و چیزی کمتر از آنچه شایسته اوست را توصیف کند. در نهایت، جز آتش و عذاب، چیزی شایستهاش نیست.
فردا که به رستاخیز، بس دیده بود خون ریز
هرکس به پناهی نیز، دست من و دامانش
هوش مصنوعی: روز قیامت، وقتی که هر کسی دیدههایش پر از خونریزی باشد، من به کسی پناه میبرم که دامنش را بگیرم و از او کمک بخواهم.
تا مهر زخارا، کو، هر صبح نماید رو،
همواره محبّ او، دل خرم و شادانش
هوش مصنوعی: هر صبح که خورشید از سمت مشرق طلوع میکند، دل عاشق همواره شاد و خوشحال از محبت محبوبش است.
بادا دل خصم دون، از نافج غم پرخون
گردان شده تا گردون، بر کام محبانش
هوش مصنوعی: بگذار دل دشمنان پست، از غم و اندوه پر از خون شود، تا آسمان بر کام دوستانش شیرین و خوش شود.

افسر کرمانی