گنجور

شمارهٔ ۴۱ - زنده جاوید

برده ز جان ها قرار زلف دلاویز یار
زلف دلاویز یار برده ز جان ها قرار
لعل بدخشان نگر، نزد لبش چون خزف
مهر درخشان ببین پیش رخش ذره وار
جلوه گر آمد رخش تا به گلستان جان
مرغ دلم شد ز شوق، نغمه سرا چون هزار
دل چه بود تا دهم بهر نگاهی و لیک
جان دهم اندر رهش گر بودم صد هزار
بیهده گویند خلق، کز پی دلبر مرو
بسته گیسوی دوست، هیچ نخواهد فرار
کشته شمشیر دوست زنده جاوید شد
بر سرم از دست او تیغ و سنان گو ببار
چهره نه بگشود و خلق در طلبش جان دهند
آه اگر بی حجاب چهره کند آشکار
روز و شب عاشقان روی تو و موی تست
زلف تو مقصد ز لیل، چهر تو آمد نهار
راحت جان ها توئی، روح روان ها توئی
ورد زبان ها توئی، مختفی و آشکار
دیده حق بین اگر باز شود در جهان
جز تو نبیند کسی نه بمیان، نی کنار
ساقی دوران توئی، دارم امید از تو من
خمر خم نیستی چاره رنج خمار
تا رهم از خویشتن وز تو بگویم سخن
فاش بهر انجمن واله و بی اختیار
رشته بیم و امید از تو نخواهم برید
گر بکشی تیغ تیز ور بکشی خوار و زار
جز تو نپویم دمی کوی نگاری که هست
هجرک بئس القرین وصلک نعم القرار
بهر ثنا گفتنش از چه دلا خائفی
گو بزنندت به سنگ، گو بکشندت به دار
تا کند از وصل و هجر چشم و لب عاشقان
خنده چو گل در چمن گریه چو ابر بهار
باد لب یاورت خنده زنان همچو گل
باد دل دشمنت خون ز غم روزگار

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برده ز جان ها قرار زلف دلاویز یار
زلف دلاویز یار برده ز جان ها قرار
هوش مصنوعی: زلف دل‌فریب محبوب، آرام و قرار را از جان‌ها گرفته است.
لعل بدخشان نگر، نزد لبش چون خزف
مهر درخشان ببین پیش رخش ذره وار
هوش مصنوعی: نگاه کن به لعل بدخشان، که چگونه نزد لب او مانند مهر درخشان می‌درخشد و در برابر چهره‌اش همچون ذرات ریز به نظر می‌رسد.
جلوه گر آمد رخش تا به گلستان جان
مرغ دلم شد ز شوق، نغمه سرا چون هزار
هوش مصنوعی: ناگهان زیبایی‌اش را به نمایش گذاشت و دل من به شوق پر از نشاط شد، مانند هزار پرنده‌ی شاد که در گلستان می‌خوانند.
دل چه بود تا دهم بهر نگاهی و لیک
جان دهم اندر رهش گر بودم صد هزار
هوش مصنوعی: دل چه ارزشی دارد که برای یک نگاه به آن بدهم؟ اما اگر می‌توانستم، جانم را در راه او می‌دادم، حتی اگر به قیمت صد هزار باشد.
بیهده گویند خلق، کز پی دلبر مرو
بسته گیسوی دوست، هیچ نخواهد فرار
هوش مصنوعی: مردم بیهوده می‌گویند که به دنبال معشوق نرو، چون اگر عشق حقیقی باشد، هیچ چیز نمی‌تواند محبت و وابستگی را از بین ببرد.
کشته شمشیر دوست زنده جاوید شد
بر سرم از دست او تیغ و سنان گو ببار
هوش مصنوعی: دوستی که با شمشیر خود مرا کشت، برای من جاودانه شد. بگذار از دست او، تیغ و نیزه‌ام بر چهره‌ام بریزد.
چهره نه بگشود و خلق در طلبش جان دهند
آه اگر بی حجاب چهره کند آشکار
هوش مصنوعی: او چهره‌اش را نشان نمی‌دهد و مردم در تلاش برای دیدنش جان می‌دهند. آه، اگر بی‌پرده و بدون حجاب چهره‌اش را نمایان کند!
روز و شب عاشقان روی تو و موی تست
زلف تو مقصد ز لیل، چهر تو آمد نهار
هوش مصنوعی: عاشقان در طول روز و شب به فکر تو هستند و زیبایی موی تو ذهن آن‌ها را مشغول کرده است. زلف تو مقصدی است که در شب به آن می‌رسند و چهره تو در روز روشنایی خاصی دارد.
راحت جان ها توئی، روح روان ها توئی
ورد زبان ها توئی، مختفی و آشکار
هوش مصنوعی: تو آرامش جان‌ها و روح زندگی هستی. همیشه در زبان‌ها جاری هستی، هم در پنهان و هم در آشکار.
دیده حق بین اگر باز شود در جهان
جز تو نبیند کسی نه بمیان، نی کنار
هوش مصنوعی: اگر چشمان حقیقت‌نگر باز شوند، در این دنیا جز تو هیچ‌کس را نخواهد دید، نه در میان مردم و نه در کنار آنها.
ساقی دوران توئی، دارم امید از تو من
خمر خم نیستی چاره رنج خمار
هوش مصنوعی: ای ساقی دوران، تنها تو را دارم که به من امید بدهی. نوشیدنی‌ای که به دست توست، درمانی برای رنج و دردی است که از خماری می‌کشم.
تا رهم از خویشتن وز تو بگویم سخن
فاش بهر انجمن واله و بی اختیار
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خودم کنار بروم و از تو صحبت کنم، به‌طور علنی و بدون هیچ گونه کنترل در این جمع سخن خواهم گفت.
رشته بیم و امید از تو نخواهم برید
گر بکشی تیغ تیز ور بکشی خوار و زار
هوش مصنوعی: از تو هیچ‌گاه رشته‌ی ترس و امیدم را قطع نخواهم کرد، حتی اگر با شمشیر تیزت به من آسیب برسانی یا مرا در وضعیت ذلت و بی‌پناهی قرار دهی.
جز تو نپویم دمی کوی نگاری که هست
هجرک بئس القرین وصلک نعم القرار
هوش مصنوعی: جز تو لحظه‌ای در کوی محبوبی نخواهم ماند، زیرا جدایی از تو را به شدت نمی‌پسندم و وصالت را بهترین آرامش می‌دانم.
بهر ثنا گفتنش از چه دلا خائفی
گو بزنندت به سنگ، گو بکشندت به دار
هوش مصنوعی: اگر برای ستایش کردن او از چیزی می‌ترسی، بگذار به تو آسیب بزنند یا حتی تو را به دار بکشند.
تا کند از وصل و هجر چشم و لب عاشقان
خنده چو گل در چمن گریه چو ابر بهار
هوش مصنوعی: عاشقان در عشق و جدایی، هر کدام حال و هوای خاصی دارند؛ صورتشان شاداب و لبخندشان مثل گل در باغ است، در حالی که در دلشان به خاطر فقدان معشوق، دردی مشابه گریه ابرها در بهار دارند.
باد لب یاورت خنده زنان همچو گل
باد دل دشمنت خون ز غم روزگار
هوش مصنوعی: باد لب تو همانند گلی خندان است، اما دل دشمن تو به خاطر اندوه روزگار، مثل خون می‌جوشد.